راه زندگي
براي
تمامي بشريت
سخنان والدين راستين
كانون خانواده براي اتحاد و صلح جهاني
فهرست مطالب
پيمان خانواده
پيمان خانواده(كره اي با تلفظ فارسي)
والدين راستين و عهد تكميل شده
بركت ازدواج و زندگي ابدي
راه زندگي براي تمامي بشريت
خانوادة راستين و من
تاريخ تقدير شدة رستگاري از ديدگاه اصل
در جستجوي منشاء هستي
خانوادة راستين و هستي راستين متمركز بر عشق راستين
پيمان خانواده
1. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا ايدهآل اصيل آفرينش، پادشاهي خدا بر روي زمين و در بهشت، را با بازسازي موطن اصيل تأسيس نمايد.
2. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا با ملازمت به خدا و والدين راستين و تشكيل خانوادة مركزي بعنوان نمايندة هستي، مقام فرزندان با تقوا در خانواده، ميهن پرستان در كشور، مقدسين در دنيا، و دختران و پسران الهي را در هستي تكميل نمايد.
3. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا چهار حوزة با شكوه عشق و سه قلمرو بزرگ پادشاهي و حوزة خانواده ملكوتي را بواقعيت درآورد.
4. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا با تأسيس خانوادة باشكوه جهاني بعنوان ايدهآل آفرينش خدا، آزادي، صلح، اتحاد، و شادي جهاني را بواقعيت درآورد.
5. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا هر روز براي پيشرفت هر چه بيشتر در جهت اتحاد دنياي(فاعلي) روح و دنياي (مفعولي) جسم تلاش داشته باشد.
6. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا بعنوان جانشين خدا و سازمان دهندة اقبال و هداياي بهشتي، يك خانواده ايدهآل براي انتشار بركات الهي بشود.
7. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا براي خاطر زندگي ديگران با پيوند خوردن به نسب خوني اصيل، دنيائي با فرهنگ شيم جانگ (قلب) را بواقعيت درآورد.
8. خانوادة ما متمركز بر عشق راستين پيمان ميبندد تا در ورود به عهد تكميل شده، با اطاعت مطلق، ايمان مطلق، و عشق مطلق به وحدت ايدهآل خدا با بشريت نائل شده و بدينوسيله پادشاهي بهشت را بر روي زمين و در بهشت (دنياي روح) بواقعيت در آورد.
كَجانگ مِنگ سِه
ايل - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگ شيم هَگو، بُن يَنگ دَنگعُل چَ جَ بُن يانِه چَنگجو ايسَنگ اين جيسَنگ چانگُوگ گواَ چانسَنگ چانگُوگعُل چَن گان هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
اي - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، هَنَه نيم گواَ چَم پُومونيمُل مُشيّو چانجوعِه تِه پيوجاك كَجانگعي دِميا جُونگشيم جاك كَجانگعي دِعا كَجانگ اِسانن هيوجَ، كوگگَ اِسانن جُونگشين، سِه گِه اِسانن سانگ اين، چانجُو اِسانن سانگجَ عِه دُريرل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
سَم - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، سَه دِ شيم جانگ گوان گواَ سَم دِ وَنگ گوان گواَ هواَنگ جوك گوانُل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
سَه - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، هَنَه نيمِه چَنگ جو ايسَنگ اين چانجُو تِه كَجوكعُل هيانگ سانگ هَيا جَيُو وَ پيانگ هوَ وَ تونگ ايل گواَ هِنگ بوگِه سِه گِه رل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
اُ - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، مِيل چُوجّهِ جاك چانگسَنگ سِه گِه وَ تِه سَنگ جاك جيسَنگ سِه گِه عِه تونگ ايلُل هي يَنگ هِه جان جين جاك پَل جانُل چوك جين هووَ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
يُوگ - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، هَنَه نيم گواَ چَم پُومونيمِه تِه شين كَجانگ عُو رو سو چان عُو نُل عُوم جيگي نن كَجانگعي دِعا هَنُلِ چُوك پُگعُل جُو بيانِه يان كيال شيكينن كَجانگعُل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
چيل - اُوري كَجانگعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، بُن يانِه هيال تونگ گواَ يان كيال دِن وي هَنن سِنگهَلل تونگ هَيا شيم جانگ مُون هووَ سِه گِه رُل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
پَل - اُوري كَجانعُن چَم سَرَنگعُل جُونگشيم هَگو، سانيَك شيدِه رُل مَجي هَيا، چالدِه شين اَنگ، چالدِه سَرَنگ، چالدِه پوك جونگ عُو رو شين اينِه ايلچِه ايسَنگ ايي رُو عا جيسَنگ چانگوگ گواَ چانسَنگ چان گُوگِه هِبَنگ گوانعُل وَنسانگ هَل گاسُل مِنگ سِه هَنَه ايدَ.
والدين راستين و عهد تكميل شده[1]
اميدوارم كه همگي شما عزيزان با قلب و روحي گشاده و عميق، اين پيام را درك نمائيد. من براستي باور دارم كه خدا به شكلي عميق شما و ملت شما را دوست ميدارد، و صميمانه دعا ميكنم كه با درك و حمايت از خواست خدا، همة ما بتوانيم به بركات الهي نائل شويم.
ايده آل اصيل خدا
ايدهآل اصيل خدا در آفرينش اولين اجداد بشري (آدم و حوا) اين بود كه آنها از طريق عشق راستين خودشان را كامل كرده، بتوانند بعنوان والدين راستين، يك خانوادة خوب از عشق راستين، زندگي راستين و نسب خوني راستين بيآفرينند. يك چنين خانوادة خوبي، تنها بر اساس قلب و روح متحد اعضاي آن در برابر خدا ميتواند شكل بگيرد.
خواست خدا در زمان آفرينش اولين پسر و دخترش اين بود كه آنها بهتر از خود او شوند. انديشه و گمان سنتي خواهد گفت كه چنين چيزي پوچ و نامعقول است! اما لحظهاي به اين موضوع فكر كنيد. وقتيكه در موقعيت والدين به چهرة فرزندان خود چشم ميدوزيم، اميد و عشق بسيار نامحدودي را برايشان آرزو كرده، ميخواهيم آنها رشد كرده و به همة آن چيزهائيكه ما فقط رؤياي آنها را در ذهن داشتهايم، دست پيدا كنند.
به همين شكل، خدا نيز ميخواهد بطور نامحدودي (تمامي زندگي خود را) به فرزندانش بدهد. او حتي به ميزان صد در صد آن راضي نيست، بلكه ميخواهد هزاران بار بيشتر از آنچه كه دارد بدهد. طبيعت عشق خدا بخشش مطلق و فراموش كردن آن است. بر خلاف كسانيكه دادهها و بخششهاي خود را حساب كرده و بعد اعلام ميكنند كه اين كافي است، براي خدا كافي هيچوقت كافي نيست! بعلاوه، هدف خدا درآفرينش تمام هستي، داشتن مفعول عشق بود. هدف او در آفرينش والدين و فرزندان، شوهران و زنان و تمامي موجودات در جهان هستي بصورت زوجهاي مكمل، اين بود كه در تمامي جهان آفرينش، به عشق راستين ماهيت جسمي دهد. به همين خاطر والدين براي فرزندانشان، و فرزندان براي والدينشان زندگي ميكنند، همينطورشوهران براي زنانشان و زنان براي شوهرانشان زندگي ميكنند. هدف همة موجودات در آفرينش، دادن و فدا كردن و زيستن براي ديگران است.
اگر عشق راستين و ايدهآل خدا از طريق خانوادة آدم بواقعيت درآمده بود، آن خانواده آغاز پادشاهي بهشت ميشد و در طول تاريخ بشري، به سطوح مختلف قبيله، ملت و دنيا گسترش پيدا ميكرد، كه اين همان دنياي عشق راستين يا پادشاهي بهشت بر روي زمين ميبود. گذشته از اين، يك توسعة مشابه پادشاهي بهشت در دنياي روح نيز شكل ميگرفت.
شروع كاذب و پليد تاريخ بشري
اگر ايدهآل اصيل خدا تحقق يافته بود، به ناجي يا مشيت الهي براي نجات بشر نيازي نبود. خانوادة آدم اگر چه فقط يك خانوادة ساده بود اما هستة مركزي طايفه، ملت و جهان، همچنين الگوئي براي زندگي تمامي خانوادههاي آينده جوامع بشري ميشد. كه اين خود يك مدل و طرح براي تحقق دنياي ايدهآل خدا است.
اما بواسطة سقوط اجداد اولية بشري، خدا ميبايست كار و تلاش براي بازسازي را شروع ميكرد. تاريخ بازسازي در مسير بغرنج و پر رنج و آزار، عهد قديم و عهد جديد تكرار و تمديد شده و در عهد تكميل شده به نقطة اوج خود رسيد.
خانوادة راستين و پادشاهي ايدهآل بهشتي كه خدا ميخواست، آن را از طريق خانوادة آدم بواقعيت در آورد، به خاطر گمراهي آدم و حوا از بين رفت. به سبب سقوط، جهان كنوني هيچگونه شباهتي با جهان ايدهآل خدا ندارد، و در واقع يك جهان غرق در عشق خودمحور و يك جهان كاذب و پليد است. چرا كه آدم و حوا (در آغاز تاريخ) متمركز بر شيطان و عشق خودخواهانه، والدين كاذب شده و بجاي تكثير خوبي، به پليدي تولد دادند. آنها با آفرينش خانوادة پليد، زندگي و نسب خوني شيطاني را به بازماندگان خود منتقل كردند و به همين دليل طوايف شيطاني، ملت هاي شيطاني و يك دنياي پليد و شيطاني شكل گرفت.
فرمول اصلاح و بازسازي
بنابراين هدف مشيت الهي براي بازسازي اين است كه يك مرد و يك زن نمايندة آدم و حوا، به عنوان والدين راستين متمركز بر عشق راستين خدا بازسازي و متحد شده، كه اينگونه خانوادة راستين شكل خواهد گرفت. از طريق اين خانواده سرانجام طايفه و دنياي راستين بعنوان نقشة اصلي خدا، ميتواند گسترش يابد. به عبارت ديگر، نطفهاي كه از طريق آن عشق راستين خدا و همينطور زندگي و نسب خوني راستين او ميتواند جوانه زده و رشد كند، بايد آفريده شود.
آيا تا به حال از خودتان پرسيدهايد، كه يك چنين دنياي پر از پليدي و فساد، چگونه ميتواند آفريدة خداي عشق و خوبي باشد؟
درمطالعة دقيق كتب مقدس خواهيد ديد كه با سقوط انسان، به تمامي خانوادة آدم خسارت وارد آمد. نخست بواسطة سقوط آدم و حوا، مقام والدين از دست رفت. دوم بدنبال قتل هابيل توسط قابيل، موقعيت فرزندان نيز مفقود شد، و اينگونه الگوي خدا براي يك خانوادة ايدهآل در كمال جهان هستي از بين رفت.
به همين سبب، خدا براي بازسازي آن خانوادة اصيل تلاش دارد تا موقعيتهاي هابيل و قابيل را اصلاح كرده و به مقام راستين آنها حيات دوباره دهد و سپس مقام و موقعيتهاي پدر و مادر راستين را بازسازي كرده به آن تولد دوباره دهد. اين طرح اصلاح و بازسازي هابيل و قابيل بعنوان پايهاي براي بازسازي والدين راستين طرح استوار و تغيير ناپذير خدا در طول تاريخ بازسازي بوده است.
جدائي و دسته بندي انسانهاي سقوط كرده در گروههاي هابيلي و قابيلي بارها و بارها در طول تاريخ بشري بوجود آمد. اول از همه خدا بشريت سقوط كرده را در دو گروه برادرانة قابيلي (بعنوان نماينده و سمبول شيطان) و هابيلي (نماينده و سمبول خدا) تقسيم كرد تا بتواند مسئلة دشمني و كينة حاصل شده از سقوط را از بين ببرد. خدا از روش "دريافت ضربه از جانب هابيل و فدا شدن او" استفاده ميكند. بر اين اساس، هابيل ميتوانست متمركز بر اين پايه قرار گرفته و قابيل را به آغوش كشيده و بركت داده شده به او را دريافت كند.
بعنوان مثال، مذهبي كه هدف رستگاري را در درجة اول قرار ميدهد، همواره بيشترين ميزان رنج و آزار را از شيطان دريافت كرده، همواره در مسير دائمي مخالفتها گام برداشته و همچنان براي نجات اين دنياي گناهآلود به تلاش خود ادامه داده است. بطور مشابه مردم خوب نيز همواره در موقعيتي براي ضربه خوردن و فدا شدن قرار ميگيرند. با ملاحظة تقريبي به هر جائي در اين دنياي سقوط كردة ما، بسادگي نزاع و كشمكش بين خوبي و بدي را همانند نزاع بين هابيل و قابيل، ميتوان ديد. اين نزاع از عدم هماهنگي روح و جسم هر فرد شروع ميشود. روح كه نمايندة حوزة هابيلي است، تلاش ميكند، تا بر جسم كه نمايندة حوزة قابيلي است، غلبه كند، و با توجه به اينكه جسم نيز ميخواهد تا بر روح غلبه كند، نزاع و برخورد شكل ميگيرد، كه اين ناسازگاري دروني افراد است كه در سطوح خانواده، ملت، و جهان گسترش پيدا كرده است.
در نتيجه انسانها هميشه به دو گروه مخالف، يكي خوب يا هابيلي و ديگري بد يا قابيلي، محبوس در نزاعها و درگيريها در هر سطحي، تقسيم شدهاند. قصد خدا اين بود كه بهرحال هر دو گروه بازسازي شوند، نه اينكه يك طرف فاتح شده و طرف مقابل را نابود كند. مثال اين دو دستگي، دزدهاي به صليب كشيده شده در كنار عيسي ميباشند، شخص به صليب كشيدة سمت راست عيسي نمايندة هابيل و دزد به صليب كشيده شدة سمت چپ نمايندة قابيل ميباشد. بنابراين كليد براي رستگاري در مشيت الهي در جهت تأسيس پايه براي استرداد دوبارة مقام پدر و مادر راستين، همواره متحد ساختن اين دو دستگيها بوده است.
اگر خانواده بر عشق ايدهآل خدا تمركز نداشته باشد، همواره بين اعضاي آن اختلاف و نزاع وجود خواهد داشت. بدون عشق خدا بعنوان يك مركز مطلق، خانواده نهايتاً در هم خواهد شكست. علاوه بر اين، ملتي شكل گرفته از يك چنين خانوادههايي نيز رو به زوال خواهد گذاشت. بخاطر اينكه عشق نامشروع متمركز بر خود، به اولين خانواده هجوم آورده آن را تحت كنترل قرار داد، خود پسندي و طمع نيز تمامي تاريخ بشري از فرد گرفته تا خانواده، قوم، ملت و دنيا را تحت كنترل قرار داده است. به همين دليل، كار و تلاش خدا براي بازسازي نيز از سطح فردي شروع ميشود. از آنجائيكه شيطان نيز از اين نكته أگاه است، تمامي تلاش خود را نيز در سطح فردي تمركز داده است.
اين اتفاقي نيست كه در آخر زمان فردگرائي راه غالب زندگي شده است. مردم هر چه بيشتر از اطراف خود بيگانه ميشوند، نسبت به چگونگي وضعيت كشورشان، جامعهشان و يا حتي خانوادهشان كمتر اهميت ميدهند. ازدياد ميزان طلاق نشان دهندة اين است كه شوهران و زنان دربارة ازدواج و زندگي زناشوئي خود كمتر اهميت ميدهند، والدين در ارتباط با فرزندانشان مسئوليت كامل بعهده نميگيرند، افراد خالي از هر نوع وقار انساني بوده، و حتي در مورد خود نيز مسئوليت تقبل نميكنند.
آمريكا و خيلي از كشورهاي مختلف دنيا چنين پديدههاي در حال رشد را در جوانان مخصوصاً سنين شانزده سالگي مشاهده كردهاند. جوانان ايدهآلگرا در اين مسير براي دستيابي به عشق و صلح، مادهگرائي را انكار ميكنند، و مسئوليت و مسائل اخلاقي را نيز كنار گذاشتهاند و اينگونه آنها ناتوان در دستيابي به عشق راستين مورد نظرشان به استعمال مواد مخدر، روابط آزاد جنسي و خودكشي تن در دادهاند.
البته چيزي كه بيشترين درد و رنج را براي خدا به همراه دارد، رابطة آزاد جنسي است. يك دنياي با عشق نامشروع، كاملاً دور از خواست خدا و در مخالفت با خانوادة ايدهآل ميباشد. عشق از تحريك احساسات پاك و بي عيب شكل ميگيرد اما رابطة جنسي آزاد كاملاً تهي از پاكي و احساسات راستين است.
چند تعدادي از ما با ظلم و بيداد حاصله از سوً روابط زناشوئي و طلاق رنج بردهايم؟ در اين شبها كه فاحشههاي بسيار زيادي در حال خود فروشي بوده و مردان و زنان بسياري درگير روابط نامشروع جنسي هستند، براستي خدا كجاست؟ در بارة كابوسهاي فرزنداني كه با تجاوز و بدرفتاريهاي والدينشان روبرو هستند، چه فكر ميكنيد؟ آيا روابط جنسي آزاد ارزش بوجود آمدن فرزندان بدون اصل و نسب را دارد؟
براستي جايي كه در آن همجنس بازي، رابطة جنسي آزاد، مواد مخدر و مشروبات الكلي حاكم است، از جهان عشق راستين كاملاً دور ميباشد. در اين جهان، شيطان بطور آشكار به مردم ميگويد: كه مشروب بنوش، مواد مخدر استفاده كن، رابطة جنسي آزاد داشته باش! از طرف ديگر كساني كه بر اساس خواست خدا داراي يك زندگي با 180 درجه اختلاف نسبت به آنهاي ديگر بوده، در طول تاريخ در راه فداكاري و يك زندگي كاملاً روحاني قدم نهاده، كه بشكلي دردآور و تلخ از جانب تمامي دنيا مورد مخالفت و رنج و آزار قرار گرفتند.
بعنوان مثال، اين تنها عشق خدا و بركات او است كه، با وجود مخالفتهاي بسيار تمامي دنيا، باعث تقويت و رشد خانوادة هماهنگ شده است. اين حقيقت كه ما، برخاسته از كشور گمنامي چون كره، در مدت سي و هشت سال به يك نهضت مذهبي در سطح جهاني مبدل شدهايم، نشاندهندة راهنمائيهاي دنبالهدار خدا و حمايتهاي هميشگي او است. هنوز كساني وجود دارند كه در مخالفت و تضاد با نهضت هماهنگ بسر ميبرند. كسانيكه شايعههاي بسيار وسيعي منتشر ميكنند و تمامي تلاششان براي جلوگيري از انتشار آموزشهاي اخلاقي ماست. دوباره براي يادآوري بايد گفت كه راه شيطان همواره ضربه زدن به با ارزشترين نقطة كار خدا است و آنهائيكه در تلاش براي مخالفت با خواست خدا هستند هيچوقت رشد و گسترشي نخواهند داشت. اما آنهائيكه در حوزة الهي، رنج و آزار غير عادلانه را تحمل ميكنند، حق استرداد بركات الهي را خواهند داشت. استراتژي خدا نيز همواره اول ضربه خوردن و سپس باز پس گرفتن همة آن چيزهائي است كه بطور حقيقي از آن اوست.
بازسازي عشق راستين
كتاب مقدس ميگويد: حوا اولين كسي بود كه نافرماني كرده و به ايجاد رابطه با شيطان تن در داد. به سبب سقوط، نه تنها حوا بلكه آدم و فرزندانشان، قابيل و هابيل، متمركز بر عشق خودخواهانه نسب شيطاني را به ارث بردند. به عنوان اولاد و بازماندگان زوجي كه توسط شيطان مصالحه و ازدواج كردند، همة ما نسب شيطاني را به ارث بردهايم. به خاطر همين موضوع است كه عيسي ميگويد: "شما از پدر خود ابليس ميباشيد و خواهشهاي پدر خود را ميخواهيد بعمل درآوريد" …
عهد عتيق يك خط سير براي جبران و بازسازي مسائل با مضمون "چشم براي چشم و دندان براي دندان" مطرح ميكند كه در اصل الهي با نام "پرداخت غرامت" عنوان شده است. حوا براي جبران اشتباهش، ميبايست كه مسئوليت همة خرابيها را خودش به عهده بگيرد. او ميبايست كه براي جبران سقوط روحي و سقوط جسمي، قدم به قدم تمامي اعمال و رفتار شكل گرفته در سقوط را بر عكس كرده، آنها را بازسازي كند..
اين خواست خدا بود كه حوا با پسر كوچك خود، هابيل، براي انجام مشيت الهي همكاري كند. در مطالعة "سفر پيدايش" در عهد عتيق ميبينيم كه هابيل و پيشكش او مورد قبول واقع شد، اما بهر حال اين همة آن چيزي نبود كه از هابيل انتظار ميرفت. قرار بود كه متمركز بر عشق هابيل، قابيل او را بعنوان شخص برگزيدة خدا برسميت شناخته و با او متحد شود و حوا نيز ميبايست در شكلگيري اين اتحاد كمك كند. اگر هابيل و قابيل متحد شده بودند، دومين مشكل از مشكلات سقوط بازسازي ميشد. اتحاد هابيل و قابيل متمركز بر حوا پايهاي براي بازسازي تمامي خانوادة آدم بود. با نگاهي به تاريخ مشيت الهي، ميتوانيم ببينيم كه زنان مخصوصي از طرف خدا فرا خوانده شدند تا براي ايجاد اتحاد بين اين دو مقام هابيلي و قابيلي در جبران حركت گناه آلود حواي سقوط كرده، مسئوليت بعهده گيرند.
يك دورة بعنوان الگو
يكي از اين زنان مخصوص "ربكا" همسر اسحق ميباشد. بعنوان مادر عيسو و يعقوب، مقامي را در خانوادة اسحق داشت كه مشابه موقعيت حوا در خانوادة آدم بود. بر خلاف حوا، ربكا خواست خدا را درك كرده به دومين فرزندش، يعقوب، در مقام هابيلي كمك كرد تا او بتواند بركت در نظر گرفته شده براي فرزند اول (عيسو) را دريافت كند.
بسان وضعيت قتل هابيل توسط قابيل، وقتي يعقوب تمامي بركات و ارث پدر را دريافت كرد، عيسو ميخواست برادرش يعقوب را بقتل برساند. اما با كمكهاي ربكا عاقبت اين دو برادر، بدون توصل به هيچگونه خشونتي با هم آشتي كرده و به گرمي همديگر را به آغوش كشيدند. اين آشتي و صلح بين دو برادر يك پيروزي بزرگ و اساسي براي خدا بود. اما اين همة آن چيزي نبود كه خدا ميخواست، چرا كه اين بازسازي نمايندة تنها يك پاكسازي سمبوليكي نسب خدا بود. پاكسازي واقعي نسب خدا ميبايست در درون رحم انجام گيرد و اين دليلي براي داستان محمل نماي تامار است.
با درك اين مطلب كه تامار نيز مانند ربكا در مقام حواي سقوط كرده بوده، اين امكان بوجود آمد تا بفهميم كه چرا عيسي از نسل تامار در قبيلة يهودا (جودا) بدنيا آمد.
مطمئن هستم كه بسياري از شما داستان دو قلوهاي تامار را خواندهايد. او توسط يهودا، پدر شوهرش دوقلوها يعني "پرز و زرا" را آبستن شد. در عهد عتيق ميخوانيم كه دو قلوها حتي در درون رحم براي بدست آوردن مقام نخست زادگي در كشمكش بودند. در لحظاتي كه تامار از درد زايمان در رنج بود، دست "زرا" بيرون آمد و در همان لحظه ماما (قابله) يك روبان قرمز دور مچ دست او بست، اما بعد از آن دست بيرون آمدة "زرا" به درون رحم كشيده شد و "پرز" بعنوان نخست زاده بدنيا آمد و اينگونه مقام هابيل و قابيل قبل از تولد بازسازي شد. از اينجا بود كه مردم اسرائيل بعنوان ملتي برگزيده براي دريافت ناجي و والدين راستين انتخاب شدند.
بر حسب آئين و سنن اخلاقي، داستانهاي زندگي ربكا و تامار سئوال برانگيز ميباشند، اينكه چرا خدا به آنها بركت داد، يك معماي بزرگ علوم الهيات بوده است. اما همانطور كه حالا ميفهميم، خدا ميخواست تا نسب خود (نسل بشري) را از دستهاي شيطان باز پس گيرد. براين اساس بود كه عيسي توانست پا به عرصة وجود بگذارد. نقطة پاكسازي نسب عشق راستين نقطهاي بود كه ملت اسرائيل از آنجا توسعه را شروع كردند. كلمة اسرائيل يعني پيروز، و پيروزي آنها پاكسازي نسب الهي بود.
دورة ريسك زندگي مريم
قبيلة جودا به نسلهاي بسيار در سطوح قومي، جامعه و ملت گسترش پيدا كرد. در همين نسل بود كه مريم دو هزار سال بعد در اسرائيل بدنيا آمد. مسئوليت مريم ايجاد اتحاد بين شخصيتهاي هابيلي و قابيلي در سطح خانواده، قوم، ملت، با پرداخت غرامت مناسب و بازسازي نخست زادگي بود. مريم به كلام و خواست خدا پاسخ مثبت داده و عيسي را آبستن شد، اگر چه در چشم ديگران او به والدينش و يوسف نامزدش خيانت ورزيده بود. درآن زمان رسم براين بود كه هر زن خاطي را كه بدون نكاح باردار شود، سنگ باران كنند. اما يوسف با ايستادن در موقعيت سمبوليكي آدم از نامزدش حمايت كرد و مانع هر حملهاي شد.
به خاطر ايمان مريم، و كار و تلاش ربكا و تامار، شيطان نتوانست، در تسلط بر عيسي در رحم مريم ادعائي داشته باشد. عيسي تحت تسلط نسب كامل شده و مستقيم خدا بعنوان فرزند راستين بدنيا آمد. پس از بازسازي نسب سقوط كرده در خانوادة يعقوب، او اولين پسر راستين خدا بوده و به همين خاطر او ارشد مقدسين و جد نسب راستين خدا است. تولد او نتيجة نهايي و پايان عهد عتيق در سطح ملي و آغاز عهد جديد در سطح جهاني بوده است.
مريم در مقام حواي بازسازي شده بايد بين عيسي در جايگاه هابيلي و پسر خالهاش يحيي تعميد دهنده در جايگاه قابيلي، اتحاد بوجود آورد. اين اتحاد يك حركت اساسي براي مردم اسرائيل در تشخيص هويت عيسي بعنوان ناجي و والدين راستين بود. يحيي بزرگتر بوده و با داشتن پيروان زيادي بطور وسيعي مورد احترام مردم بود. همانطور كه عيسي براي حواريونش توضيح داد، مأموريت يحيي در واقع همان انجام پيشگوئي عهد عتيق در بارة ايلياي نبي بود. مبني بر اينكه ايلياي نبي در ظهور دوبارهاش پيش روي ناجي رفته و راه او را باز خواهد نمود..
اما آيا يحيي مأموريت خود را در مشيت الهي به انجام رسانيد؟ در انجيل لوقا ميخوانيم كه يحيي با قدرت و روح ايليا آمد، اما يحيي ايليا بودن خود را انكار كرد و حتي پس از دريافت الهامي واضح و آشكار دربارة عيسي، در هنگام تعميد او در كنار رودخانة اردن، در مسيح بودن عيسي ترديد كرد. يحيي يك رهبر مذهبي محترم بود. در حاليكه عيسي بعنوان حرامزاده و پسر يك نجار فقير شناخته شده بود، بدون حمايت يحيي امكان نداشت كه مردم اسرائيل به او ايمان آورده و از او پيروي كنند. عيسي خود در تنهائي راه سخت اعلان مأموريتش را بعهده گرفت.
يحيي ميبايست به عيسي در رسيدن به سطح رهبري مذهبي اسرائيل كمك كند، و اگر او مأموريتش را به انجام ميرسانيد، مذهب يهود بعنوان هابيل و ملت اسرائيل در مقام قابيل متمركز بر عيسي متحد ميشدند. اين اتحاد هابيل و قابيل يك پايه براي ازدواج عيسي ميشد، و اينگونه او ميتوانست در مقام پدر راستين و همسرش در مقام مادر راستين بشري بايستند. سپس كمتر از هفت سال تمامي آموزشهاي او در سطح جهاني گسترش يافته، آسيا و روم را قبل از اينكه به سن40 سالگي برسد به سوي خود ميكشيد و به عنوان والدين راستين عيسي و زوجش ميتوانستند به پادشاهي بهشت در سطوح مختلف فردي، خانواده، قوم و دنيا دست پيدا كنند.
يك روياي انجام نشده
اما بهر حال اين تقدير باشكوه نتوانست بواقعيت درآيد. اين رهبران مذهبي بودند كه كلام عيسي را رد كرده و به صليب كشيدن او را در خواست كردند. عيسي در مواجه با بيايماني بني اسرائيل، تصميم ميگيرد تا با دادن زندگي خود به رستگاري روحي براي بشريت دست پيدا كند. اما او ميدانست كه ظهور دوبارة نجات دهنده بايد صورت گيرد تا علاوه بر رستگاري روحي، رستگاري جسمي را نيز بارمغان آورد.
به همين دليل روح انسان از طريق ايمان به عيسي توانائي نزديكي به خدا را دارد، اما جسم او در اسارت وساوس شيطاني به زندگي ادامه خواهد داد. حتي پل مقدس نگران اميال متضاد روح و جسم بود. بسياري از رهبران پروتستان نيز از اين تضاد و عدم هماهنگي در رنج بودهاند، و اكنون در آستانة عهد تكميل شده، بواقعيت درآمدن رستگاري جسمي و روحي ادعائي مهم و اساسي است. به خاطر مرگ عيسي بر روي صليب تضاد بين راستگراها و چپگراها بوجود آمد، كه اين مسئله بوسيلة دو دزدي كه به همراه او مردند، نشان داده شد. اين مثل جدايي ضروري هابيل و قابيل بدنبال سقوط آدم بود. بخاطر اينكه اين دو دستگي و جدائي بوجود آمده بدنبال مصلوب شدن عيسي، نجات دهنده در ظهور دوباره در مسير اتحاد اين دو دستگي هابيلي و قابيلي كار و تلاش خواهد داشت.
اتحاد ضروري
دومين دورة آمادگي براي ظهور والدين راستين به يك پاية غرامت موفقيتآميز بين هابيل و قابيل در سطح جهاني نياز دارد، و اين پايه در واقع در طي اتفاقات روي داده در جنگ جهاني دوم، تأسيس شد. در طي آن دوره كشورهاي متحد -انگلستان، آمريكا، فرانسه- نمايندة دنياي مسيحي و در مقام هابيلي و كشورهاي متفق -آلمان، ايتاليا، ژاپن- كه با بسط و توسعة قواي نظاميشان در مقام قابيل بودند. اين جنگ نمايندة گسترده شدة درگيري هابيل و قابيل در سطح جهاني بود.
بلافاصله بعد از پيروزي كشورهاي متحد، گامهاي بزرگي براي ايجاد يك دنياي صلح متمركز بر مسيحيت برداشته شد. انگلستان بعنوان حوا در سطح جهاني و آمريكا و فرانسه نمايندة هابيل و قابيل آماده شدند تا ناجي را در ظهور دومش دريافت كنند.
با وجود تمامي اين آمادگيها، مشيت الهي در آن زمان به انجام نرسيد. نمايندة خدا كلامش را آورد اما با مخالفتها و رنج و آزار بسيار شديد جهاني روبرو شد. و اين با موقعيت عيسي در دو هزار سال گذشته در يك سطح بود. همانطوريكه بني اسرائيل در زمان عيسي منتظر ظهور دوبارة "ايليا" در كالسكه، از بهشت و از آسمان بودند، مسيحيت نيز منتظر ظهور دوبارة عيسي از روي ابرها هستند. در كتاب مكاشفات، عيسي به يوحنا گفت كه او با يك نام تازه خواهد آمد و اين نشان دهندة آن است كه بسان ظهور دوبارة ايليا، عيسي نيز از طريق يك مرد ديگر خواهد آمد.
در اين زمان مهم و حساس بعد از جنگ جهاني دوم، خدا همسر مرا براي آوردن يك پيام و اميد تازه از حقيقت براي مسيحيت در كره تعيين نمود. اما رهبران مذهبي كره امكان انتخاب اين مرد جوان فروتن و متواضع براي آوردن كلام خدا را انكار كرده و باور نداشتند كه ظهور دوم نجات دهنده، با تولد يك انسان در روي زمين شكل خواهد گرفت، بسان مردم يهود كه نتوانستند به تولد نجات دهنده و والدين راستين در آن زمان ايمان آورند.
اگر كليساهاي مسيحي با همسرم متحد شده بودند، پادشاهي بهشت بر روي زمين و همينطور در حوزة دنياي روح تأسيس ميشد. در مدت هفت سال از 1945 تا 1952 ، با پايان جنگ دوم جهاني، مطابق با مشيت الهي دورة عهد جديد نيز پايان مييافت، و تمامي دنيا ميتوانست متحد و يگانه شوند.
راه پر خس و خار
اما رهبران مذهبي به جاي اتحاد با او، به خاطر رشد و افزايش تعداد پيروانش به او حسادت ورزيده و بدون شنيدن كلام او، كوركورانه با او مخالفت كردند. حتي دروغهاي زيادي دربارة او پخش كرده، و با شايعههاي سوً رفتار جنسي و حرص و طمع، و حرفهاي كاملاً متناقض با تعليمات او، ميخواستند تا شخصيت او را خرد و نابود كنند.
خدا در مسير آمادگي براي ظهور دوبارة والدين راستين مسيحيت را گسترش داده و يك ملت مسيحي مقتدر مثل آمريكا را آماده نمود. آن رهبران مذهبي در كره، چه بدانند و چه ندانند، نمايندة تمامي مسيحيت در دنيا ميباشند و چون آمريكا و مسيحيت در سطح جهاني موفق نشدند كه بعد از جنگ جهاني دوم با همسرم متحد شوند، قدرت و اختيارات اخلاقي آنها رو به زوال گذاشته است.
بعد از جنگ دوم جهاني، ملت ايالات متحده و مذهب مسيحيت، بر پاية پيروزمندانة اتحاد هابيل و قابيل ايستادند. زمان براي دريافت والدين راستين در ظهور دومش فرا رسيده بود، اما اين موقعيت از دست رفت و ايدهآل خدا تحقق نيافت. تمامي دنيا با كار و تلاش همسرم مخالفت كردند. او به بيابان و به عمق سياهي رانده شده و از آن زمان تا به حال، در مسير بازگشت، خود را بالا و بالاتر كشيده است.
بهمين خاطر درست مثل زمان جنگ، دنيا دوباره به دو حوزة هابيلي و قابيلي نقسيم شد و جنگ سرد آغاز شد. كمونيسم با انكار خدا مثل دزد سمت چپ كه عيسي را انكار كرد، نمايندة حوزة قابيلي دنيا بوده، و دمكراسيهاي مسيحي كه به وجود خدا شهادت ميدادند، بعنوان دزد سمت راست و در حوزة هابيلي دنيا بودند. اين خواست خدا بود كه والدين راستين در ظهور دومش اين دو بلوك متخاصم را با هم متحد كند. به همين دليل ما نهضت هماهنگ را بسيج كرديم تا وسيلهاي براي تسوية تضادها و اختلافهاي راستگراها با نمايندگي دنياي دمكراسي و چپ گراها با نمايندگي دنياي كمونيست باشد. همينطور از طرف دنياي مسيحيت و يهود بعنوان پيشگامان صلح و دوستي با برادران و خواهران مسلمان خود تلاش داشتهايم.
در مدت چهار سال جنگ سرد، همسرم براي فرو ريختن حصارها در سطح فردي، خانواده، قبيله، ملي و دنيا و سطح هستي جنگيد تا بتواند كه تاريخ و پاية 4000 ساله براي دريافت والدين راستين را بازسازي كند. از آنجائيكه عمر همسرم نميتواند به آن اندازه طولاني باشد، او ميدانست كه بايد همة تاريخ از دست رفته را با پرداخت غرامت فقط در مدت 40 سال آن را به انجام رساند. او در مدت اين چهار دهه تاريخ 4000 سال قبل از عيسي و همينطور تاريخ 6000 ساله (بر اساس كتاب مقدس) از زمان آفرينش تا به اين زمان را بازسازي نمود. بعد از اين بود كه جنگ سرد با اتحاد بلوكهاي هابيلي و قابيلي پايان يافت و اين در سال 1988 در المپيك سئول با آمدن 160 كشور دنيا به كره توسط نهضت هماهنگ تكميل شد.
براي دهها سال همسرم مورد سوً تفاهم قرار گرفت، بمدت سه سال در زندان مركزي كمونيستها (در كرة شمالي) زنداني بود. او بطور كلي 6 بار بدون هيچ گناهي و فقط براي انجام خواست خدا زنداني شده است. بيشتر از آن رسانههاي گروهي او را بعنوان يك هيولا كه جوانان را براي منفعت شخصي شستشوي مغزي ميدهد، معرفي ميكردند.
اگر بگويم كه همسرم، رورند مون تنها رهبر مذهبي دنياست كه بيشترين رنج و آزار را دريافت كرده است، آيا كسي ياراي مخالفت دارد؟ وقتيكه به همسرم فكر ميكنم و اينكه او چگونه رنج كشيد، قلبم ميشكند، اما او هميشه به من قوت قلب ميداد و همواره ميگفت كه خدا نگران و غمخوار آنهائي است كه به خاطر انجام خواست او مورد رنج و آزار قرار گرفتهاند..
براي بازسازي شكستهاي گذشته، از جمله دورههاي عهد عتيق و عهد جديد، همسرم و من عمداً در راه غرامت گام برداشتيم. كره ميتواند با عهد عتيق مقايسه شود و آمريكا با اكثريت شهروندان مسيحي ميتواند با عهد جديد مقايسه شود. براي بيست سال اول، همسرم در راه غرامت براي دورة عهد عتيق متمركز برملت كره و نهضت هماهنگ، گام برداشت. كه هر كدام نمايندة نسبي، اسرائيل و يهود بودند. ما متمركز بر اين پايه، توانستيم در سال 1960 بركت مقدس والدين راستين را در سطح ملي تأسيس كنيم، سپس در سال 1971 همسرم و من به آمريكا آمديم. در مدت بيست سال بعدي در ايالات متحده، ما در راه غرامت براي تكميل دورة عهد جديد و شروع عهد تكميل شده گام برداشتيم. بدينسان خانوادة والدين راستين را بعنوان سرچشمة عشق، زندگي و نسب خوني راستين متمركز بر خدا، تأسيس كرديم.
نهضت هماهنگ چه پيشكشي دارد؟
اصل الهي حقيقتي است كه خدا به همسرم آشكار كرده است. با نگاهي به تاريخ بشري و داستانهاي كتابهاي مقدس از ديدگاه مشيت الهي، اصل الهي به تمامي سؤالهاي بدون جواب در طي هزاران سال گذشته پاسخ ميدهد. كسانيكه خالصانه محتويات اصل الهي را مطالعه كردهاند، آن را بعنوان يك هدية راستين از طرف خدا و همينطور تنها راه براي بازسازي تمامي مشكلات جوامع امروزين بشري يافتهاند.
حتي در كشورهاي كمونيستي اسبق، رهبران دولت و هزاران جوان، با مطالعة تعليمات ما با نام خدائيزم و يا ايدئولوژي عشق راستين، احساس ميكنند كه زندگي دوبارهاي يافتهاند و در نهايت در آزادي از فشارهاي ايدئولوژي كمونيست، در جستجوي حقيقت روحي براي راهنمائي ملتهايشان هستند.
مثالهاي بسياري براي نشان دادن قدرت و نيروي اصل الهي كه در جهت دادن اميد و زندگي تازه به جوانان است، وجود دارد. سال 1992 در كره، ما مراسم بركت مقدس 30000 زوج را برگزار كرديم، همة شركت كنندگان آنهائي بودند كه زندگيشان را به يكديگر و جهان و خدا پيشكش و تسليم نمودهاند. در بيشتر خانوادههاي عصر حاضر، والدين نميتوانند بطور مؤثري فرزندان خود را مخصوصاً در ارتباط با مسائل خودماني و محرمانهاي چون عشق و ازدواج راهنمائي كنند. اما همسرم و من جوانان131 كشور مختلف دنيا را گرد هم آورده و اميد روياهاي عشق آنها را در يك مسير تاريخي بواقعيت درآورديم. اين امر براستي يك معجزة بزرگ دنياي پيشرفته و مدرن امروز بود. در آينده همانطوركه مردم ارزش و كيفيت اين خانوادههاي گرانبها را درك ميكنند، ميليونها نفر از سراسر دنيا به جستجوي چنين ازدواجهائي خواهند آمد. خدا از طريق آنها قادر به بازسازي خانوادهاي است كه توسط شيطان نابود شده است، بدينسان خانوادههاي بازسازي شدة متمركز بر خدا، سنگ بناي ملت و دنياي ايدهآل ميباشند.
رل و نقش مهم زنان
وقتي عيسي در مورد آمدن نجات دهنده و والدين راستين تعليم ميداد، داستاني مطرح كرد كه در آن از باكرههاي در حال انتظار براي آمدن داماد صحبت شده بود، كه اين موضوع بر بازسازي موقعيت و مقام اصيل مرد و زن، آدم و حواي بازسازي شده به حوزة مساوات و برابري راستين دلالت دارد. وقتيكه مسيحيت بار اول در ملاقات با داماد شكست خورد، مشيت الهي ميبايست براي چهل سال تا 1992 به تعويق بيافتد. در اين نقطة حساس تاريخ بازسازي، يك زن در مقام مادر راستين بايد دنيا را براي پدر راستين آماده كند. به همين دليل در آوريل همان سال همسرم و من "فدراسيون زنان براي صلح جهاني" را تأسيس كرديم. سال گذشته با قلب يك مادر راستين كره، انگلستان، آمريكا، فرانسه، ژاپن، آلمان، ايتاليا، شوروي، چين و اقيانوسيه را ملاقات كردم.
من زنان اين كشورها را براي ايجاد شعبههاي فدراسيون زنان براي صلح جهاني گرد هم آوردم. با اين كار ملتهايي كه در جنگ جهاني دوم و همينطور جنگ سرد بعنوان كشورهاي هابيلي و قابيلي در سطح جهاني درگير بودند، براي دريافت مادر راستين با هم متحد شده و دوباره براي دريافت پدر راستين آماده شدند. بر اساس اين پايه، همسرم و من ميتوانيم در مقام اولين والدين راستين در سطح جهاني بايستيم. بعنوان والدين راستين ما طليعة عهد تكميل شده هستيم.
در اين نقطة حساس تاريخي، ميبايد به اصلي در سطح جهاني بپردازيم كه بر اساس آن و متمركز بر خدا، روح و جسم يك فرد منحصر بفرد ميتواند متحد شود. براي تسهيل آن، ما دو سازمان مختلف براي ايجاد صلح جهاني تأسيس كرديم.
فدراسيون مذاهب براي صلح جهاني ( IRFWP ) نمايندة روح دنيا است و متمركز بر عشق راستين مأموريت دروني ايجاد اتحاد بين تمامي مذاهب دنيا را بعهده دارد. فدراسيون صلح جهاني ( FFWP ) از طرف ديگر نمايندة جسم دنيا است و در پي انجام مأموريت بيروني ساخت و بناي جوامع ايدهآل ميباشد. رهبران بسياري از حرفههاي مختلف سياست، اقتصاد، خبرگزاريها، آكادمي، علم و هنر در اين فدراسيون شركت دارند.
تكميل پاية خانواده
با نگاهي به ديدگاه عمودي عشق، آدم و حوا ميبايست مستقيماً با خدا مرتبط شده و چهار نوع عشق: عشق فرزندي، عشق برادر و خواهري، عشق زناشوئي، و عشق والديني را در درون خود توسعه و رشد ميداند. در اصل آدم وحوا ميبايست از طريق چهار حوزة قلب متمركز بر عشق راستين خدا، بعنوان فرزندان، برادر و خواهر، زوج دوست داشتني و والدين كامل شده رشد نموده، و بدينگونه به خانوادة كامل شده دست پيدا ميكردند.
آدم و حوا ميبايست كه يك الگوي زندگي براي تمامي اعضاي خانواده خود ميشدند، و فرزندانشان با نگاه به آنها برادران و خواهرهايي ميشدند كه يكديگر را دوست خواهند داشت، آنگاه با توجه به عشق والدينشان به آنها زن وشوهرهايي ميشدند كه رابطة زناشوئي بين والدينشان را دوباره بتصوير ميكشند. آنها در نهايت با تولد كودكانشان، يك خانوادة كامل ديگر بر اساس الگوي والدين خود تأسيس ميكردند.
بدينسان همة خانوادههاي موجود در دنيا با سرچشمه گرفتن از آدم و حوا، اجداد متمركز بر خدا، ارزشي برابر و الهي ميداشتند. با تأسيس خانوادههاي ايدهآل شكستناپذير كه ميتواند اتحاد عمودي و افقي بين والدين و فرزندان، برادران و خواهران، شوهران و زنان را به انجام برساند، ما در نهايت بنيان دروني براي پادشاهي خدا بر روي زمين و در بهشت را خواهيم ساخت.
در هر خانوادة كامل شده پدر بزرگ و مادر بزرگ در مقام پادشاه و ملكه بعنوان نمايندة خدا و اجداد خوب بوده، والدين در مقام پادشاه و نمايندة بشريت در عصر حاضر، و فرزندان در مقام شاهزادگان، نمايندة نسل هاي آينده ميباشند. وقتي كه همة اين سه نسل گذشته، حال و آينده متحد شوند، همگي قادر به زندگي در هماهنگي و آرامش خواهند بود.
براي من اين موقعيت بسيار با شكوه است كه تأسيس اولين خانوادة راستين تكامل يافته را به شما اعلام كنم. همسرم و من به همراه 13 فرزند و همينطور 20 نوه براي خدمت به خدا و بشريت مطلقاً تسليم شدهايم. با حضور سه نسل در درون يك خانواده ريشة مركزي (پدربزرگ و مادربزرگ)، تنة اصلي و مركزي (والدين) و غنچة مركزي (فرزندان)، ما به درخت "حيات" اشاره شده در كتاب مقدس در سطح خانواده دست پيدا كردهايم. كه اين آغاز "عهد تكميل شده" ميباشد. پيوند سمبوليكي شما به اين درخت، و در واقع ملحق شدن شما به اين تلاش بزرگ براي آفرينش يك ملت و دنياي ايدهآل، اميد خالصانه و صميمانة ماست.
گسترش ايده آل ناجي
در طلوع "عهد تكميل شده"، زمان آن فرا رسيده كه هر خانواده در سطح جهاني مسئوليت و مأموريت والدين راستين را براي تكميل رستگاري بعهده بگيرد. بعد از بازسازي خانوادة خود، پلة بعدي بازسازي قبيله، ملت و دنياست. ما اين سير تحولي را "ناجي قبيلهاي" ميناميم. در عهد تكميل شده مأموريت مادر خيلي مهم خواهد بود. او ميبايست فرزندان و همسرش را متحد ساخته و آنها را به خانوادة والدين راستين متصل سازد.
پيش از اين، ما هزاران مسيونر يا "ناجي قبيلهاي" به سراسر دنيا فرستادهايم. بزودي ايدهآل اصيل خانواده به سطح جهاني گسترش پيدا خواهد كرد. همانطوريكه دنيا وارد دورة "عهد تكميل شده" ميشود، ما دوباره با خدا زندگي خواهيم كرد. براي بواقعيت درآوردن اين مهم، ميبايست كه اتحاد روح و جسم، اتحاد زنان و شوهران، اتحاد والدين و فرزندان را به كمال خود برسانيم، بعد از آن است كه ميتوانيم خانوادههاي ايدهآل را متمركز بر عشق الهي تأسيس كنيم.
با شكلگيري چنين خانوادههايي نشانهها و دلايل فساد و زوال جوامع ما نيز نابود خواهد شد. بعنوان فرزندان بي پرواي خدا، بهيچ وجه با وسوسههاي استعمال مواد مخدر، الكل و غيره به بردگي و اسارت كشيده نخواهيم شد. بيشتر از آن، با درك تقدس عشق بين زن و شوهر، براي مقابله با بيقيدي در مسائل جنسي و خيانتهاي زناشوئي داراي قدرت كافي خواهيم بود و در نهايت همة ما با هم تلاش خواهيم داشت تا جنگ، اختلافات نژادي و گرسنگي را براستي نابود كنيم.
ما متمركز بر اين پايه قادر خواهيم بود كه يك جهان مملو از صلح، آزادي و شادي راستين را بواقعيت درآوريم. در يك چنين دنيائي مردم با صميميتي عميق به نيازهاي يكديگر توجه خواهند نمود، و به شكلي طبيعي، ملتهاي دنيا دست به دست هم خواهند داد تا صلح و عدالت را حفظ كنند. با درك اين مطلب كه اين موضوع روياي خدا براي بشريت بوده است، بياييد تا تمامي ملتها مثل يك ملت واحد تحت فرمان خدا، براي ترويج و انتشار صلح و آشتي به همة گوشه و كنار دنيا، دست به دست هم داده، يكي شويم.
اميدوارم كه تمامي شما اين پيام را با قلبي گشاده و عميق دريافت نمائيد. صميمانه دعا ميكنيم كه با حمايت از خواست خدا، همگي بتوانيم به بركات الهي دست پيدا كنيم. خدا به شما، خانوادههاي شما و ملت شما بركت دهد.
متشكرم
بركت ازدواج و زندگي ابدي[2]
همسرم، رورند سان ميانگ مون و من با اجراي سخنرانيهاي متعدد در سطح جهاني ميخواهيم ميل و آرزوي خود را براي ساختن يك دنياي صلح آميز، در همكاري با هر كدام از شما، وراي مرزهاي و قومي، ملي، مذهبي شريك و سهيم ميشويم. بنابراين ميدانم كه شما پيام مرا بطور جدي مورد توجه قرار خواهيد داد.
بشريت در حال حاضر در رو در روئي با آخر زمان بسر ميبرد. در اين دوره، در سطح جهاني، خانوادهها در حال فروپاشي بوده و شوهران و زنان، والدين و فرزندان، در دشمني بر عليه يكديگر برخاستهاند. دليل اين مصيبت و تراژدي چيست؟
دليل آن فقدان عشق راستين است و در حقيقت، ما از مهمترين مسئوليت خود بيخبر هستيم، و آن مسئوليت آمادگي براي زندگي ابدي است. اگر فهم ما در بارة زندگي ابدي واضح و روشن باشد و اگر واقعيت آن را در اعماق قلب خود بپذيريم، آنگاه بخوبي ميتوانيم فرزندان و خانوادههاي خود را هدايت و راهنمائي كنيم. اما در حقيقت، بيشتر مردم از وجود يا عدم وجود دنياي روح آگاهي دقيق ندارند!
اگر ما براستي از واقعيت دنياي روح آگاه باشيم، حتي در صورت هجوم وسواس، قادر به انجام گناه نيستيم. ما نميتوانيم خودخواهانه زندگي كنيم، حتي اگر به ما گفته شود كه آنچنان باشيم. بعبارت ديگر اگر ما دنياي روح را درك نكنيم، مهم نيست كه پيرو چه مذهبي هستيم، به هيچ وجه قادر به ورود به پادشاهي بهشتي نخواهيم بود.
در بعدي وسيعتر بگويم، كه ما بدون فهم معناي درست زندگي ابدي، نميتوانيم يك انقلاب اجتمائي راستين بوجود آوريم. اگر آن حركت و انقلاب به زندگي ابدي مرتبط و متصل نباشد، ممكن است چيزها را خرابتر كند كه بطور حتم هيچكسي خواهان آن نيست.
مذاهب تا به اين زمان، دنياي عامي و غير روحاني را نه در آغوش خود گرفته و نه تحت پوشش قرار دادهاند. به همين سبب، هم اكنون در سطح جهاني دنياگرائي تمامي فرهنگها را تحت كنترل خود قرار داده است و علت آن عدم توانائي مذاهب در ارائة فهمي واضح از زندگي ابدي بوده است.
مسيحيت نيز با اين مشكل روبرو است. اگر چه مردم براي قرنهاي بسيار، با ايمان به قوانين مسيحي زندگي كرده بودند، با اينحال امروزه بسياري از كليساها سر در گم هستند، و بهمين خاطر در آخر زمان، آنها تحت تاثير تغييرات در حال جريان در سطح دنيا قرار خواهند گرفت.
مسيحيت حتي استدلال منطقي و روشني از زندگي ابدي ندارد. بعبارت ديگر، هيچكسي اعتقاد درست و كاملي نسبت به زندگي ابدي ندارد. در حقيقت مردم حتي نميدانند كه آيا خدا وجود دارد يا نه. بيشتر مردم در رو در روئي با وساوس و موانع دنيوي، دودل و متزلزل شده، از ايمان خود دست كشيده و راه و مسير دنيوي را دنبال ميكنند.
ضرورت فهم و درك زندگي ابدي
همانطور كه به سنين 40 يا 50 سالگي ميرسيم، به پايان زندگي خود نزديكتر شده و بطور طبيعي در بارة مفهوم زندگي ابدي جديتر ميشويم. در واقع هر چه بيشتر پا به سن ميگذاريم، جديتر ميشويم. بطور معمول، قوت و شدت عشق با توجه به مسنتر شدن مردم رو به كاهش ميگذارد. اما اگر آگاهي و درك ما از زندگي ابدي، داراي ريشهاي عميق و قوي باشد، آنگاه هر چه پيرتر شويم، عشق بيشتر رشد كرده و عميقتر خواهد شد.
شما به چه ميزان، از تغييرات موجود در جهان امروز گيج و سر در گم شدهايد؟ اگر تمركز ما به زندگي ابدي واضح و تغييرناپذير باشد، آنگاه بر تمامي ناامنيهاي وابسته به تغييرات محيط غلبه كرده و قادر خواهيم بود تا تمامي شرايط زندگي خودمان يا تمامي خوشحاليها و غمهاي سبز شده بر سر راهمان را هضم كنيم.
خدا آدم و حوا را در مقام زوج و مفعول عشق راستين خود آفريد، بالطبع ما بايد به عنوان زوجهاي عشق راستين خدا زندگي كنيم. اين نكته نميبايست در سطح يك نظرية خشك و خالي باقي بماند بلكه بايد كاري كنيم تا اين نيروي محركه در زندگي روزانة ما كار كرده و ما آن را هر روز تجربه كنيم. يكبار كه از قدرت عشق راستين آگاه شويم، براي گام نهادن در جاده عشق، با تمامي مشقتها و بدبختيها مقابله خواهيم كرد.
ما همواره در زندگي روزانه، امنيتي را كه از اعتقاد به زندگي ابدي ناشي ميشود، احساس ميكنيم. وقتي اين اعتقاد و اعتماد در ما لبريز شود، زندگي ما امنيت خواهد يافت، و اين تاثير مهمي در تربيت فرزندانمان دارد. اگر براي جوانان مفهوم زندگي ابدي بوضوح تشريح شود، آنها با آمادگي آن را ميپذيرند. بعبارتي ديگر آنها بشكلي خاص بركت دريافت كردهاند تا زندگي ابدي طنين انداخته بر جسم و روحشان را احساس كنند.
پسرها و دخترهاي نوجوان در سنين 15-16 سالگي، داراي خصوصيات پاك و سقوط نكرده هستند. آنها خصوصيت اصيل آدم و حواي قبل از سقوط را منعكس ميكنند (چهره و خصوصيت آدم و حوا قبل از سن 16 سالگي) به همين سبب واجب و ضروري است كه جوانان بطور عميق خدا را بشناسند.
ما با شناخت خدا ميتوانيم رابطة جدايي ناپذير خود را با او درك كنيم. اما جوانان براي دانستن آن، در درجه اول بايد مفهوم زندگي ابدي را درك كنند.
زندگي زميني و زندگي ابدي
فكر ميكنيد كه دورة زماني زندگي شما چند سال است؟ همه ما فكر ميكنيم كه تا سنين 70 ،80 سالگي زندگي خواهيم كرد و بسيار سخت است تا تصور كنيم كه قبل از آن خواهيم مرد. با توجه به اين نكته ميتوان گفت كه ما خيلي حريص هستيم.
اما در حقيقت حتي آنهائي كه معتقدند زندگي طولاني خواهند داشت، از زمان مرگ خود آگاهي ندارند. زمان مرگ ميتواند خيلي زود، امروز يا فردا باشد. حتي ممكن است در حين غذا خوردن يا هنگامي كه در خواب هستيم، بميريم. آيا خدا تضمين ميكند كه كسي زندگي طولاني داشته باشد؟
تصور كنيد كه ميدانيد در عرض يك سال آينده خواهيد مرد، و اينكه شما بايد در مدت كوتاهي خود را براي سفر آماده كنيد. با توجه به آگاهي از اين امر، بايد براستي خوشحالتر باشيد، اينطور نيست؟ چون سرانجام شما قادر هستيد تا خود را در طي مدتي كوتاه براي مرگ آماده كنيد. هر چه از مدت زمان كمتري در آمادهسازي خودتان براي مرگ استفاده كنيد، بهمان ميزان، زمان كمتري را در زندگيتان تلف خواهيد كرد و اگر اين آمادگي بخوبي صورت گرفته باشد آنگاه ميتوانيد خانهاي براي زندگي ابدي خود بسازيد.
آرزو داريد چند سال زندگي كنيد؟ چه اتفاقي ميافتد اگر خدا به شما بگويد كه همين امشب بايد بميريد؟ از خود چه ارثيهاي را بجا ميگذاريد؟ آيا چيزي را اندوختهايد كه خدا بتواند به آن افتخار كند؟ براستي تا زمانيكه در اين دنيا زندگي ميكنيم، بايستي بالاترين و بهترين تلاش خود را عرضه كنيم. ما بايد 24 ساعت زندگي روزانة خود را براي باز آوردن حتي يك نفر بيشتر بسوي عشق خدا، وقف كنيم.
بالاترين استاندارد پيشكش به خدا اين است كه حتي نخواهي در گرسنگي و بيخوابي توقف كني. نگراني در احتياجات دنيوي نبايد ما را از پاي در آورد. اگر شما با چنين صميميت و صداقتي زندگي كنيد، در دنياي بعدي زندگي ابدي خواهيد داشت.
زندگي جسمي ما هر چه كوتاهتر باشد به همان اندازه ارزش بيشتري در آن خواهيم يافت. در اين زمينه، بايد از خود بپرسيم كه: "چه اندازه ديگران را دوست ميدارم؟" " تا چه اندازه به خانوادهام عشق ميورزم؟" " عشق من به قبيلهام تا چه اندازه است؟" " دوست داشتن ديگران به چه معنا است؟" " عشق ورزيدن به ديگران، به خانوادهام، و به قبيلهام به چه معناست؟ "اين در واقع پايهاي براي عشق ورزيدن به تمامي ابناع بشري و نقبي هوشيارانه به زندگي است. اگر به اين روش زندگي كنيد، هرگز شكست نخواهيد خورد.
علت زيستن در زندگي ابدي
هدف از يك زندگي با ايمان در جستجوي دنيائي با زندگي و عشق ابدي خدا است. راه زندگي با ايمان، كشف چگونگي شادي و مسرت خدا و سپس در آن مسرت و شادي، انگاري كه از آن خود ما است، غرق شدن! ما تنها با زيستني اينچنين ميتوانيم با عشق و زندگي ابدي خدا يكي شويم.
بنابراين بسيار مهم است كه مردم با ايمان انرژي پايان ناپذيري را براي عشق و زندگي خدا اختصاص داده و فدا كنند. مذاهب دنيا برخلاف تمامي زمينههاي فرهنگي در طول تاريخ توسعه پيدا كردهاند، و دليلش اين است كه سرنوشت بشري زيستن در زندگي ابدي است.
قرار نيست كه ما تنها در عهد و دورة خود زندگي كنيم. بلكه حيات ما بايستي در هماهنگي با تمامي جهان هستي باشد. يكبار كه ما به مرز محدود زندگي زميني دست يافتيم، زندگي را در دنياي نامحدود و ابدي ادامه ميدهيم. چنين دنيائي بشكلي واقعي وجود دارد. حتي آنهائيكه اعتقادي به وجود آن ندارند، يا آنهائيكه بطور كامل آن را درك نكردهاند، خواهان زندگي ابدي هستند. درواقع آنها با توجه به تجربة درد و رنج از جانب بشريت، و در كمك به آنها چنين چيزي را خواستار شدهاند، اما وجود خدا واقعيتي وراي زمان و مكان است. وقتي ما به عمق عشق ابدي پي ببريم، همين درك و آگاهي خود نقطه شروعي براي ما خواهد بود. آنگاه قادر خواهيم بود تا به پاسخهاي لازم براي سوالهايمان در ارتباط با خدا و زندگي ابدي دست پيدا كنيم.
خدا بشريت را به چه عنواني و براي چه هدفي آفريد؟ او مرد و زن را در مقام زوجهاي عشق راستين خود آفريد. قرار بود كه ما ارزش مطلق و يگانة خدا را دارا شويم. اين يك الهام تكاندهنده است! با توجه به اين نكته، ارزش زندگي هر فردي نامحدود است. در ديدگاه خدا، حتي تمامي هستي نميتواند جايگزين يك انسان شود.
هدف و مقصود تمامي انسانها، تولد در عشق راستين، زندگي و رشد در عشق راستين، و حتي مرگ در عشق راستين است. خدا ابدي، مطلق، و تغييرناپذير است، و ما در مقام مفعولهاي عشق راستين او هستيم. بنابراين ما آفريده شديم تا بطور ابدي زندگي كنيم. زندگي ابدي ما، بعنوان زوج عشق راستين خدا، ريشه در رابطة ما با او دارد.
زوج عشق ابدي آفريننده
عشق خدا مطلق است، اما از زمانيكه عشق خدا بواسطه سقوط بشر از دست رفت، او بدبختي و غم غير قابل تشريحي را در طول تاريخ تجربه كرده است. هيچكس هرگز اين نكته را ندانست، و هيچكسي تا بحال قادرنبود تا او را بطور كامل تسكين دهد.
خدا در عمق قلبش، خواستار بازآفريني مفعول عشقش بوده است، زوجي كه مدتهاي مديد منتظرش بود. خدا ميخواهد كه فرزندانش را در آغوش بگيرد. او براي نائل شده به ملاقات آنها هر راه و مسيري را با هر فاصلهاي كه باشد، طي خواهد كرد. او تنها در ديدار پسران و دخترانش ميتواند شادي و خوشحالي خود را بتمامي ابراز نمايد.
خدا براستي تمامي جهان هستي را براي فرزندانش آفريد. به جو زمين توجه كنيد. وقتي در جائي فشار هواي گرم پديدار ميشود، فشار هواي سرد نيز خود به خود ظاهر ميشود. با توجه به اين پديده است كه گردش و جريان هوا خود به خود شكل ميگيرد.
خدا به ما آموخته است تا كاري (كردار نيك) را كه براي ديگران انجام دادهايم، فراموش كنيم. اين حركت، يك رابطة داد و دريافت طبيعي و غير ارادي در زندگي روزانة ما ميآفريند، كه شباهت بسياري به پديدة طبيعي (فشار هوا) دارد كه ما در فضا و جو مشاهده ميكنيم. اين گردش دائمي داد و دريافت ما را در جهت زندگي ابدي سوق ميدهد.
زندگي ابدي با چيزي جز تعهد ابدي آغاز نميشود. دقيقتر بگويم اگر كسي زندگياش براي ديگران باشد، هرگز نابود نخواهد شد. زندگي توأم با فداكاري، بطور حتم رشد كرده و پيشرفتي ابدي خواهد داشت. فردي كه اينچنين زندگي ميكند سرانجام بسان هستة مركزي، به مقام مركزي جامعه دست خواهد يافت.
اگر قرار بود كه خدا در پي يك مفعول مطلق عشق باشد، چه كسي ميتوانست لياقت چنين مقامي را داشته باشد.؟ نتيجهگيري طبيعي اين است كه در ميان تمامي موجودات آفرينش، انسانها ميبايست زوج و مفعول عشق خدا باشند. بهمين دليل قرار شد تا انسان با ارزشترين موجود در ميان تمامي مخلوقات خدا شود.
وقتي ما قادر به پذيرش اين نكته باشيم كه "ما زوج عشق راستين ابدي خدا" هستيم، بسادگي ميتوانيم بفهميم كه براي ابديت زندگي ميكنيم. مفهوم ابديت، بطور طبيعي از فهم و درك اين نكته سرچشمه ميگيرد. در واقع درست همين جا است كه ابديت آغاز ميشود. دنياي مذهبي بايد اين نكته را به خاطر بسپارد كه، رابطة عشق راستين پاية زندگي ابدي است. بعبارتي سادهتر، زندگي ابدي نه از مرد و نه از زن، بلكه از عشق راستين خدا ريشه ميگيرد.
نجات و رستگاري تنها از طريق عشق راستين
امروزه، مسيحيت اعلام ميكند كه هيچ فردي نميتواند با چيزي جز ايمان به عيسي به زندگي ابدي دست يابد. اگر بپرسيم كه يك فرد چگونه ميتواند، زندگي ابدي را حفظ كند، بعضي جواب خواهند داد "فقط ايمان". البته اين يك اصل اساسي است كه ما داراي ايمان مطلق هستيم، با اين حال مايلم كه شما با يك ديد بازتري به معنا و مفهوم زندگي ابدي توجه كنيد.
به تداوم كيفي توجه كنيد. بدن جسمي (يك موجود زنده) داراي حركت و تلاشي مداوم است. براي مثال، گردش خون، سيستم عصبي و مغز ما بايد در آرامش و بطور مداوم عمل كند.
از اين نقطه نظر، اگر كسي از ما بپرسد كه چطور زندگي ابدي خود را تضمين ميكنيد، چه جوابي خواهيد داشت؟ زندگي روحي نيز بايد تداوم داشته باشد. آيا شما براستي ميتوانيد ادعا كنيد كه زندگي ابدي شما تنها توسط ايمان شما تضمين ميشود؟ آيا نجات و رستگاري، تنها از داشتن ايمان ناشي ميشود؟ مطلقاً اينطور نيست. نجات و رستگاري راستين مستلزم تداوم تجربه عشق راستين در دنياي جسمي و بدنبال آن در دنياي روح است.
با توجه به اصولي كه خدا توسط آنها اين دنيا را آفريده است، تنها انسان راستين ميتواند زوج عشق راستين خدا شود. تنها توسط عشق راستين است كه كسي ميتواند چنين انساني شده و به زندگي ابدي نائل شود.
كليد براي دستيابي به اين هدف، خلاصي و رهائي ما از جهالت و سنگيني ارثية سقوط است. سؤال اساسي اين است كه چطور ميتوانيم خود را از عشق، زندگي، و نسب خوني پليد رها سازيم. در وضعيت كنوني هنوز آزادي معنائي ندارد، تنها رهائي كامل از پليدي است كه آزادي راستين را به ارمغان ميآورد. آزادي راستين به معناي تزكيه نفس است.
ايدة ضروري براي زندگي ابدي
ما براي برخوردار بودن از يك زندگي ابدي آفريده شدهايم، همچنين آفريده شديم تا عشق راستين را تجربه كنيم. بعلاوه، قرار است كه تجربة عشق راستين، اينجا بر روي زمين صورت گيرد. ما در اين دنيا خود را با چيزها و مسائل بسيار زيادي در گير كردهايم، (كه در صورت تجربة عشق راستين) اينها وسائلي براي تضمين زندگي ابدي ما ميشوند. بعبارتي ديگر، هر آنچه را كه ما در اين دنيا انجام ميدهيم يك دورة آمادگي براي زندگي ابدي است.
ما صلاحيت زندگي براي ابد را بطور كامل دارا هستيم. ما خواهان زندگي ابدي هستيم! در جستجوئي كه ما براي دستيابي به زندگي ابدي داريم، چه چيزي تغييرناپذيراست؟ تنها عشق راستين تغييرناپذير است! همه چيز در جهان هستي تغييرپذيرند، اما عشق راستين هرگز تغييرنميكند. چون عشق راستين نقطه و هستة مركزي است و نقطة مركزي دست نخورده و كامل باقي خواهند ماند، حتي اگر همه چيز اطراف آن محو و نابود شوند. عشق راستين مركز ثقل جهان هستي است و اين خود، عشق خدا است. در نتيجه، به همان ميزان كه خدا تغييرناپذير است، عشق راستين نيز تغييرناپذير است.
عشق راستين به چه معنا است؟ يك مرد تمايل دارد كه همسرش از او بهتر باشد، يك زن نيز ميخواهد كه همسرش از او پيشي گيرد. آيا والديني هستند كه خواستار پيشي گرفتن فرزندانشان نباشند؟ چرا همگي ما بطور مشترك داراي چنين احساسي هستيم؟ چون همگي ما در تصور خدا آفريده شدهايم. بعبارت ديگر حتي خود خدا ميخواهد كه زوج و مفعول عشقش از او بهتر باشد، بهمان شكلي كه تمامي پدرها و مادرها (والدين) ميخواهند تا فرزندانشان از آنها پيشي گيرند.
خدا مطلق است، با اين حال او والدين ما است. آيا خدا ميتواند يك استاندارد مطلق براي ما در نظر بگيرد و براي خودش نه؟ نه، او نميتواند. با توجه به نكته، ارزش ما بالاترين ارزش در جهان هستي است.
در حقيقت، در حوزة عشق راستين ما ميتوانيم داراي ارزشي بالاتر از خدا شويم، بهمان شكل و صورتي كه والدين ميخواهند كه فرزندانشان به ارزشي وراي خود دست يابند. بهمين دليل است كه فكر و ذهن ما داراي بالاترين آرزوها است. در نتيجه بايد احساس كنيم كه هيچ چيزي غير ممكن نيست.
در حقيقت خدا قصد داشت كه فرزندانش با داشتن بالاترين ارزش، مقام فرمانروائي جهان هستي را بعهده گيرند. قرار نبود كه ما به جادة فرعي يا هر جهتي ديگر رو كنيم. هرگز قرار نبود كه ما تحت تسلط هيچ نيرو و قدرت و يا وجودي باشيم.
براي تائيد اين نكته، بيائيد با هم نگاهي ساده به ذات خود بياندازيم. ذات انسان خواهان آزادي كامل است، و هيچ كسي نميخواهد كه فكر و ذاتش تحت كنترل كسي يا چيزي باشد. يكبار كه مقام و جايگاه عشق راستين تضمين شد، ما بطور كامل آزاد شده، آنگاه ميتوانيم به هر جائي سفر كنيم. ما قادر خواهيم بود كه حتي به تخت پادشاهي خدا گام نهاده و دوست و همنشين خدا شويم.
خدا ابدي و مطلق است، بنابراين چون او ما را به عنوان مفعولهاي عشق راستين خود آفريده است، اين نتيجه گيري طبيعي و منطقي است كه ما ميتوانيم از زندگي ابدي لذت ببريم. پس براي اينكه يك فرد بتواند داراي زندگي ابدي باشد، بايد در حوزه عشق راستين ساكن شود. تنها توسط عشق راستين كه زندگي ابدي ممكن است.
اصل، انگيزه و تمامي مراحل آفرينش خدا متمركز بر عشق راستين بود. بدون شكلگيري مراحل رشد، هيچ نتيجهاي حاصل نخواهد شد. مراحل تكامل بر پاية كمال عشق راستين صورت ميگيرد. تكامل روح و جسم تنها زماني امكان خواهد داشت كه هر دوي آنها به حوزة عشق راستين تعلق داشته باشند.
تنها عشق راستين ميتواند ايدهآلها را به ارمغان آورد. چون خدا خودش، متمركز بر پاية عشق راستين براي ابديت وجود دارد، فكر ميكنيد كه خدا حيات ابدي خود را متمركز بر چه چيزي قرار داده است؟ اين نكته جاي سوال ندارد كه زندگي ابدي خدا متمركز بر عشق راستين است.
بنابر اين همگي ما نيز با عشق راستين، بعنوان نقطه مركزي حيات خود زيسته و اينچنين حوزة ابدي زندگي را بوجود مي آوريم. ما براي دستيابي به اين حوزه، عشق راستين را در زندگي روزانة خود تجربه ميكنيم.
مايلم بدانيد كه رورند سان ميانگ مون زندگيش را، قلبش را، و ابتكارات و منابع نهضتي را كه تاسيس نموده است را براي آمريكا وقف كرده است. با تلاشي اينچنين عشق راستين بواقعيت درآمد. بدون تحقق عشق راستين، زندگي ابدي وجود نخواهد داشت.
شناخت خدا، زندگي ابدي و عشق راستين
حتي اگر ما مطمئن نيستيم كه خدا در كجاي دنياي روح ساكن است، لااقل بايد بروشني درك كنيم كه خدا ريشه و اساس عشق راستين است. نيروي عشق راستين قويترين و پر سرعتترين نوع نيرو بوده و در يك خط راست و مستقيم حركت ميكند. فكر ميكنيد چرا اينقدر مشتاقانه و با حرارت بر موضوع عشق راستين دست گذاشتهام؟ دليل اين مطلب، تجربة مستقيم من از اين حقيقت است. يكبار كه خدا و دنياي ابدي را تجربه كنيد، شما هم همينطور هرگز قادر نخواهيد بود كه طرز تلقي و جبههگيري ديگري در باره زندگي و عشق داشته باشيد.
ما نخست ميبايست خدا را بشناسيم. دوم، بايد زندگي ابدي را درك كنيم، سوم، ميبايست عشق راستين را باور كنيم. عشق راستين به معناي گام نهادن به وراي محدوديت خود در فدا كردن و زيستن براي ديگران است، و اين راه دستيابي به زندگي ابدي است. بدون عشق راستين، زندگي ابدي وجود نخواهد داشت و بدون زندگي ابدي، ما هرگز نميتوانيم خدا را ببينيم.
چطور ميتواند خود را براي دنياي آينده آماده كنيد؟ اول نوع دوست باشيد. دوم، عامل عشق راستين باشيد. سوم، در جستجوي زندگي ابدي باشيد. تمامي ما با اجراي مخلصانة اين ارزشها، ميتوانيم دنيا را در عهدي كه ميآيد اداره كنيم. راه متضاد، راه متمركز بر خود است، كه آن ايدئولوژي شيطان است. در مقابله با عشق شيطاني، عشق راستين چيست؟ در حقيقت عشق راستين يعني خود را وراي مرز مرگ و زندگي وقف كردن. و براستي از شدت و قوت چنين عشقي است كه ما ميتوانيم معناي راستين زندگي را درك كنيم.
ريشة اساسي زندگي پليد، نسب خوني شيطاني است، و نسب خوني ما به شيطان تعلق دارد. عشق ما نيز به شيطان تعلق دارد. ولي عشق خدا، وراي عشق شيطان است. بهمين خاطر كتاب مقدس ميآموزد: "شما بايد سرور خود خدا را با تمامي قلبتان، روحتان و ذاتتان دوست بداريد." اين اولين و بزرگترين فرمان است.
براستي اين نكته به چه معناست؟ دوست داشتن خدا با تمامي روح و ذات، يعني اينكه زندگيتان را بطور كامل به خدا تقديم كنيد. اين اولين فرمان باشكوه است.
دومين فرمان، "همسايهات را آنچنانكه خود را دوست ميداري، دوست بدار." اين نكته به چه معنا است؟ اين مطلب به ما مي گويد كه حتي ديگران را به قيمت زندگيمان دوست بداريم. ما ميبايست خود را در يك چنين مسيري از زندگي، فدا كنيم.
چرا ما بايد خود را اينچنين، با شدت و حرارت تمام متعهد كنيم؟ تا زمانيكه نتوانيم خودمان را تا به اين درجه متعهد سازيم، نخست قادر نخواهيم بود تا كاري كنيم كه شيطان تسليم شود. دوم، نميتوانيم از محيط شيطاني محل سكونتمان خود را رها سازيم. سوم، نميتوانيم خود را از نسب خوني شيطاني جدا كنيم.
حتي اگر قادر ميبوديم تا خود را از محيط شيطاني جدا كنيم، با اينحال نميتوانستيم خود به تنهائي از نسب خوني شيطاني جدا شويم. ما به قدرت عشق راستين، كه عظيمتر و با شكوهتر از زندگي ما است، نياز داريم.
دنياي بعد از مرگ به عشق مرتبط است
براي خدا مفهوم زمان وجود ندارد. اين نكته به اين معنا است كه نقطة شروع و خط پايان در ابديت يكي است. بهمين صورت، گذشته، حال، آينده نيز يكي هستند. پس چه چيزي در درون خدا، باعث هماهنگي تمامي موجودات شده و او را قادر ميسازد تا در صلح ساكن شود؟ اين سوال، بسيار جدي و مهم است. اين قدرت لايزال خداي قادر مطلق و توانا نيست، اين دانش بي پايان او نيست، اين چيزي جز قدرت عشق نيست كه باعث چنين چيزي ميشود. حتي خدا، خودش در برابر عشق راستين بدون قيد و شرط واكنش نشان داده پاسخ ميدهد. چرا كه خدا به چيزي جز عشق راستين نياز ندارد.
اكثر مردم با اين نكته موافق هستند كه ما بدنبال مرگ به دنياي روح ميرويم. اما دنياي روح، فقط مكاني براي سكونت كسانيكه اين دنيا را ترك گفتهاند، نيست. دنياي روح به عشق راستين مرتبط است. نقطة شروع آفرينش خدا، عشق راستين است. بنابراين يكبار كه ما عشق راستين را در دنياي جسمي تضمين كرديم، اين خود دنياي روح خواهد شد. همين نكته به تنهائي به ما ميگويد كه عشق راستين چقدر قدرتمند است.
از اينجا رابطة عمودي و افقي، حركتهاي هماهنگ در تمامي جهتهاي بالا و پايين، راست و چپ، جلو و عقب ميتواند شكل گيرد. ولي وقتي عمودي و افقي با هم ارتباط نداشته باشند، هماهنگي نيز وجود نخواهد داشت. در آن صورت اتحادي هم نميتواند وجود داشته باشد.
عشق راستين به تنهائي ميتواند خطوط عمودي و افقي را با هم مرتبط سازد. و اين ارتباط، هماهنگي و اتحاد را به ارمغان ميآورد. ايدئولوژي مركزي كانون خانواده، متمركز بر ديدگاه اصل الهي، ميگويد كه دنياي ايدهآل متمركز بر عشق راستين شكل ميگيرد.
خدا خواهان هدايت بشريت بوده و توسط عشق راستين تنفس نموده و چون ريتم و آهنگ موزون هستي، در هماهنگي با خدا است، جهان هستي نيز براي ابديت وجود دارد. ما در عشق راستين خدا است كه ميتوانيم به زندگي ابدي نائل شويم.
بهمين دليل است كه وقتي زن و شوهر با عشق راستين مرتبط ميشوند، به لذت كامل دست ميابند. وقتي ملودي و ريتم عشق راستين در هماهنگي است، ما قادر خواهيم بود تا يكديگر را دوست بداريم. در اين محيط تنها يك جهت در زندگي ما وجود دارد و آن جهت نيز متمركز بر خدا است.
پادشاهي خدا و دروازه بركت
هم دنياي روح و هم دنياي جسم، هر دو در هماهنگي با عشق راستين در حركت هستند. جهان هستي در هماهنگي طبيعي متمركز بر محور عمودي عشق راستين، خود را حفظ ميكند.
محور عمودي تقسيم كننده جهان هستي چيست؟ معيار اصلي جهان شمولي را كه بر اساس آن تمامي انسانهاي گذشته و حال ميتوانند با هم در ابديت زندگي كنند، چيست؟خواست و ميل اصيل بشر چيست؟ جوابهاي تمامي اين سؤالات يكي است، عشق راستين!. معيار، عشق خود محور نبوده، بلكه عشق راستين است. تنها تجربه اين عشق است كه ميتواند مردم تمامي نژادها، ملتها و مذاهب را در بر گيرد.
زندگي روحي و خانواده
هدف واقعي زندگي، گام نهادن در جاده عشق راستين است. قرار است كه ما با روابط هماهنگ عشق راستين رشد كنيم. ما بايد با دقت ايدهآل عشق راستين را در قلبمان حفظ كنيم. ما در واقع نمايندگان دنياي روح هستيم. بيائيم تا با تلاشي مداوم براي گسترش عشق راستين بكوشيم. بيائيم در تمامي طول زندگي خود بذرهاي عشق راستين را بيافشانيم.
وقتي ما ميوه عشق راستين را برداشت كرده و با همسر خود، بسان يك زوج دوست داشتني وارد دنياي ابدي روح شويم، توسط عشق ابدي خدا به آغوش كشيده شده آنگاه براستي با خدا يكي ميشويم. ما هر چه بيشتر بعنوان زن و شوهر متمركز بر عشق راستين زندگي كنيم، اگر چه جسم ما پير ميشود، اما بدن روحي ما در واقع جوانتر خواهد شد! يعني اينكه هر چه طولانيتر زندگي كنيم، بدن روحي ما مردي خوش قيافهتر يا زني زيبارويتر خواهد شد.
روح ما، وجود ابدي ما است. ما در زمان مناسب، بشكلي ساده جسم خود را از دست خواهيم داد. بدن جسمي ما شايد احساس كند كه نميخواهد باز نشسته شود. اما با بالا رفتن سن ما، سرانجام جسم ما بايد دست از زندگي بر دارد. از طرف ديگر، بدن روحي ما، همانطور كه جانشين جسم ميشود، مثل شاه بلوط در پاييز، سختر و زيباتر ميشود.
چرا ازدواج ضروري است؟
ما بايد چيزهاي مادي دنيا را دوست بداريم كه شامل بدن جسمي ما و مواد غذائي است. تا زمانيكه نتوانيم موجودات مرئي آفرينش را دوست بداريم نميتوانيم ادعاي عشق ورزيدن به خداي نامرئي را داشته باشيم.
ما با دوست داشتن همه چيز مجذوب اساس و بنيان آفرينش ميشويم، و با انجام اين كار، بدن جسمي خود را تغذيه كرده و دوست ميداريم.
اولين والدين شما، البته والدين جسمي شما هستند. دومين والدين شما، زمين ميباشد. ما از زمين عناصر حياتي مورد نياز بدن خود را دريافت ميكنيم، به اين خاطر زمين والدين دوم ما محسوب ميشود.
ما بعد از اينكه توسط والدين دوم خود تغذيه شده و تحت مراقبت قرار گرفتيم، آماده ميشويم كه والدين سوم خود را ببينيم. براي تحقق آن مرحلهاي وجود دارد كه ما از آن طي طريق خواهيم كرد و آن مرحله، مرگ جسمي ما است. ما بدون تقبل مسئوليت نميتوانيم والدين سوم خود را ببينيم. براي اينكه قادر باشيم بسوي والدين سوم خود باز گرديم، بايد تجسم والدين اصيل خود، خدا، شويم.
چرا ما انسانها ازدواج ميكنيم؟ خيلي ساده، ازدواج ميكنيم تا شبيه خدا بشويم. حيات خدا بعنوان وجودي با خصوصيات دو گانه است. خصوصيات دو گانه در وجود خدا بطور كامل در يگانگي و هماهنگي هستند. بروز و ظهور اين خصوصيات دوگانه در دنياي جسمي بصورت مرد و زن است. با توجه به اين نكته، در زمان مناسب، مرد و زن درست شبيه بذر هستند. آنها براي يكي شدن (در قالب شوهر و زن) متحد ميشوند، و بدينسان به سوي خدا باز ميگردند. آنها به اتفاق يكديگر انعكاسي از طبيعت اصيل او هستند.
ما به ازدواج نياز داريم، چون راه راستين شكوفائي عشق ما است. ما در ازدواج بسان دانه و بذر خدا، بارور ميشويم. تمامي زندگي ما بايد متمركز بر عشق راستين باشد. ما بايد در عشق راستين متولد شده و در آن رشد كنيم. متمركز بر آن زيسته و در زمان مرگ جسمي به آن باز گرديم.
راه عشق راستين، زيستن براي ديگري است و اين هدف ازدواج مقدس است. اگر ما راه ديگري انتخاب كنيم، در واقع جهت اشتباهي را براي زندگي ابدي در پيش گرفتهايم.
در حال حاضر بيش از 5 ميليارد انسان بر روي زمين، در اين دنيا زندگي ميكنند. با اينحال كمتر كسي از ميان اين جمعيت كثير معناي واقعي بركت را ميداند. همسرم و من، اولين كساني بوديم كه عبارت بركت را، براي مفهوم ازدواج اتخاذ كرديم. تاكنون تعداد بسياري از اين مراسمهاي بركت ازدواج صورت گرفته است.
آينده بشريت به كجا كشيده خواهد شد؟ بشريت بدون عبور از دروازة بركت نميتواند وارد پادشاهي خدا شود. مذاهب بسياري در سطح جهاني وجود دارند، و پيروان آنها تنها با عبور از دروازه بركت، قادر به ورود به پادشاهي بهشت هستند.
بعضي از مردم شكايت دارند از اينكه تعليمات رورند مون، در واقع اخلاق گرائي فردي است. البته هيچ كاري نميتوان در اين مورد انجام داد چون اين نقطه نظر خود آنها است. با اين حال من به اينجا آمدم تا اين پيام را به شما برسانم كه بركت ازدواج در كانون خانواده، جاده و مسير حقيقي براي تمامي ازدواجها است.
مهم نيست كه با چه ميزاني از رنج وعذاب روبرو شويم، ما ميخواهيم بواسطة بركت دنياي روح و دنياي جسم را با هم مرتبط ساخته، آن را به پادشاهي خدا مبدل سازيم.
مردم مذاهب به نجات در سطح فردي ميانديشند. آنها معتقدند كه با توجه به ميزان قدرت ايمانشان ميتوانند بطور فردي وارد پادشاهي بهشت شوند. اما از نقطه نظر ايدهآل اصيل خدا، هرگز قرار بر اين نبود كه مردم به تنهائي وارد پادشاهي بهشت شوند. ما تنها به همراهي همسر و خانوادة دوستداشتني خود وارد پادشاهي بهشت ميشويم.
بركت ازدواج و زندگي ابدي، هديهاي گرانبها از جانب والدين راستين ميباشد. ما با اتحاد با والدين راستين، ميتوانيم اميد اصيل خدا را در سطح فردي، خانوادگي، ملي، جهاني و تمامي هستي بواقعيت در آوريم و سرانجام، ميتوانيم ايدهآل آفرينش او را تكميل كنيم.
بدينسان زادگاه والدين راستين، نقطة آغازين براي بشريت در يافتن خانة راستين است، و اين نقطه آغازين پادشاهي خدا بر روي زمين و در دنياي روح (در بهشت) نيز ميباشد.
ما با داشتن اين پايه، ميتوانيم به استقلال عهد پادشاهي و سلطنت خدا برويم. جامعهاي كه به اين عهد پا ميگذارد هرگز از بين نخواهد رفت بلكه بطور دائم پيروز و كامياب بوده و به بالاترين سطح قدرت دست خواهد يافت.
صميمانه از شما تقاضا ميكنم كه در باره اين سخنان بيانديشيد. اگر نكات مطرح شده را اجرا و تجربه نمائيد، راه دريافت بركت بيكران خدا و همچنين راه دستيابي به زندگي ابدي را خواهيد يافت.
خدا به شما بركت دهد.
متشكرم.
راه زندگي براي تمامي بشريت
در حال حاضر، دنيا در يك سردرگمي عظيمي از دست رفته و در درد و رنج زجه ميكند و ما در سطح فردي، در درون خانوادههاي ما، در جوامع و در تمامي دنيا با درگيريهاي بيپاياني مواجهه هستيم. در سطح فردي با يك آشفتگي دروني بين روح و جسم خود روبرو هستيم، و خانوادههاي ما با آفت فساد اخلاقي جوانان ما و فروريزي سنتهاي خانوادگي آلوده شدهاند. رقابتهاي تاريخي به عدم اطمينان و حتي جنگ بين ملتها سوق يافته است و اين در واقع بسان بادي است كه خاكسترهاي بياعتمادي و نااميدي را در سراسر دنيا به وزش درآورده است. راه حل تمامي اين مشكلات در تجربة رابطة متمركز بر عشق ايدهآل با خدا نهفته است.
بشر در طول تاريخ در پي يافتن پاسخ به يك سؤال اساسي بوده است: چرا به اين دنيا پا گذاشتهايم؟ بعضيها به اين نتيجه رسيدهاند كه براي خاطر كشورشان به دنيا آمدهاند. بعضي ديگر ميانديشند كه براي خاطر والدين خود متولد شدهاند، و هستند كسانيكه ميانديشند كه براي خاطر خودشان بدنيا آمده و زندگي ميكنند. و سرانجام مردم با ايمان باور دارند كه براي خاطر خدا پا به عرصة گيتي نهادهاند.
با اينهمه كافي نيست كه بگوئيم خدا هستي را براي منفعت انحصاري انسانها يا حتي خودش آفريده است. در آفرينش انسان، همكاري موجودات و عناصر بسياري دست داشتهاند. اگر چه هر كدام از آنها هدف اصلي خود را دارا هستند با اينحال براي شكلگيري مراحل آفرينندگي ميبايست در يك راستا و در كنار هم قرار گيرند. هدف خدا در آفرينش، هدف فرشتگان در همكاري و مساعدت، هدف طبيعت در فراهم آوردن مواد و حتي هدف انسان در بوجود آمدن، بتمامي ميبايست با يكديگر سازگار باشند. هر كدام از آنها ميبايست راضي و خوشحال شوند. درواقع بايستي يك جنبة عمومي و مشترك وجود داشته باشد كه خدا، فرشتگان، ديگر موجودات آفرينش و انسانها را خوشنود سازد.
اين نقطة مشترك ميبايست چيزي باشد كه هر چه طولانيتر و در مدت زمان بيشتري آن را دارا بوده و متصرف شويد، شادي و لذت بيشتري را عرضه خواهد كرد و بايد چيزي باشد كه وقتي مالك و صاحب آن شديم، هرگز نخواهيم گذاشت كه از ما جدا شود. بالطبع نميتواند چيزي بيروني و در جهان طبيعت باشد، بلكه ميبايست دروني و نامرئي باشد. چيزهائي مثل علم و دانش، پول و قدرت فقط چيزهائي شرطي و وثيقهاي بوده و براي زندگي روزمرة بشري ضرورت دارند و ما تنها براي اينكه صاحب و مالك آنها شويم، به اين دنيا پا نگذاشتهايم. چنين چيزهاي بيروني ممكن است كه در روابط بشري وجود داشته باشند اما نه ابدي كه تنها مقطعي ميباشند.
خدا به پول نيازي ندارد، كه در صورت نياز ميتوانست به هر ميزان كه بخواهد بيآفريند. همچنين ميدانيم كه او ريشه و اساس علم و دانش است، چرا كه تمامي هستي را بر اساس اصول و قوانيني مشخص آفريده است. بعلاوه او صاحب قدرت بوده و در واقع قدرت تحت كنترل او است در نتيجه براي او در پي قدرت بودن ضرورتي ندارد.
خب اين نقطة اشتراك (تمامي موجودات و خدا) چيست؟ آن نقطة اشتراك چيزي نيست كه ما بتوانيم تنها با تلاش انساني به آن دست پيدا كنيم. چون انسان و تلاش و كوشش او نميتواند سرچشمة اساسي زندگي را تحت كنترل قرار دهند. اين نقطة مشترك ميبايست قادر باشد تا به انگيزه، مراحل و هدف نهائي زندگي هر فردي سمت و جهت دهد.
با توجه به اين نقطه نظر، ميتوانيم ببينيم كه اين نقطة مشترك چيزي جز عشق راستين نيست. بشريت در عشق بدنيا آمده و مقدر شده كه در مسير عشق گام بردارند. مردم حتي براي عشق ميميرند، و اين نشان ميدهد كه عشق بسيار گرانبهاتر از زندگي است. بعلاوه عشق مقدم بر زندگي است به همين سبب مردم با خواست و ارادة خود زندگيشان را فداي عشق ميكنند.
عشق ابدي است و وقتي بشريت به آگاهي و شناخت نائل شود بگونهاي كه بتواند جهان هستي را دوست بدارد، آنگاه تمامي درها به روي او گشوده خواهد شد. بعنوان مثال، من يك موجود كوچكي هستم كه اين مقدار فضا را اشغال كردهام، اما متمركز بر عشق ميتوانم با هر موجودي به هر اندازهاي رابطة متقابل برقرار كنم. در نظر بگيريم كه خدا وجودي بياندازه بزرگ و عظيم است، آنگاه من متمركز بر قدرت عشق ميتوانم به مقامي مشابه و متقابل با مقام مطلق خدا صعود كنم. اين امكان دارد چون عشق از جمله صفات و خصوصيات خدا است.
بنابراين كسي كه عهد و پيمان عشق خدا را درك نموده و آن را بجا آورد، ميتواند در هر نقطهاي از جهان هستي كه باشد از آزادي محض لذت ببرد. چنين فردي توسط خدا صدا زده شده تا متمركز بر اين عشق جهاني، نمايندة تمامي بشريت باشد. (عيسي آن نمايندة بشري بود.) ما بدون نجات دهنده هرگز قادر به دستيابي به آن عشق جهاني نخواهيم بود. بنابراين معقولانه است اگر بگوئيم كه تمامي مردم روي زمين بايد از نجات دهنده پيروي كنند. عيسي گفت: "من راه، راستي و حيات هستم، هيچكس نزد پدر جز بوسيلة من نميآيد." معناي اين جمله واضحتر خواهد شد اگر عشق به آن اضافه شود: "من راه، حيات و عشق هستم، هيچكس نزد پدر جز بوسيلة من نميآيد."
والدين و فرزندان
اصل الهي نهضت هماهنگ ميآموزد كه زماني انرژي توليد ميشود كه فاعل و مفعول يكي شوند. در درون خانواده، والدين در مقام زوج فاعلي و فرزندان در مقام زوج مفعولي هستند. زمانيكه آنها وارد رابطة متقابل غشق شوند، يك نهاد –يك خانوادة راستين- ميشوند. سپس اين نهاد يك مفعول نوين شده كه ميتواند براي اتحاد با يك فاعل بزرگتر وارد عمل شود. اگر خدا آن فاعل بزرگتر باشد آنگاه در اتحاد والدين – فرزند با خدا يكي و يگانه خواهند گرديد. همچنين ميتوانيم بگوئيم كه وقتي يك رابطة كامل فاعل و مفعولي با خدا شكل گرفت، متمركز بر ايدهآل عشق، خدا و بشريت ميتوانند در يگانگي مطلق و كامل زندگي كنند. وقتيكه حوزة عشق خدا و بشريت واقعي و قابل لمس شود، نور تابان عشق در تمامي هستي بسان خورشيد درخشيده، پايدار و ابدي خواهد شد.
يك فرد نه تنها يك پديدة زندگي شكل گرفته از اتحاد والدينش ميباشد، بلكه در عشق آنها سهيم است. ما با عشق والدينمان يكي هستيم، با ايدهآلهاي آنها از جمله با شادي و آرامش آنها يكي هستيم.
هر كسي به خط زندگي، عشق و ايدهآل والدينش مرتبط بوده و نميتواند آن خطوط را قطع نموده و از آنها جدا شود. حتي خدا يا هستي نميتوانند آنها را منفصل نمايند. درواقع تمامي نيروهاي موجود در هستي با يكديگر دركارند تا از اين خطوط حفاظت كنند. اين نشان ميدهد كه والدين علت بوده و فرزندان نتيجه و معلول هستند. والدين و فرزندان متمركز بر عشق يكي هستند بسان علت ومعلول كه با يكديگر يگانه شده و يك حوزة ذاتي عشق را بوجود ميآورند. اين درواقع يك اصل جهانشمول است.
سه مرحلة زندگي
هر فردي از طريق سه نوع والدين پا به عرصة هستي ميگذارد: اولين والدين ما دنياي مادي ميباشد. عناصر دنياي ماده، با يكديگر يكي شده تا انسان را بعنوان نقطة مركزي دنياي ماده بسان يك وجود مادي پيچيده بوجود آورند. در نتيجه ميتوانيم بگوئيم كه عناصر مادي و فيزيكي اجداد ما بوده و به ما تولد دادهاند. بعلاوه دنياي مادي بسط و توسعة وجود ما هستند. جهان هستي (بگونهاي) آفريده شده است كه تا ماده تنها متمركز بر ايدهآل عشق بتواند در آن ساكن شود. تنها در ايدهآل عشق است كه تمامي سلولها ميتوانند در آرامش و آسايش زندگي كرده و حيات داشته باشند. بنابراين هر وقت كه فردي عصباني و ناراحت ميشود، اين آرامش و آسايش براي حيات سلولها از بين ميرود.
دومين والدين ما والدين جسمي ما هستند. آنها با دادن تولد به هر كدام از ما درواقع به ما شكل و فرمي دادهاند و تا به اين حد آنها صاحب و مالك زندگي ما محسوب ميشوند. اما بهر ميزان كه آنها در تلاش و كوشش باشند نميتوانند صاحب عشق ما باشند.
صاحب و مالك عشق خدا است. بدينجهت خدا وجود دارد تا عشق بتواند در تمامي هستي گسترش يافته و ابديت را بسازد، و چون او فاعل عشق است، متمركز بر عشق والدين ميشود. به همين دليل خدا سومين والدين ما است و ما اينگونه داراي سه نوع والدين هستيم.
حيات بشري ميتواند به سه مرحله تقسيم شود: زندگي در درون رحم بمدت ده ماه، زندگي جسمي (بعد از تولد) در حدود صد سال، و زندگي در دنياي روح كه دهها هزار سال در ابديت ادامه خواهد داشت.
اگر به چهرة خود نگاهي بياندازيم، سه سطح را در آن مشاهده خواهيم كرد. دهان، بيني و چشم. كه اين انعكاس سه مرحلة حيات ما است. دهان سمبول زندگي در داخل رحم مادر است كه دنياي مادي محسوب ميشود. بيني سمبول زندگي دنياي جسمي (زمين) است كه دنياي بشريت خواند ميشود. چشمها سمبول زندگي در بهشت است كه دنياي روح نام دارد.
براي جنين دنياي وابسته به آب رحم مادر، جهاني با آزادي محض است. جالب اينكه، اين دنيا اگر چه در محدودة رحم محسور است ولي جنين در آن آزادي كامل را احساس ميكند. او نميتواند به هر اندازه كه بخواهد پاهايش را باز كند و چون بيني و دهانش غيرقابل استفاده هستند به بند ناف براي تنفس و دريافت غذا تكيه ميكند. عليرغم تمامي اين محدوديتها براي او دنياي درون رحم دنيائي با آزادي كامل است.
به محض اينكه كودك متولد ميشود، گريستن را آغاز نموده، همزمان با آن به تنفس از طريق بيني پرداخته و به دومين دنيا، دنياي هوا، مرتبط ميشود.
همانطور كه كودك رحم مادر را ترك گفته و به دنياي هوا وارد ميشود، بند ناف همراه با كيسة آب و تمامي مايحتاج دنياي رحم نابود ميشود. درواقع با مرگ اين چيزها كودك در آغوش مادر تازهاش، سيارة زمين، متولد ميشود. كودك بمحض تولد استفاده از دهان (براي خوردن) و بيني (براي تنفس) را آغاز ميكند. غذائي را كه ما را بر روي زمين از آن استفاده ميكنيم، فقط تغذيهاي براي بدن جسمي ما است و داراي عنصر اساسي حيات نيست. اين عنصر اساسي چيزي جز عشق نيست. در نتيجه در حيني كه در اين دنيا بسر ميبريم، به تنفس هواي عشق نياز داريم. ما به استنشاق اين هواي عشق از جانب پدر و مادرمان نيازمنديم.
رشد عشق
يك نوزاد بدنبال ارتعاشات عشق مادر، خود بخود بدنبال پستان او ميگردد. براي نوزاد زيبائي و زشتي مادر اهميتي ندارد، تنها مسئلة مهم اين است كه او مادرش است. اين يك صحنه و تصويري مقدس است كه در گوناگوني بي حد و حصري بنمايش درميآيد. ما در عشق متولد شده و با دريافت عشق رشد ميكنيم.
بدنبال تولد و پا گذاشتن ما به عرصة وجود، والدين براي دستيابي ما به مقام انساني خوب و راستين در طي زندگي جسمي بر روي زمين، مسئوليت تقبل كردند. آنها به نمايندگي از طرف جهان، كشور، و خانواده به ما آموزش داده و مايحتاج ما را فراهم ميكنند. ما از والدين خود ماده و موارد آموزشي لازم را دريافت كرده تا بعنوان يك انسان كامل رشد كنيم. سپس بر اساس اين پايه است كه ما به پاية افقي عشق –ازدواج- پيوند ميخوريم.
والدين تا زمان ازدواج مسئوليت ما را بعهده دارند. ما پس از ازدواج عشق در حال جريان بين والدين (پدر و مادر) را به ارث ميبريم. بدنبال ازدواج و در حين تربيت و پرورش فرزند خود درك خواهيم كرد كه والدين ما تا چه اندازه به ما عشق ميورزيدند، و اينجا است كه عشق والديني را به ارث ميبريم. اينگونه هر فردي در دريافت و دادن كامل عشق مستعد ميشود و اين در واقع چگونگي بلوغ هر كدام ار ما، در قالب مرد و زن كامل ميباشد.
ما نخست در عشق عمودي والدين متولد شده و بالغ ميشويم و سپس به حوزة افقي عشق پا ميگذاريم. اين تنها راهي است كه ما در آن حوزة مجتمع عشق را خواهيم يافت. بهشت و زمين يكي شده و يك دنياي كروي را بوجود آورده و تمامي ابعاد بالا و پائين، راست و چپ، همينطور عقب و جلو را دربرميگيرند. وقتيكه روابط عشق عمودي و افقي به هم پيوند خوردند، بدنبال فعل و انفعال با يكديگر، گردش بدور يكديگر و يگانگي با همديگر، سرانجام بسان يك مركز واحد هماهنگي پديدار ميشوند. يكبار كه عشق عمودي بهشت و زمين بسان محور تقارن دروني و بيروني بشكلي محكم و استوار برپا گرديدند نياز به عشق افقي نيز طلوع كرده و اوج ميگيرد. اين مسئله در دوران بلوغ روي ميدهد.
در طي دوران بلوغ حتي منظرة سقوط برگهاي زرد درختان در فصل پائيز الهام بخش بنظر ميرسد. دخترها كه در سنين پائين آرام و محتاط بودند، ناگهان شروع ميكنند به ور رفتن با موهايشان، آرايش كردن چهره و استفاده از لباسهاي جور واجور و خيلي چيزهاي ديگر، و البته به همان اندازه نيز بيشتر جلب نظر ميكنند. اينها پديدههاي افقي عشق هستند.
راه زندگي
وقتي كه يك مرد و يك زن به يكديگر عشق ميورزند مثل اين است كه (بذر) خدا را ميكارند! والدين نمايندة موقعيت اصيل خدا هستند، مرد و زن هر كدام تجسم يك جنبه از وجود خدا شده و همچنين هر كدام از فرزندان مثل يك خداي كوچك ميباشند. چون خدا خود نهاد اصيل عشق راستين ميباشد، وقتي اعضاي مختلف خانواده به عشق پيوند ميخورند، با او يك وجود واحد را تشكيل ميدهند. در اينجا والدين بعنوان تجسم زندة خدا بعنوان نمايندة او خواهند بود، شوهر و زن نيز هر كدام نمايندة او خواهند بود، فرزندان نيز نمايندة او خواهند بود. در نتيجه سه نسل متمركز بر عشق راستين در مقام خدا خواهند ايستاد. به همين دليل تمامي اعضاي خانواده –والدين، شوهر و زن، فرزندان- به عشق راستين نيازمندند. خانوادهاي كه اينگونه متمركز بر عشق راستين شكل گرفته باشد پايهاي براي پادشاهي بهشتي خواهد بود. تا زمانيكه ما نتوانيم نخست چنين پايهاي را بنا كنيم پادشاهي بهشتي هرگز تأسيس نخواهد شد. اين درواقع دستورالعمل و قاعدة ساخت است. خانواده نقطة مركزي تمامي جهان فيزيكي جسمي است. امروزه مردم تشخيص نميدهند كه خانوادهشان نماينده كشورشان نمايندة دنيا و نمايندة تمامي هستي است. آنها نميدانند كه خانوادهشان نقطة مركزي است. شكست خانواده و پاره و پاره شدن آن يك طغيان و شورش بر عليه كشور، دنيا و تمامي هستي ميباشد.
چون يك خانوادة كامل پايهاي براي يك هستي كامل ميباشد، فردي كه به اندازة خانوادهاش به هستي عشق ميورزد ميتواند آزادانه به هر جائي سفر كند. در چنين وضعيتي خدا بعنوان والدين در مقام و موقعيت مركزي اين روابط متنوع جلوس خواهد نمود.
زمانيكه يك مرد و يك زن متمركز بر عشق راستين يكي شدند، يك زوج ايدهآل را بتصوير كشيده و يك خانوادة ايدهآل را بنا خواهند كرد. آنها با انجام اين كار در موقعيتي با عنوان نمايندة خدا قرار خواهند گرفت و بدينسان با هر چيزي در هستي مرتبط خواهند شد. اگر چنين چيزي صورت پذيرد آنگاه تمامي دارائي خدا، دارائي آنها خواهد شد. به اين نكته بيانديشيد، چقدر جالب خواهد بود به همين علت ما بطور طبيعي خواهان تسلط بر تمامي موجودات آفرينش هستيم.
مردان و زنان به صورت زوج بسوي يكديگر ميآيند تا خانوادهها، جوامع، ملتها و دنيا را بنا نهند. در نتيجه خانوادة متمركز بر يك مرد و يك زن ميبايست الگوي قبيله بوده بعد اين قبيله بايستي الگوئي براي ملت باشد. خانوادهها ميبايست در تلاش باشند تا به خانواده، قبيله، جامعه و ملت ايدهآل نائل شوند. در نتيجه تا زمانيكه خانوادههاي ايدهآل پديدار نشود ملتهاي ايدهآل نيز هرگز پديدار نخواهند شد.
خدا و خانوادة من
شكوه و عظمت عشق اين است كه به ما توانائي ميدهد تا زوجهاي مفعولي خدا شويم و خدا نيز متمركز بر عشق ميتواند در انسان تجسم يابد. كتاب مقدس از اين نكته كه خدا در ما و عيسي در ما هستند، سخن ميگويد. اين نكته مشابه آن ايدهآل است كه ميگويد والدين در فرزندان، نوه در پدربزرگ و مادربزرگ هستند و بالعكس.
پدربزرگ و مادربزرگ بايستي متمركز بر نوهشان قلبهاي خود را به يكديگر پيوند زنند. اين نكته آنچنان ضروري است كه با توجه به انجام آن، خط عمودي عشق ميتواند نقطة آغازي داشته باشد. همچنين نوهها ميبايست با پدربزرگ و مادربزرگ يكي شوند. پدربزرگ و مادربزرگ در مقام و جايگاه مشابه خدا هستند بنابراين ما ميبايست آنچنانكه به خدا ملازمت ميكنيم به آنها ملازمت كنيم. نوهها بدون انجام اينكار قادر به يافتن محور عمودي عشق نخواهند بود.
پس از تشكيل اين محور، گسترش در سطح افقي ميتواند توسعه يابد. سطح افقي ميتواند به تمامي جهتها مرتبط شود، اما محور عمودي داراي يك جهت ميباشد. محور افقي ميتواند به جهتهاي شمال، جنوب، شرق و غرب متمايل شود كه در واقع محدودهاي با 360 درجه است. اما محور عمودي متمركز بر تنها يك نقطه حركت داشته و نميتواند منشعب شود.
اولين وظيفة ما ايجاد اتحاد بين روح و جسم متمركز بر عشق ميباشد. سپس ضروري است كه بدانيم چگونه ميتوان به دنياي روح، دنياي عمودي متمركز بر خدا، عشق ورزيد. بعلاوه اگر در آينده ، كشوري مركزي شكل گرفت، ما ميبايست متمركز بر آن كشور تمامي بشريت را دوست بداريم. وقتيكه ما با فداكاري و خدمت دنياي روح و تمامي بشريت را دوست بداريم آنگاه شخصيتهاي مركزي خواهيم شد كه ميتوانند بر دو دنيا تسلط داشته و آنها را يكي كند. سپس خدا بطور حتم در آن جلوس كرده و ساكن خواهد شد.
تمامي دنياي روح، در تركيب با تمامي جهان فيزيكي، هستي خوانده ميشود. دنياي روح و جهان فيزيكي مشتاق اتحاد هستي، متمركز بر عشق راستين هستند. عشق راستين ميتواند تمامي خانوادهها را به خانوادههاي ايدهآل مبدل ساخته و آنها را يگانه سازد. بدينگونه ميتوانيم نتيجه بگيريم كه چه زنده و در دنياي جسمي باشيم و چه دنياي جسمي را ترك گفته و به دنياي روح برويم، عشق راستين تنها چيزي است كه ما به آن نياز مبرم داريم.
بنابراين به اين نتيجه ميرسيم كه در اين دنيا، چيزي با ارزشتر از يك شخص راستين داراي عشق راستين وجود ندارد. انسانها بعنوان والاترين موجود در آفرينش در يك موقعيت متقابل و مشابه با خدا قرار دارند. از اينرو آنها ميبايست قادر باشند كه حتي سريعتر از الكتريسيته و نور –با سرعت حركت سيصد هزار كيلومتر در ثانيه- عمل كنند. در واقع اين وجود روحي ما است كه انجام چنين چيزي را ممكن ميسازد. با توجه به اين نكته امواج مغناطيسي داراي بالاترين سرعت حركت نيستند.
در دنياي ايدهآل اصيل خدا فردي كه عشق راستين را تجربه كرده است، داراي استعداد و اختيار در تصاحب تمامي آن چيزهائي است كه خدا براي او در نظر بگيرد.
مردم در حيني كه بر روي زمين بسر ميبرند به تجربة چنين چيزي نياز دارند. كسي ميتواند به چنين موقعيتي صعود كند كه متمركز بر عشق راستين خانواده و ايجاد يك رابطة متمركز بر عشق با خدا وجود روحي و جسمياش متحد شوند. ما با عشق به هموطنان خود، عشق به مردمان جهان و عشق به تمامي آفرينش ميتوانيم عشق خدا را احساس و تجربه كنيم. هر كدام از ما صرفنظر از مليت ما بايد در درون خود قلبي را پرورش دهيم كه بتواند مردمان تمامي نژادها و مليتها را در آغوش بگيرد. در زمان به شكوفه نشستن گل، عطر و زيبائياش بطور طبيعي عرضه ميشود. غنچههاي عشق ميبايست به همين شكل شكفته شده و تمامي محيط را لبريز ميبايد بطور طبيعي از عطر آن لبريز شود.
ما براي انجام اينكار بايد تغذيه شده تا امكان شكفتن غنچههاي عشق بوجود آيد. آنچنانكه گياهان از زمين و خورشيد تغذيه ميشوند ما نيز از طريق وجود جسمي و وجود روحي خود تغذيه ميشويم. ما از طريق وجود جسمي "عنصر حيات" و سپس از طريق وجود روحي "عنصر زندگي روحي" را دريافت ميكنيم.
اين درواقع راه و مسيري است كه ما در آن بطور كامل به عشق مسلح خواهيم شد، همينطور استعداد پرواز به هر جائي در ما توسعه و گسترش مييابد. وقتيكه چنين چيزي صورت گرفت، آنگاه تمامي منظومة شمسي و تمامي جهان هستي حوزة عمليات ما خواهند شد.
دنياي بعدي
زمانيكه زندگي جسمي ما به پايان ميرسد تولد را براي دومين بار تجربه ميكنيم، كه مرگ خوانده ميشود. جائيكه ما براي دومين بار در آن متولد ميشويم دنياي روح است. ما به دنياي روح رفته و به نمايندگي از طرف تمامي جهان از خدا، سومين والدين ما، عشق دريافت خواهيم كرد. بعبارتي ديگر، ميخواهم بگويم كه عشق ايدهآل را دريافت خواهيم كرد. به همين خاطر در دنياي روح اتحاد و هماهنگي اجتناب ناپذير است.
مردم در دنياي روح متمركز بر عشق نفس كشيده و زندگي ميكنند. ما در عشق متولد شده، در عشق زيسته و بعنوان نمايندة خدا از طريق عشق به پسران و دختراني چند تولد داده، سرانجام به سر منزل عشق (مقصود) نائل شده به سوي او بازگشته تا در حضور او در ابديت زندگي كنيم. بعبارت ديگر، زندگي ما در عشق آغاز شده، در عشق كامل شده و سرانجام در عشق به ميوه مينشيند. وقتيكه فرد دنياي جسمي را ترك گفت ميوة عشق خود را برداشت خواهد كرد.
ما در طي زندگي از جانب والدين خود عشق دريافت كرده آن را با همسر خود سهيم شده و در زمانيكه صاحب فرزند شديم، عشق را به سوي آنها سرازير كرده و اينگونه تمامي بذرهاي كاشته شدة عشق خدا را در دنياي دروني به ميوه ميرسانيم. سرانجام با برداشت ميوهها به دنياي بعدي گام ميگذاريم.
زمانيكه ما بطور كامل در عشق يكي ميشويم، شبيه خدا خواهيم شد. اگر مرد و زن در تلاش با يكديگر سه مرحلة عشق را تكميل كنند، آنگاه وقتي كه به دنياي روح بروند در مقام آفريننده و سرور در ارتباطي متقابل با فاعل ابدي، با خدا، خواهند زيست. اين چيزي است كه براي زن و شوهري كه به دنياي روح رفتهاند اتفاق ميافتد. ما در خدا آغازيده و در او به پايان ميرسيم.
مرگ يعني نقل مكان از دنياي زميني-جائيكه كه در آن خزيده و راه ميرويم- به دنياي روح –كه در آن پرواز خواهيم كرد.- ما از دروازة مرگ ميگذريم تا به مسافراني واجد شرايط در كسب لذت متمركز بر عشق، از تمامي هستي، مبدل شويم. به همين علت، مرگ درواقع يك تولد نوين است.
رنج خدا
مراحل زندگي بدليل سقوط انسان -در آغاز تاريخ بشر- مسيري ساده و هموار نيست. سقوط اولين اجداد بشري نه تنها براي انسانها درد و رنج به ارمغان آورد بلكه خدا نيز از آن رنج برد. ما به همين سبب زندگي خود را فقط براي تحقق دنياي ايدهآل تسليم و پيشكش نميكنيم، بلكه يك هدف مهمتر و بزرگتر براي زندگي تمامي انسانها وجود دارد و آن پاكسازي رنج و عذاب درون قلب خدا، سرچشمة زندگي ما، است. بدينسان وقتيكه سرانجام انسان به شادي نائل ميشود خدا نيز شاد و خوشحال خواهد شد. خدا و بشريت در طول تاريخ در موقعيتي مشابه قرار داشته و در پي يك هدف خاص بودهاند.
خدا بدنبال سقوط آدم و حوا، ميبايست در سختترين و دشوارترين مسير ممكن گام بردارد. انسانها نيز در اين راه اجتنابناپذير سرنوشت، نتيجه شده از جريان عمل سقوط، گام برداشته و همواره اميدوار بودند كه روز رستگاري و نجات را ببينند.
پر شور و شعفتري اميد انسان در ارتباط با خدا، دستيابي به مقام پسر و دختر خدا است. چون هيچ رابطهاي بجز رابطة والدين-فرزندي خودماني و نزديك نيست. وقتيكه زندگي و عشق والدين ما در يك مسير مشترك قرار گرفتند ما متولد شديم، به اين سبب ما نمايندة تمامي ايدهآلهاي آنها هستيم. كلماتي چون عشق و ايدهآل هرگز تنها توسط يك فرد شكل نميگيرند، زندگي توسط تنها يك فرد بوجود نميآيد، بلكه ميبايست از يك رابطة متمركز بر عشق بين يك مرد و يك زن شكل گيرد. به همين دليل، خدا در آغاز آفرينش، ما انسانها را بگونهاي آفريد تا زوج مفعولي عشق او، زندگي او، و ايدهآلها و آرمانهاي او باشيم. اين نكتة بسيار شگفتانگيز و باورنكردني است.
اگر من وجود نميداشتم، عشق والدين من نميتوانست مرئي و قابل لمس شود. عشق، زندگي و ايدهآل والدين من در ارتباطط با من وجود دارد و من ميوة عشق زندگي و ايدهآل آنها هستم. به همين خاطر مقام فرزند با ارزشترين مقام و موقعيتها است.
اگر آدم و حوا سقوط نميكردند فرزندان نسب خوني مستقيم خدا و بازماندگان والامقام و همايوني او ميشدند. در واقع آدم و حوا بعنوان وليعهد و شاهزاده خانم، پادشاهي بهشتي در دنياي روح و بر روي زمين را به ارث ميبردند. در عين حال چون آنها آفريده شده بودند تا مفعولهاي نامرئي خدا باشند، بعنوان وجودهاي ذاتي ميتوانستند عشق او را دريافت كنند، و اينگونه آنها تجسم ذاتي خداي نامرئي ميبودند.
اين يك امتياز و برتري مخصوص فرزند خدا است كه ميتواند بگويد: "خدا مال من است، تمامي آن چيزهائي را كه به او تعلق دارد نيز مال من است، حتي عشق او، زندگي او و ايدهآلهاي او نيز به من تعلق دارد." و اين به انسانها بستگي دارد تا بتوانند به اين ارزش شگفتانگيز و باورنكردني- كه در اصل به ما تعلق داشته – دست پيدا كنند.
مأموريت نجات دهنده
اگر خدا فاعل عشق بطور ابدي زندگي مينمايد پس زوجهاي متقابل عشق او نيز بايد بطور ابدي زندگي كنند. وقتي من با عشق خدا يكي شوم، خدا من ميشود!
اگر آدم و حوا سقوط نميكردند، جسم و بدن آنها جايگاهي براي سكونت خدا ميشد. آنها خدا را در مركز و عمق قلب خود جاي داده و خود وجودهاي (ناطق) عشق، زندگي و نسب خوني شده و متمركز بر عشق راستين بطور ابدي متحد ميشدند. در صورت تحقق چنين چيزي، امروز روح و جسم ما در تضاد و كشمكش نميبود.
سقوط يعني اينكه ما از والدين پليد بدنيا آمده و متمركز بر عشق پليد زندگي و نسب خوني پليد را به ارث برديم. در نتيجه بايستي كه نسب خوني خود را از نو بنا كنيم. ما ميبايست درخت زيتون دروغين وحشي را به درخت زيتون راستين مبدل كنيم، براي انجام اينكار ميبايست به درخت زيتون راستين پيوند خورده و در طي سه نسل ميوه و محصولي را ارائه دهيم كه خود درختان زيتون راستين، نمايندة استاندارد اصيل شوند. تنها در اين صورت انسانهاي سقوط كرده به حالت اوليه و اصيل خود بازسازي خواهند شد. و اين زماني است كه مشيت الهي براي رستگاري به انجام خواهد رسيد.
خدا اينگونه سعي و تلاش داشته و دارد تا متمركز بر عشق يگانه با او، انسانها فرزندان والدين خوبي بشوند. به همين منظور او نجات دهنده را در مقام والدين راستين بر روي زمين نازل ميكند. نجات دهنده كسي است كه ميآيد تا نسب خوني بشريت را به حوزة خدا پيوند دوباره زده و ايدهآل اصيل آفرينش را تأسيس نمايد.
بشريت قبل از نشان دادن برتري در سطح جهاني، نخست ميبايست در سطح خانوادة اصيل آدم و حوا برتري را بتصوير بكشد. اگر آدم و حوا جايگاه خود را بعنوان وليعهد و شاهزاده خانم كسب نموده و آن را در برابر خدا حفظ ميكردند، آنگاه اشرف تمامي مخلوقات ميشدند. اما آنها با سقوط مقام خود را بعنوان پسر و دختر بزرگ خدا، وليعهد و شاهزاده خانم تاجدار خدا، از دست داده و اين تراژدي در تمامي طول تاريخ باقي ماند. به همين دليل انسانها در مسير زندگي در پي دستيابي به مقامهاي اولين پسر و اولين دختر –نخست زاده- بودند تا بتوانند عشق راستين از دست رفته را ترميم و بازسازي كنند.
اگر قرار است كه ما عشق راستين خدا را دريافت كنيم، نميتوانيم خودخواهانه و متمركز بر خود زندگي كرده، برعكس ميبايست براي خاطر خدا و ديگر انسانها –درمقام برادران و خواهران خود- زندگي كنيم. يك فرد هر چه بيشتر براي خاطر برادران و خواهرانش در مقام والدين آنها اشك و خون بريزد، به همان اندازه ميزان عشقي را كه او دريافت ميكند، عميقتر، گستردهتر و والاتر خواهد بود. اگر قرار است كه همه چيز را از والدين خود به ارث ببريم، ميبايست از خدا چنين پسر و دختري بسازيم. هر مرد و زني ميبايست در اين راه و اين مسير قرار گيرند. حتي اگر مجبور شويم تا دهها يا صدها بار با مرگ روبرو شويم، ميبايست براي يافتن عشق راستين خدا به جستجوي خود ادامه دهيم، اين والاترين راه زندگي است.
زادگاه اصيل
اصل الهي نهضت هماهنگ آموزش ميدهد كه سقوط زماني صورت گرفت كه بشريت حوزة عشق راستين را ترك گفتند. به اين ترتيب، بازسازي به معناي بازگشت به آن حوزة عشق راستين ميباشد. وقتيكه فردي وارد اين حوزة عشق ميشود، فقط ميتواند به بدن خود نظر دوخته و دهها هزار بار آن را تحسين كند. شما در آن دنيا خواهيد دانست كه بدنتان چيزي است كه عشق راستين خدا را دريافت ميكرده است. كلمات نميتوانند چنين لذتي را تشريح كنند. اين دنياي شگفتانگيز پادشاهي بهشت خوانده ميشود.
مردم تا به اين زمان بطور نسبي اطلاعات بسيار اندكي در بارة دنياي روح داشتهاند. دنياي روح دنيائي است كه مردم براساس چگونگي نزديكيشان در تبعيت از اصول الهي حيات –اصل زندگي براي خاطر ديگران- تشخيص داده شده و برسميت شناخته ميشوند. دنيائي كه بر اين اساس ساخته شده باشد، پادشاهي ايدهآل بهشت است.
بهشت زادگاه اصيلي است كه تمامي انسانها ميبايست در پي آن باشند. ما امروزه بعنوان مردم سقوط كردة اخراج شده از زادگاهمان زندگي ميكنيم. بنابراين سرنوشت ما بازگشت به زادگاه اصيل است، اما خود به تنهائي نميتوانيم اين امر را به انجام برسانيم.
خدا در طول تاريخ با تأسيس مذاهب بيشمار با زمينههاي فرهنگي مختلف در تلاش بوده تا اين مشكل را حل و فصل نمايد. مذهب ميدان آموزش و پرورشي است كه ما ميتوانيم صلاحيت و استعدادهاي خود را در بازگشت به زادگاه و موطن اصيل پرورش داده، آن را توسعه دهيم. خدا با توجه به زمينة فرهنگي هر مذهبي ما را در جهت يك دنياي مذهبي واحد براي ارتقاء ما، انسانها، راهنمائي و هدايت ميكرده است.
بيائيم قرن بيست و يكم را يك عهد صلح راستين و عهد ايدهآلها و آرمانهاي راستين بسازيم، بگونهاي كه تمامي مردم بتوانند عشق راستين را تجربه نمايند. اميدوارم كه متمركر بر خدا ارزش اصيل خود را بازسازي كرده و خانوادههائي راستين بنا نهاده و متمركز بر خدا و والدين راستين براي ديگران زندگي كنيم.
اميدوارم كه خانوادهها و كشورتان از عشق و بركات با شكوه و بيپايان خدا لبريز گردد.
متشكرم.
خانوادة راستين و من[3]
ميخواهم در بارة موضوعي تحت عنوان "خانوادة راستين و من" كه براي من از اهميت بسزائي برخوردار است با شما سخن بگويم.
خانواده موضوع اصلي و مركزي جهان امروز ما است. وجود يك شخصيت راستين مستلزم تأسيس يك خانوادة راستين توسط يك مرد و يك زن راستين ميباشد. جامعة بشري از دو نوع انسان، مردان و زنان، شكل گرفته است. با نگاهي عميق به جوامع انساني خواهيم ديد كه حتي پيچيدهترين مشكلات دنيا به رابطة بين مردان و زنان ارتباط مستقيم دارد، همچنين به واقعيت درآمدن خانوادة راستين توسط دو شخصيت راستين، الگوئي براي حل و فصل مشكلات بشري و دنيا خواهد بود. خانوادههاي راستين گرد هم جمع آمده ملت و دنيا را تشكيل خواهند داد، كه اين دنياي ايدهآل و جهاني با صلح راستين است. بنابراين ببينيم كه منظور از "خانوادة راستين" چيست و اينكه براي تحقق آن چه موضوعاتي بايد حل و فصل گردد؟
چرا روح و جسم در تضاد و روياروئي هستند؟ امروز اگر بپرسيم دنيائي را كه در آن زندگي ميكنيم، خوب است يا بد؟ بايد جواب دهيم كه اين دنيا دنياي پليدي است. سؤال بعدي اين است كه چرا اين دنيا پليد است؟ چون با ملاحظة تاريخ دنيا يا حتي تاريخ يك كشور خاص، همواره جنگي دائمي و تاريخي را در هر جائي مشاهده ميكنيم. وقتيكه مردم در سطح افقي در مقابل يكديگر ايستاده و با يكديگر ميجنگند، نتيجه همواره نابودي هر دو طرف را بهمراه خواهد داشت.
با گفتن اينكه دنيا پليد است، به نتيجه خواهيم رسيد كه كشور پليد است، كه شهروندان كشور پليد هستند و اينكه خودمان پليد هستيم. اگر به خودمان نگاهي عميق بياندازيم، واقعاً نميتوانيم كه تضاد و عدم هماهنگي موجود بين روح و جسم خود را انكار كنيم. سرجشمة اين تضاد و عدم هماهنگي سؤالي است كه بايد جواب داده شود.
اگر فردي در درون خودش فاقد پاية صلح و آرامش باشد، مهم نيست كه تا چه اندازه دنيا، كشور و خانوادهاش در امنيت باشد، او خود شاد نخواهد بود چرا كه ميدان واقعي جنگ و درگيري در درون خود او است. همانطور كه آگاه هستيد، جنگ جهاني اول، جنگ جهاني دوم و جنگ جهاني سوم پايان گرفت، و تمامي لشكركشيها و درگيريهاي آينده نيز با آتشبس متوقف خواهد شد، اما چيزي را كه تاكنون نتوانستهايم متوقف كنيم درگيري و كشمكش بين روح و جسم انسان است كه در تمامي طول تاريخ بشري بدون يك لحظه توقف ادامه داشته، در حال حاضر نيز ما آن را در درون خود دارا بوده و نميدانيم كه تا چه زماني در آينده ادامه خواهد داشت؟
اگر خدا زنده است، چرا اجازه ميدهد كه اين ناسازگاري روح و جسم در طول تاريخ بشري ادامه داشته باشد؟ براستي اين موضوع معماي بزرگي براي تمامي انسانها ميباشد. اگر بپذيريم كه اين انسان بود كه مرتكب گناه شد، در نتيجه، اين خود او است كه بايد غرامت داده و آن را بازسازي كند. خدا نه ميتواند مسئوليت آن را بعهده گيرد و نه ميتواند دخالتي در آن داشته باشد.
ناسازگاري روح و جسم از كجا سرچشمه گرفته است؟ ما زندگي را از والدين خود به ارث بردهايم و آنها نيز از والدين خود به ارث بردهاند و همانطور كه در سلسة اجدادي خود ادامه ميدهيم، عاقبت به اولين اجداد بشري خواهيم رسيد. به نظر ميرسد كه اين ناسازگاري بين روح و جسم نتيجة مشكل و ايراد موجود در عشق و رابطة زناشوئي آدم و حوا ميباشد. بايد بخاطر داشته باشيم كه ريشة زندگي در رابطة عشقي والدين شكل ميگيرد. بنابراين وقتيكه اين كشمكش و تضاد دروني مورد نظر ما قبل از تولد ما وجود داشته باشد، به اين نتيجه ميرسيم كه آن مشكل ميبايد به زمان و موقعيت ايجاد رابطة عشقي والدين ما ربط داشته باشد. عشقي موجود بين آدم و حوا عشقي نبود كه شادي راستين را به ارمغان آورد، در عوض عشقي بود كه به سادگي به تضاد و كشمكش ختم شد، و بخاطر اينكه زندگي ما در چنين عشقي ريشه دارد، ميبايست به اين نتيجه برسيم كه اين عشق نقطهاي است كه درگيري دروني ما از آن سرچشمه گرفته است. كلام خدا در كتب مقدس ميگويد كه آدم و حوا مرتكب گناه شده و به همين دليل از باغ عدن بيرون رانده شدند. آنها بدنبال خروج از باغ عدن به تكثير فرزندان بسيار مشغول شدند. اين امكان وجود نداشت كه با اخراج آدم و حوا، خدا به دنبال آنها رفته و به ازدواجشان بركت دهد. بنابراين اين سؤال مطرح ميشود كه آنها تحت راهنمائي چه كسي ازدواج كردند؟
سقوط به معناي وسوسه شدن حوا توسط شيطان و بدنبال آن وسوسه شدن آدم توسط حوا است. در نتيجه بايد به اين توافق برسيم كه آنها در گناه سقوط كرده و در حقيقت ازدواجشان تحت تسلط شيطان و با حضور او صورت گرفت.
تلاش خدا براي آفرينش دوبارة عشق
اجداد ما، آدم و حوا، متمركز بر عشق خودخواهانه، رابطة زناشوئي برقرار كردند و بجاي اينكه اين رابطه يك رابطة شاديبخش باشد، به رابطهاي مملو از ناسازگاري مبدل شد، و آنها به اين صورت نسل بشري را آغاز كرده و ريشة ما در آن رابطة عشقي شكل گرفت، و منطقي است كه بگوئيم ناسازگاري بين روح و جسم مردم نيز به آن رابطة عشقي ارتباط دارد. بهمين دليل، بشر به سبب ريشه داشتن در آن عشق، امروز نميتواند خود را از سرچشمة اين ناسازگاري دروني رها وآزاد سازد.
سقوط با عشقي غير اخلاقي آغاز شد و بعنوان نتيجة عشقي كه خدا به آن تمايلي نداشت، آدم و حوا با شيطان متحد شده و در نتيجه نتوانستند اجداد خوب بشري شده، برعكس به اجداد پليد مبدل گرديده و ريشة عشق پليد، زندگي پليد و نسب خوني پليد را بوجود آوردند.
با توجه به درست بودن اين مطلب، شكلگيري مسئلهاي در يك خانوادة سقوط كرده، در قبيله، كشور و دنيا گسترش پيدا خواهد كرد و امروزه نميتوانيم انكار كنيم كه بيش از پنج بيليون انسان عصر حاضر، همگي بازمانده و وارث شيطان بوده و عاجز از انكار اين حقيقت كه نسب خوني پليد والدين پليد را به ارث بردهايم. شيطان با ربودن و دور كردن حوا از خدا، به او خيانت كرد و تا به اين زمان هيچكس نميدانست كه خون اين زناكار در رگهاي ما جريان داشته است و اينكه اين موضوع چقدر براي خدا زجرآور بوده است.
با توجه به ريشهدواني شيطان در جسم و وجود ما، چگونه ميتوانيم اين ريشه را در وجودمان از بين ببريم؟ اگر سقوط رخ نميداد، روح و جسم در مسير رشد خود، بطور طبيعي وحدت حاصل كرده و يكي ميشدند. اما بدنبال سقوط ما داراي دو خصوصيت مثبت و فاعلي شديم كه بين آنها نزاع وجود دارد: خصوصيت فاعلي وجدان كه براي خدا و خوبي مطلق در تلاش است و خصوصيت فاعلي جسم كه در تضاد كامل با وجدان است. براستي بايد درك كنيم كه اينجا نقطهاي است كه تمامي مشكلات بشري از آن سرچشمه گرفتهاند.
خدا بطور اجتنابناپذيري براي جدائي خوبي از بدي و همچنين تغيير موقعيت كنوني تلاش داشته است. او همواره دلواپس و نگران تمامي انسانها بوده و همواره در مسير زيستن براي همگان و دستيابي به صلح و عشق گام برميدارد. از طرف ديگر، شيطان خودپسند و فردگرا است و همواره با نفرت، پليدي و جنگ سعي در نابودي حوزة خوبي دارد. قصد او اين است كه از بازگشت دروني انسانها بسوي خدا جلوگيري كرده و اين دنياي جسمي را بسوي تباهي هدايت كند.
خدا بعنوان منشاء خوبي مطلق، نميتواند بشريت را بخاطر همراهي با شيطان بسختي مجازات كند. هدف و استراتژي او بازگرداندن بشريت به حوزة خود ميباشد و بهمين خاطر به حوزة پليدي اجازه ميدهد كه به او حمله كند، اما پس از آن غرامت عظيمي را بخاطر آسيب و تجاوز وارد آمده طلب خواهد كرد. استراتژي شيطان اين است كه همواره نخست ضربه ميزند اما در پايان همه چيز را از دست ميدهد. در تمامي طول تاريخ شيطان خواسته است تا با نفرت، پليدي و جنگ نقشه و خواست خدا را نابوده كرده و از بين ببرد. در مقابل، تمامي سعي و تلاش خدا بازآفريني عشق و صلح بوده است.
انسانها در آخر زمان به حوزة الهي بازخواهند گشت و شيطان كه بطور روحي بر آنها تسلط داشته و از حمايت و احترام برخوردار بوده، مقام و موقعيت خود را از دست خواهد داد. شيطان براي جلوگيري از انجام اين امر كفر (ترويج انديشههاي منكر خدا) را براي كاشت بذرهاي مادهگرائي، انسانگرائي و كمونيست به مردم معرفي ميكند، و دقيقاً همين باعث جنگ بي امان و تمام عيار راستگراها، بعنوان حوزة بهشتي، و چپگراها بعنوان نمايندة حوزة شيطاني شد. پس از پيروزي حوزة الهي در جنگ دوم جهاني يك عهد و دورة انتقالي در جهت تشكيل يك دنياي صلحآميز متمركز بر حوزة فرهنگي الهي آغاز شد.
عصر حاضر، دوره يا عهد فرد گرائيست، عهد آزادي روابط جنسي كه خانوادههاي متمركز بر عشق راستين را كاملاً از بين برده است، عهد انكار والدين، عهد انكار زن و شوهر و عهد انكار فرزندان است. همجنسبازان مرد و زن در پي نابودي حوزة بهشتي هستند، حوزهاي كه در آن خدا با فرستادن والدين راستين و نجات دهنده براي بار دوم و تأسيس خانوادههاي ايدهآل سعي در از بين بردن جهنم روي زمين و بواقعيت درآوردن پادشاهي بهشتي بر روي زمين دارد. نجات دهنده بعنوان والدين راستين ميخواهد اتحاد روح و جسم، اتحاد زن و شوهر، اتحاد فرزندان و در نهايت اتحاد تمامي هستي را براي همگان به ارمغان آورد.
رابطة بين روح و ماده
در سطح جهاني هنوز مسائل و سؤالاتي وجود دارند كه بايد حل و فصل شوند، از جمله: بين مشكلات فردي و مشكلات عمومي در جهان امروز كداميك ارجحيت دارند؟ كداميك از ماده و روح در مقام نخست قرار دارند؟ بين مادهگرائي و ايدهآليست كدام درست هستند؟ بين واقعيت و عقيده كداميك پايه و اساس ميباشد؟ بين فرضية تكامل و نظرية خلقت كداميك درست است؟
بيائيم با نگاهي به يك مثال به اين سؤال پاسخ دهيم. با مشاهدة دنياي حيوانات و نحوة شكلگيري و تولد آنها متوجه ميشويم كه اولين قسمت شكل گرفته در نوزاد حيوان چشم است. چشم از ماده ساخته شده است. آيا چشم قبل از تولد ميداند كه خورشيد وجود دارد؟ چشم بعنوان يك وجود مادي خالص نميداند، اما چيزي يا كسي خارج از اين حوزة مادي ميدانست كه چشمها آفريده ميشوند تا نور خورشيد را ببينند، كسي ميدانست.
چشم بعنوان يك وجود كاملاً مادي نميداند كه هوا وجود دارد، اما مژه در همراهي با چشم شكل گرفته است تا اطمينان حاصل كند كه گرد و غبار موجود در هوا، به چشم آسيب نميرساند. چشم نميداند كه بخار و ديگر تشعشعات حرارتي باعث خشكي شده و به او آسيب ميرساند. اما كسي ميدانست و به همين دليل تمامي موجودات پلك ميزنند و بدينوسيله سطح خارجي چشم چرب و نمناك شده و از خشكي آن جلوگيري ميشود. ابروها و شيار زير بيني نيز مانع ورود عرق سر به درون چشم يا دهان ميشوند ... چگونگي آفرينش وجود ما ثابت ميكند كه اين مسائل قبل از اينها شناخته شده بودند.
در نتيجه با يك مثال سادة چشم و نحوة آفرينش آن، ميتوانيم تمامي منازعههاي بزرگ فلسفي، خواه برتري و تقدم انديشه در مقابل زندگي، خواه تقدم روح در برابر جسم، و خواه تقدم فكر بر واقعيت را حل و فصل كنيم، همينطور قادريم تا براي منازعة موجود بين خداگرائي و بيخدائي و همينطور بين نظرية خلقت و تكامل پاسخي قانع كننده داشته باشيم.
هدف مذهب
با توجه به اين نكته، نميتوانيم انكار كنيم كه بشريت و تمامي هستي توسط خدا آفريده شدهاند، بنابراين براي درك فرد، خانواده و دنياي راستين مورد نظر خدا به جهان اصيل آفرينش بازگرديم.
در اينجا ميخواهم تا در مورد نتايج سقوط كه هر كدام از ما را احاطه كرده توضيح دهم. از ما پوشيده مانده بود كه جسم پايگاه عملياتي جهنم و وجدان پايگاه عملياتي بهشت شده است و اينگونه ما نقطة تضاد دو دنيا را در درون خود دارا هستيم. از اين نقطه نظر، در بررسي وجود خود مشاهده ميكنيم كه جسم بر روح تسلط يافته است. در تمامي طول تاريخ جسم اجازة كامل براي هدايت و كنترل روح را داشته است. اما اگر وجدان تقويت ميشد، به خودي خود به سوي خدا ميرفتيم و همراه با ما دنيا نيز در حوزة خدا و در اختيار او قرار ميگرفت.
اين حقيقت كه جسم وجدان را هدايت ميكند بجاي آنكه وجدان هادي جسم باشد، از لحظة سقوط در انسان جوانه زده است. مسئله اين بود كه قدرت عشق دروغين كه اولين اجداد ما را به شيطان متصل كرد قويتر از توان و نيروي وجدان بود. يافتن يك راه در جهت فهم موضوعات عشق كاذب و راستين، سرچشمة خوبي و بدي، تاريخ مشيت الهي و براي رفع معماهاي حل نشدة زندگي در طول تاريخ بشري اهميت بسزائي دارد.
خدا با آگاهي كامل از موقعيت انسان سقوط كرده، نميتواند او را ترك و رها سازد. در عوض بايد يك استراتژي براي تضعيف نيروي جسم (كه روح و همينطور وجدان را كنترل ميكند) تأسيس كند. مذهب يك سيستم و ساختار تاريخي بود، براي رستگاري در مسير تضعيف جسم كه توسط خدا تأسيس و رهبري شد. مذهب در گذشته واجب بود و همينطور در عصر حاضر نيز واجب ميباشد. خدا مذاهب بسياري را با توجه به تفاوتهاي محيطي و حوزههاي فرهنگي گوناگون شكل داد.
چگونه حاكميت جسم بر روح تضعيف خواهد شد؟ چگونه ميتوان بر آن غلبه كرد؟ تا به اين زمان مردم مذهبي نميدانستند كه هدف مذاهب توقف جسم در كنترل روح ميباشد. اگر سقوط وجود نميداشت، نيازي به مذهب نبود. يك خطا شكل گرفت و براي تصحيح و جبران آن خطا وجود مذهب ضروري شد. با توجه به اين نكته، قصد و نيت خدا در ارائة مذاهب چه بود؟ او قصد داشت تا جسم را تضعيف كرده و به آن نظم و ترتيب دهد.
شما احتمالاً فكر ميكنيد كه با ايمان به مذهب نجات خواهيد يافت، مثلاً با ايمان به مسيحيت به بهشت خواهيد رفت، يا با ايمان به بوديست به فردوس خواهيد رفت. اما بواقع تنها آن كسانيكه در عشق الهي متحد شدهاند، توانائي ورود به بهشت را دارا هستند. خانوادة آدم براي ورود به بهشت ميبايست يك خانوادة متمركز بر عشق الهي شده و با خدا رابطة خوني داشته باشد، تا به اين زمان، كسي از اين مطلب آگاهي نداشت. جايگاه زندگي چنين خانوادهاي پادشاهي بهشت است. بنابراين براي تقويت نيروي وجدان ميبايست بر جسم غلبه يافته و وجدان خود را آزاد كنيم، آنچنانكه بتواند با اراده و قدرت جسم را هدايت كند. آنگاه ما قادر خواهيم بود كه بعنوان يك وجود اصيل، آزاد و بدون گناه به آغوش خدا بازگرديم.
اگر بپرسيم كه مذهب چه كاري بايد انجام دهد، جواب اين است كه ميبايد جسم ما را به انجام هر كاري كه كه از آن سرباز ميزند تحريك كند. بيشترين تنفر جسم از چه چيزي است؟ روزه، خدمت، فداكاري و بعلاوه مذهب از ما ميخواهد تا يك قرباني باشيم. قرباني مقدر شده است تا خون بريزد و صلاحيت فدا كردن زندگياش را داشته باشد. به همين خاطر در كتب مذهبي به ما گفته ميشود: "كسي كه ميخواهد زندگياش را بدهد، آن را خواهد يافت و كسي كه ميخواهد زندگياش را حفظ كند آن را از دست خواهد داد." اين بيان ضد و نقيض به ما ميآموزد كه اگر متمركز بر جسم زندگي كنيم، جهنم جايگاه ما خواهد بود و اگر بر اميال جسم غلبه كرده و وجدان را آزاد كنيم، بهشت جايگاه ما خواهد بود.
اگر ما جسم را كاملاً مطيع ساخته و وجدان در جايگاه فاعلي مطلق بايستد، انگاه اميدها و آرزوهاي وجدان بشكل نامحدود رشد خواهد كرد.
طبيعت وجدان
در طول تاريخ، مذاهب و رهبران مذهبي بيشماري وجود داشتند، با اين حال آنهائيكه نسبت به آن مذهب و آن رهبران مذهبي ايمان داشتهاند، بطور كلي نتوانستند خود را انكار كرده و بر جسم خود كنترل داشته باشند. همينطور نتوانستند كه وجدان خود را آزاد و رها ساخته و در موقعيتي قرارش دهند كه بتواند با خدا بشكلي اساسي ارتباط برقرار كند. ما مردم گناهكار درختان زيتون راستين نشده در عوض با ريشههاي فرو شده در عشق راستين الهي بدواند ولي ما ريشههاي خود را در عشق شيطاني گسترانيدهايم.
حال چگونه ميتوانيم مشكل درختان زيتون وحشي را كه بجاي درختان واقعي و راستين به واقعيت درآمدهاند، حل و فصل كنيم؟ اين تكليف و وظيفة بينهايت سخت و اجتنابناپذيري است كه امروزه هر انسان زندهاي ميبايست با آن روبرو شود.
با جستجو در خودتان متوجه خواهيد شد كه وجدان شما در بارة شما آگاهي كامل داشته، حتي از والدينتان به شما نزديكتر است. وجدان ميخواهد كه داراي عشق ابدي شده و براي هميشه در آغوش خدا باشد. ما با ازدواج از والدين جسمي خود جدا ميشويم، اما از وجدان هرگز جدا نخواهيم شد. او قبل از تولد با ما زيسته، ما را دوست داشته و مأموريتش تغيير و تبديل ما به پسران و دختران ابدي خدا است. وجدان براستي نيازي به معلم ندارد، چرا كه بيشتر از هر معلمي علم و آگاهي دارد. آيا تا بحال شنيدهايد كه وزير آموزش و پرورش كشوري نقشه و برنامة آموزشي براي وجدان اعلام كند؟ اگر از آغاز وجدان در راه و مسير اصيل گام برميداشت، ما از راه و روش اصيل زندگي بوضوح اطلاع داشته و وجدان ما را براي رفتن به آغوش خدا آموزش داده و راهنمائي ميكرد.
در بررسي خود متمركز بر وجدان خواهيم ديد كه وجدان ما از تمامي بخشهاي مختلف زندگي بدقت اطلاع دارد، به همين شكل وقتيكه به دنياي روح برويم، خواهيم ديد كه چيزي شبيه به يك كامپيوتر وجود دارد كه تمامي اعمال و رفتار ما را بر روي زمين بدقت ثبت كرده است.
تا به امروز كسي نميدانست كه مأموريت وجدان بازگرداندن ما به حوزة بي عيب و نقص فرزندان خدا است، تا در واقع بتوانيم پسران و دختران راستين خداي ابدي شويم. آيا كسي هست كه با اطمينان بگويد كه زندگيش ابدي است و نخواهد مرد؟ همگي ما روزي به دنياي روح خواهيم رفت. وقتيكه وارد دنياي روح شديد، بلافاصله شما را به نام شناخته و دربارة تمامي زندگيتان اطلاع خواهند داشت، همينطور دربارة اجدادتان همه چيز را خواهند دانست. به دليل وراي زمان و مكان بودن دنياي روح ما نميبايست مسئلهاي حل نشده را با خود بهمراه داشته باشيم كه باعث لكهدار شدن وجدان ما شود.
براستي وجدان بالاتر از تمامي معلمين است. صادقانه ميتوانم بگويم كه هرگز پرفسور يا شخص بلند مرتبهاي وجود نداشته است كه داراي تعليماتي بالاتر از وجدان باشد، وظيفة وجدان براي انسان مثل وظيفة قطبنما براي كشتي است.
خدا، ريشه و اساس وجدان
مطمئن هستم كه هنگام ازدواج هيچكدام از شما نميخواستيد كه زوجتان پائينمرتبهتر از خودتان باشد. اگر از شما بپرسيم كه آيا ميخواهيد تا زوجتان دهبار يا صدبار بهتر از خودتان باشد، بدون هيچ شك و ترديدي خواهيد خواهيد گفت كه در صورت امكان ترجيح ميدهيد كه زوجتان هزاران بار يا دههزار بار يا يك ميليون بار بهتر باشد.
بنابراين وجدان همواره حداكثر ميزان عشق را طلب كرده و ميخواهد داراي هستي مطلق گردد. در مورد اجداد ما اينگونه بوده، در مورد نسلهاي آينده نيز اينچنين خواهد بود. اگر ميخواستيم همين مطلب را از خدا بپرسيم، ميگفت كه او نيز اينچنين ميانديشد. آيا امكانپذير است كه اميال و آرزوهاي ما به تمامي برآورده شود؟ يك شهردار ميخواهد كه به دولت راه پيدا كرده و وزير شود، بعد از آن ميخواهد رئيس جمهور شده و سرانجام به بالاترين مقام و موقعيت در سطح جهاني صعود كند. آرزوهاي وجدان نيز اينچنين تمديد مييابد. از آغاز تاريخ بشري بطور عمومي مردم فكر ميكردند كه اميال و نيازهاي وجدان بطور كامل برآورده نخواهد شد. اما من به اين نتيجه رسيدهام كه حتي بالاترين آرزوها و بلند پروازيهاي وجدان دستيافتني است.
بزرگي وجدان به چه اندازه است؟ چگونه ميتوانيم وجدان را اندازهگيري نمائيم؟ آيا فكر ميكنيد كه روزي فرا خواهد رسيد كه وجدان حتي خدا را نيز تصرف كند؟ آيا فكر ميكنيد كه اگر چيزي بزرگتر و عظيمتر از خدا وجود داشته باشد، وجدان ميخواهد كه آن را نيز تصاحب كند؟ آيا فكر ميكنيد اگر چيزي بزرگتر از خدا وجود داشته باشد، وجدان ميخواهد كه آن را نيز تصرف كند؟ نيازهاي وجدان در پي چه چيزي هستند؟ وجدان ميخواهد كه بزرگترين و باشكوهترين چيزهاي موجود در هستي را تصاحب كند.
بزرگي وجدان خدا به چه اندازه است؟ بين وجدان خدا و وجدان انسان، كداميك بزرگتر و عظيمتر است؟ اگر وجدان خدا بزرگتر است، با آن چه خواهد كرد؟ نتيجه اين است كه خدا نيز مانند انسان ميخواهد به بزرگترين و با شكوهترين چيزها دست پيدا كند، كه آن بزرگترين و با شكوهترين چيزها دست پيدا كند، كه آن بزرگترين و باشكوهترينها عشق راستين است.
عشق راستين، آرزوي بزرگ وجدان
ما ميدانيم كه خدا مطلق است، با اينحال آيا احساس تنهائي نميكند؟ آيا فكر ميكنيد كه او خوشحال است؟ حتي اگر يك نفر رئيس جمهور كشوري شود، اما تنها و بدون زوج باشد، احساس شادي و خوشحالي نخواهد داشت. ما نيز خوشحال نخواهيم بود اگر فاقد مفعول عشق باشيم. آيا خدا به كسي نياز دارد؟ شما اگر در موقعيت خدا بوديد چه احساسي داشتيد؟ اگر چه خدا، خدا است اما احساس تنهائي بسيار زيادي دارد. در اثر فقدان پول، دانش و اختيار انسانها احساس پوچي ميكنند. اما خدا به پول، دانش و اختيار نيازي ندارد. سؤال اين است كه بالاترين نياز خدا به چيست؟ ما خدا را سلطان عشق ميناميم! خدا آفرينندة عشق است، يعني اينكه او به ملكة عشق نياز دارد. اين يك اصل مطلق است.
چه كسي ميتواند مفعول عشق مطلق خدا شود؟ يك انسان راستين. در واقع، اين آدم و حوا بودند كه با اتحاد متمركز بر عشق راستين خدا ميبايست در اين مقام قرار گيرند. شما به پول نياز داريد، به دانش و معرفت نياز داريد، به قدرت نياز داريد اما اگر زوج و همراهي نداشته باشيد، همة آن چيزها بيفايده خواهند بود. يك مرد به همسر و فرزندانش نيازمند است، يك زن نيز به شوهر و فرزندانش نياز دارد. جائي را كه در آن مفعولهاي راستين عشق يافت خواهند شد، همان جائي است كه ما آن را خانوادة راستين ميناميم. خانواده جائي است كه مرد و زن بعنوان مفعولهاي عشق خدا متحد شده و آرزوها و اميال وجدان خدا را بطور كامل برآورده كرده و در موقعيت مفعول عشق به خدا، بعنوان پير و استاد عشق، خدمت ميكنند، و همچنين جائي است كه در آن فرزندان با شادي زندگي ميكنند. اينچنين جائي پاية اساسي پادشاهي خدا بر روي زمين متمركز بر عشق راستين است.
همانطوري كه انسان ميخواهد مفعول عشقش بطور نامحدودي بالاتر از خودش باشد، خدا نيز ميخواهد كه مفعول عشقش، يعني انسان، ارزش نامحدودي داشته باشد. انساني با يك ارزش نامحدود انسان راستين است. ما نميدانستيم كه آدم و حوا آفريده شدند تا (بجاي سقوط در گناه) اينچنين مرد و زني بشوند. هيچكس نميدانست كه ما با چنين ارزشي آفريده شديم. اگر يك چنين آرزوي بالائي در وجدان ما نهفته است بخاطر اين است كه ما، در مقام مفعول، براي خدا، در مقام فاعل، بوجود آمدهايم. انسان بطور ساده بخشي از وجود خدا نيست، بلكه يك شخصيت كاملاً جدا و مستقل از خدا ميباشد. به همين علت است كه خدا ميخواهد تا ما وجودي با ارزشتر از خود او شويم. ما بايد بدانيم كه خدا اجازه داد تا وجدان انسان داراي اميالي چون تصاحب به حد و حصر عشق راستين و دستيابي به مقامي حتي با شكوهتر از خود او شود.
عشق راستين خدا و انسان
اگر در آغاز آفرينش، خدا و انسان در خانوادة متمركز بر عشق راستين متحد شده بودند، لازم نبود كه ما امروز نگران بهشت و زمين باشيم، چون همگي به خودي خود وارد حوزه پادشاهي بهشتي ميشديم. مسئلة اساسي اين است كه عشق راستين خدا و عشق انسان فاقد يك نقطة مشترك براي شروع بوده و بعنوان عشق فاعلي و عشق مفعولي هرگز متحد نشدند. از همان اولين خانوادة بشري عشق خدا و عشق انسان در دو جهت و با دو هدف كاملاً متفاوت به جريان افتادند. به همين دليل نيل به دنياي ايدهآل مورد نظر خدا و انسان امكانناپذير بوده است.
ايدهآل خدا براي داشتن يك نقطة مشترك براي شروع بطور كامل عقيم ماند، والدين دروغين بوجود آمدند و ما بعنوان اولاد آنها عشق، زندگي و نسب خوني دروغين را به ارث برده و به زندگي در جهنم مقدر شديم. ما هيچگونه ارتباطي با پادشاهي خدا و بهشت نداريم. درواقع قرار بود تا با توجه ارادة آزاد، روح ما بر جسم غلبه داشته و با قدرت وجدان عشق راستين خدا را تصاحب كنيم. براستي از اين حقيقت آگاه نبوديم.
پادشاهي بهشتي
وجدان چگونه ميتواند عشق راستين خدا را تصاحب كند؟ اگر شخصي پول، قدرت و دانش داشته باشد، اما با از دست دادن عشق، هيچيك از دارائيهايش معنا نخواهند داشت. اگر شما روح خود را سبكبار و آزاد نموده و حوزة وجدانتان را در يك محيط آزاد 360 درجهاي بنا نهاده و گسترش دهيد، آنگاه وجدان شما خود به خود با عشق راستين خدا مرتبط خواهد شد. اگر بخواهيم اندازههاي عشق و وجدان را با يكديگر مقايسه كنيم، متوجه ميشويم كه عشق بزرگتر است و اين نكته كه وجدان از عشق آغاز ميگردد، دليل آن است.
پادشاهي بهشتي جائي است كه ما با وجداني آزاد و متمركز بر عشق راستين در يگانگي و اتحاد با خدا زندگي ميكنيم و اين جائي است كه ما پس از پيوند خوردن به نسب خوني خدا و تجربة زندگي متمركز بر عشق به آن دست خواهيم يافت. ما در طي هزاران سال گذشته بدون پيروزي بر اين عشق، نتوانستيم وارد حوزة پادشاهي خدا شويم، و براي دستيابي به چنين روزي هم ميبايست زمان بسيار زيادي منتظر بمانيم. تا زمانيكه مشيت الهي و ايدئولوژي راستين خدا متمركز بر عشق راستين، بشريت را شستشو و صيقل نداده و آنها با يكديگر يكي نشوند، انسانهاي سقوط كرده هيچگونه ارتباطي با پادشاهي بهشتي نخواهند داشت.
شخصي كه با وجدان و عشق راستين در اتحاد زندگي ميكند، خود به خود وارد پادشاهي بهشتي خواهد شد. مهم نيست كه چه اندازه به عيسي، محمد، بودا ...، ايمان داريد اگر به عشق خدا پيوند نخورده باشيد، توانائي ورود به حوزة پادشاهي بهشت را نخواهيد داشت، چون تضاد و درگيري بين روح و جسم مانع انجام اين امر خواهد شد. همينطور كسي هم كه در نسب خوني شيطان باقي مانده باشد از ورود به حوزة پادشاهي بهشت ناتوان خواهد ماند.
در حال حاضر مذاهبي كه مأموريتشان گشايش راه براي انسان ميباشد، بين يكديگر جنگ و درگيري دارند. آنها در آخر زمان پايان دردناكي خواهند داشت. خدا نميتواند در جائيكه تضاد و كشمكش حاكم است حاضر شود. براي انجام اين امر مهم، بايد تمامي مذاهب و فرقهها با هم متحد و يكي شوند.
مذهب كليدي براي بازكردن درهاي رستگاري نيست، بلكه حركت و نهضتي براي مطيع ساختن جسم و آزادي وجدان است. ما ميبايست بدانيم كه اگر در به ارث بردن عشق، زندگي و نسب خوني راستين خدا شكست بخوريم، كليد براي گشايش راه رستگاري را بدست نخواهيم آورد. ما تنها با ايمان داشتن به مذاهب رستگار نخواهيم شد، و در واقع مذهب تنها براي كنترل جسم ما است. وقتيكه وجدان ما آزاد شد، آنگاه شايستگي آن را بدست خواهيم آورد تا ميل و آرزوي وجدان ما به وراي خدا برود.
بين خدا و وجدان من، كداميك نخست متوجه عملي ميشود كه در حال انجام آن هستم؟ چه پاسخي داريد؟ (وجدان نخست متوجه ميشود.) انسان شخصيتي كاملاً مجزا از خدا است، همانطور كه زن و شوهر از هم مجزا و داراي شخصيت و خصوصيات كاملاً متفاوت هستند. اگر خدا از هر چيزي قبل از اتفاقشان اطلاع ميداشت، مثل اين بود كه بگوئيم ما جزئي از خدا بوده، آنچنانكه ما و خدا يك وجود واحد هستيم. در يك چنين وضعيتي نميتوانستيم شريك مفعولي عشق خدا شويم. اكنون ميتوانيم بفهميم كه چرا آدم و حوا بدنبال ارتكاب به گناه خودشان را در ميان درختان پنهان كرده و پوشاندند ... و خدا پرسيد: "آدم كجائي؟"
در واقع ايدهآلهائيكه مستلزم تلاشهاي دو جانبه است، به تنهائي نميتواند بواقعيت درآيد. از آنجائيكه انسان اساساً بر پاية عشق راستين بوجود آمده است، ميتواند به موقعيت مفعولي عشق راستين بازگشته و بعنوان زوج و قطب دوم براي انجام ايدهآلهاي خدا در كنار او قرار گيرد. مثلاً همانطور كه (در يك خانواده) دختران و پسران رشد كرده، و در حيني كه والدين به سنين صد سالگي ميرسند، (در حاليكه فرزندانشان هشتاد ساله شدهاند) رابطة پدر و پسر در آن خانواده مثل رابطة دو دوست ميباشد.
ما نميتوانيم قدرت جسمي مرد و زن را با هم مقايسه كنيم. زنان هرگز نميتوانند بطور جسمي مردان را مغلوب سازند، اما بواسطه عشق، شوهر و زن جذب يكديگر شده و از هم پيروي خواهند كرد. اگر آدم و حوا مفعولهاي عشق خدا شده بودند، آيا خدا لبريز از شادي نميشد؟ او بطور حتم غرق در شادي ميشد. خدا قبل از آدم و حوا بعنوان مفعولهاي عشق، هستي را آفريد، (و بدنبال آفرينش آدم و حوا) اميد و آرزوي خدا اين بود كه آنها بتوانند مفعولهاي او شوند. اگر آنها پس از اينكه خود را بعنوان مفعول عشق خدا به كمال رسانده از خدا ميخواستند كه چيزي بزرگتر و باشكوهتر از تمامي آفرينش بيآفريند، آيا فكر ميكنيد كه خدا قادر به انجام آن بود يا نه؟
هر قدر آرزوها و اميال وجدان بياندازه باشد، بايد بدانيم كه خدا ميتواند تا آن را با قدرت آفرينندگي خود هماهنگ سازد. اين حقيقت كه خدا ما را با عنوان و ارزش شريكهاي مفعولي خود متمركز بر عشق راستين آفريد، كاملاً از دست رفته است و ما ميبايد آن را بازسازي كنيم. بايد بدانيم كه بازسازي اين واقعيت هدف زندگي و تاريخ بشري بوده است. خدا مذاهب را تأسيس نمود و قول داد كه روزي مؤسسين تمامي مذاهب برميگردند. مسيحيت فكر ميكند كه عيسي برميگردد، در بوديست در مورد بازگشت بودا صحبت ميشود، در كنفوسيوسيزم قول بازگشت كنفوسيوس داده شده است و در اسلام مسلمين منتظر بازگشت محمد هستند. چه دليلي وجود داشت كه خدا مذاهب مختلفي را بوجود آورد؟ آشكارا بايد بدانيم كه خواست خدا توسط فرزندان دوستداشتنياش انجام خواهد شد. فرزنداني كه مثل گوشت و خون خدا هستند. با يك چنين فرزنداني است كه خدا ميخواهد تا خانواده، قبيله و ملتها را شكل دهد.
سپس همگي شما بايد بدانيد كه نجات دهنده-فردي كه تمامي مذاهب از او سخن گفتهاند- چگونه شخصي است؟ او انساني است كه هدف و ايدهآل تمامي مذاهب را بواقعيت درخواهد آورد. او با عنوان ريشة عشق راستين و ابدي خدا به زمين نازل خواهد شد. او پدر راستين شده و از طريق عشق راستين از دست رفته براي تأسيس يك خانوادة ايدهآل مرتبط به زندگي و نسب خوني راستين بر روي زمين تلاش خواهد داشت، كه اين هدف مشيت الهي براي رستگاري است. بواسطة سقوط خدا مادر راستين و همچنين پسر و دختر راستين خانوادة آدم را از دست داد. يعني اينكه خدا نتوانست صاحب فرزندان راستين شده و اينگونه فاقد خانوادة ايدهآل متصل به خود (از طريق نسب خوني و متمركز بر عشق راستين) بود. از طريق والدين شيطاني نسب خوني حاصل شده از عشق و زندگي ناپاك سرچشمه گرفته و تضاد بين روح و جسم آغاز شد. آدم و حوا دشمن يكديگر شده و حتي جنگ مرگ بين فرزندان آدم شكل گرفت.
مشيت الهي براي رستگاري همان مشيت الهي براي بازسازي است كه خدا آن را براي بازسازي پسران و دختران گمشدة خود (در اتحاد روح و جسم آنها)، بازسازي اتحاد مطلق مرد و زن، بازسازي مطلق اتحاد والدين و فرزندان متمركز بر عشق راستين، رهبري و هدايت ميكرده است. اين خانوادة راستين داراي صلاحيت زيستن ابدي با خدا بوده و بشريت براي تكميل مشيت الهي براي بازسازي، با بازسازي عشق، زندگي و نسب خوني راستين و پيوند خوردن به اين خانوادة راستين بايد خانواده، مذهب، نژاد، ملت و دنياي متحد متمركز بر عشق راستين را اصلاح و بازسازي نمايد.
ضرورت واقعي و راستين براي والدين راستين
شما ميخواهيد كه ملت و كشورتان بركات الهي را دريافت كند، اينطور نيست؟ براي امكانپذير بودن چنين چيزي، شما بايد انساني با روح و جسم متحد در عشق الهي شويد، همچنين بعنوان شوهران و زنان مطلق در عشق ابدي خدا متحد شويد و بدنبال ازدياد تعداد چنين خانوادههائي كه در آن والدين و فرزندان بطور مطلق متحد هستند، خدا براي زندگي به ميان ملت شما خواهد آمد و اگر چنين چيزي اتفاق بيافتد، آنگاه كشور شما خود به خود و بطور اجتنابناپذيري كشور مركزي دنيا خواهد شد.
اگر مفعول عشق شخصي در يك روستاي دور دست و يا در يك محلة كثيف و پر جمعيت شهر ساكن باشد، او ميخواهد در آنجا و با او زندگي كند. به همين شكل، جائيكه پسران و دختران دوستداشتني خدا ساكن هستند، بدون در نظر گرفتن شرايط محيطي، حتي اگر آنجا محلة كثيفي باشد، به پادشاهي بهشتي مبدل خواهد شد.
خانوادة هماهنگ چگونه جائي است؟ اينجا جائي است كه عشق راستين خدا معرفي ميشود، جائي كه سعي ميكنيم تا ازدواجهاي ايدهآل را با اتحاد مطلق بين شوهر و زن بوجود بياوريم. جائيكه تمامي مردم پسران و دختران، برادران و خواهران جدانشدني خواهند شد. من در اينجا آشكارا اعلام ميكنم كه كانون خانواده تحت راهنمائيهاي خدا داراي چنين مأموريتي است.
در مسير مشيت الهي تمامي آن چيزها كه توسط والدين كاذب، عشق كاذب و نسب خوني كاذب آلوده و چركين شده بودند، با عشق خدا و والدين راستين پاكسازي شده است. در سطح بيروني همسرم و من براي از بين بردن جدائي موجود بين راست و چپ "ايدئولوژي پيشتاز" را تأسيس كرديم. در سطح دروني براي غلبه بر مشكلات مربوط به حوزة روح و وجدان از طريق "خداگرائي" راه "عشق راستين" را گشودهايم، و زوجهاي ما توانستهاند كه به مقام و موقعيت والدين راستين دست پيدا كنند. مراسمهاي ازدواج بينالمللي كه ما تا بحال برگزار كرديم مراسم مقدسي براي كاشت بذرهاي عشق، زندگي و نسب خوني راستين متمركز بر اتحاد صميمانة خدا و بشريت است.
بركت مقدس، مراسمي است براي بازسازي خانوادههائي كه بدنبال سقوط شكل گرفته و نطفة عشق، زندگي و نسب خوني كاذب را دريافت كردهاند. به اين معنا كه اين مراسم بازگشائي راهي براي شكلگيري خانوادههاي نوين و راستين است و ما ميخواهيم كه مردمان تمامي ملتهاي دنيا را به بركت باشكوه خدا پيوند زده، آنها را به خانوادههاي بهشتي مبدل كنيم تا بتوانند پادشاهي بهشتي را بر روي زمين بواقعيت درآورند.
بطور كلي خدا ميخواست تا تمامي بشريت، در وراي مرزهاي ملي با يك نسب خوني واحد با هم در ارتباط بوده و خانوادة عالمگير متمركز بر خدا را تأسيس كنند. هدف كانون خانواده آزادسازي دنيا براي ايجاد پادشاهي خدا بر روي زمين و همينطور در بهشت است و اين حقيقت از طريق ايجاد دنياي با فرهنگ شيم جانگ (قلب) و با اعلان و تجربة ايدئولوژيهاي والدين راستين، شوهر و زن راستين و برادر و خواهر راستين متمركز بر عشق راستين بواقعيت در خواهد آمد.
در مدت 50 سال از جنگ جهاني دوم تا بحال، در تمامي دنيا، رورند مون مورد انتقاد و رنج و آزار قرار گرفت، ولي اكنون زمان آن فرارسيده تا مردم بدانند كه آن رنج و آزارها نه بخاطر اينكه گناهي مرتكب شده بودم، بر من وارد ميآمد بلكه همه بخاطر رستگاري خود آنها بود. مردم برخلاف گذشته متوجه خواهند شد كه من مردي با اهداف خوب هستم. در نتيجة يك عمر تلاش و ستيز رورند مون، كمونيسم فرو پاشيد. بخاطر نياز شديدي كه در اين ارتباط احساس ميكردم قادر به ملاقات گرباچف و كيم ايل سانگ شده و به آنها دربارة حقيقت و عشق راستين تعليم دادم. براي نجات آمريكا كه در مسير نابودي گام برميدارد، با اينكه تمامي پايهها و شالوده زندگي خود را گذاشتم، اما مجبور بودم كه (در اين كشور) به زندان هم بروم. اما امروز يك پاية قابل لمسي تأسيس كردم كه به فلسفة خوشبيني تولد داده است، بحديكه رهبران آمريكا ميگويند كه براستي بدون رورند مون اميدي وجود ندارد.
همينطور براي حل روابط بغرنج و پيچيدة بين كرة شمالي و كرة جنوبي در تلاش بودهام كه تأثير قابل توجهي در را تجديد اتحاد آنها داشته است. همينطور هم در مورد خاورميانه چنين تلاشي داشتهام. اين پايه و تمامي اين نتايج بخاطر حمايتهاي خدا و بركات او امكان پذير بود. من بر روي يك ديدگاه و عقيدة بشري تمركز نكردهام، با اينكه راه و مسير دشواري بود، اما در تمامي زندگيام از خواست خدا و راه بهشت پيروي كردم.
هر چيزي را كه رورند مون از آن سخن گفت، انجام شد، در عين حال، تمامي دنيا هر آنچه را كه توانست انجام داد تا مرا متوقف كند. اما من از بين نرفته و هنوز راسخانه در قلة جهان ايستادهام. اگر اكنون ميتوانم با شما صحبت كنم بخاطر عشق خدا است. اگر توانستم زنده بمانم مطلقاً بخاطر حمايتهاي عظيم خدا بود. به همين دليل از شما ميخواهم كه تماشاچي نبوده بلكه با دعا، صميميت و جديت كتاب اصل الهي را مطالعه نمائيد.
امروز كه همديگر را ملاقات كرديم روز بسيار مهمي است، و من به همگي شما اعتماد كرده و پيامهاي مهمي را با شما درميان گذاشتم و خالصانه ميخواهم كه آنها را فراموش نكرده و از اين به بعد متمركز بر اين پيام بيدار كننده راه مشخصي را پيش گيريد تا قادر به ارمغان آوردن بركات الهي براي خانوادهها و كشورتان باشيد. تنها در اين راه است كه خانوادههاي ايدهآل بر روي زمين نمايان خواهند شد.
همانطور كه ميدانيد "سان ميانگ مون" و "هاك جا هان مون" در سراسر دنيا بعنوان والدين راستين شناخته شدهاند. اگر اين درست است، آنگاه ما بعنوان والدين راستين توسط عشق، زندگي و نسب خوني راستين در ارتباط مستقيم با خدا هستيم. يك نكته را بخاطر بسپاريد: "با شروع خانوادة راستين و تو حوزة نجات، آزادي، اتحاد و صلح نيز آغاز خواهد شد." و اين وسيله و امكان شكلگيري جوانههاي اميد صلح در سراسر دنيا خواهد بود.
در پايان از همگي شما عزيزان ميخواهم كه پيام امروز مرا در قلب خود حك نموده تا بتوانيد بعنوان افراد و خانوادههاي متمركز بر خدا و راهنمايان بشري بسوي عصر اميد و شادي در قرن بيست و يكم تولد دوباره بيابيد. خدا به قلب، خانواده و كشورتان بركت دهد.
متشكرم
تاريخ تقدير شدة رستگاري از ديدگاه اصل
همانطوري كه ميدانيد خانواده، گهوارهاي براي زندگي بشر و سنگ بناي صلح جهاني است. اميدوارم كه در اين گردهمائي، راهي براي تأسيس خانوادههاي راستين بيابيم، كه در عشق خدا پر از حرارت و طراوت، و سرشار از پاكي و سلامتي هستند.
خدا تنها يگانة مطلق، و تنها يگانة تغيير ناپذير و ابدي است. خواست او نيز بسان خود او مطلق، يگانه، تغييرناپذير و ابدي است. اگر انسانها مخصوصاً آدم و حوا متمركزبر عشق الهي متحد شده بودند، همة موجودات آفرينش نيز تكامل مييافتند. هدف اصيل خدا، مراحل آفرينش، همچنين علت، نتيجه، جهت و خلاصه همه چيز (در حوزة الهي) مطلق هستند.
اجداد بشر، آدم و حوا، پس از سقوط به خاطر ناداني و جهل شان وارد يك حوزة هرج و مرج و سرگرداني شدند. اين جهل و اين هرج و مرج، از سطح فردي به سطوح خانواده، ملت و دنيا گسترش پيدا كرد. از آن پس اين مأموريت مذاهب و مشيت الهي براي رستگاري بود تا ما را از اين حوزة سقوط نجات دهند.
در آخر زمان نجات دهنده ميآيد و آشكارا علت دروني، نتيجه، و جهت مطلق، يگانه و تغيير ناپذير را از ديدگاه الهي تدريس خواهد كرد. او دنياي پر از هرج و مرج و ناداني را پاكسازي نموده و به آغوش راستين خدا باز خواهد گرداند. اين انجام و تكميل خواست خدا است.
اگر اين حركت صورت نگيرد، آنوقت تمامي مذاهبها، ايسمها، سيستمهاي فكري و فلسفي، و تمامي ملتها، در آخر زمان نابود خواهند شد. در حال حاضر بشريت تنها در چند سال آينده، در مواجه با قرن بيست و يكم وارد هزارة سوم و يك عهد تازه و تاريخي ميشود. در اين لحظة تاريخي است كه مايلم اين سخنراني را تحت عنوان- تاريخ تقدير شدة رستگاري از ديدگاه اصل- در جهت بازسازي و آمادگي بشريت در ورود به يك عهد تازه براي شما ايراد كنم.
خدا لازم دانست تا انسان براي دستيابي به كمال و ايجاد اتحاد مطلق بين او و بشريت، متمركز بر عشق راستين، مسئوليت بعهده گيرد. بنابراين لازم بود تا خدا براي اولين اجداد بشري "فرمان" صادر كند. به عبارت ديگر، او ميدانست كه آنها در دورة رشد و در مسير دستيابي به كمال هستند، به همين علت فرمان را به مثابة پايهاي براي فرزندانش در جهت به ارث بردن با ارزشترين ارثيه، يعني عشق راستين، تأسيس نمود.
بطور كلي قرار بود كه ما در طي تجربيات زندگي، به عشق راستين دست يافته و توسط ادراك دروني آن را بفهميم. عشق راستين چيزي نيست كه بتوانيم آن را از طريق خواندن كلمات يا يك مقاله و يا رفتن به مدرسه ياد بگيريم. فقط در زندگي است كه عشق راستين كاملاً تجربه ميشود. در مقام كودكان نو رسيده، آدم و حوا ميبايست پله به پله در مسيري با تجربيات قلبي: فرزندان راستين، برادر و خواهر راستين، زن و شوهر راستين و والدين راستين رشد كرده و به كمال دست پيدا كنند، كه اين تمامي زندگي آنها را در بر ميگرفت. تنها پس از تجربة نهايي عشق راستين الهي است كه فردي ميتواند هدف آفرينش را تكميل نموده و يك انسان ايدهآل شود.
هر شخصي آرزو ميكند كه مفعول عشقش ميليونها بار و يا حتي بينهايت گرانبهاتر و پر ارزشتر از خودش باشد. به همين شكل خدا نيز ميخواهد تا انسان مفعول عشقش، بي نهايت با ارزش شود. اگر انساني خود را به كمال برساند، آنوقت با نائل شدن به كمال و الوهيت، به ارزشي چون ارزش خدا دست خواهديافت.
عشق راستين ايدهآل خدا
خدا مطلق است، اما ايدهآل عشق راستين او نميتواند تنها توسط خودش به واقعيت در آيد. دليل آن اين است كه عشق هميشه به يك مفعول (دوست داشتني) نياز دارد. اينجاست كه بايد رابطة عشق راستين خدا و انسان، و چگونگي شروع و تكامل آن را بفهميم. چه اتفاقي ميافتاد اگر خدا، انسان را به عنوان مفعول مطلق عشق خود انتخاب نميكرد و از راه و روشي ديگر براي شروع عشق و تكامل آن استفاده مينمود؟ در آن صورت خدا و انسان با هدف، انگيزه و جهت هاي متفاوتي به جستجوي عشق ميرفتند. خدا توسط مفعولي بالاتر از انسان به ايدهآل عشقش دست مييافت و انسان هيچگونه رابطة مستقيمي با خدا نميداشت.
ولي خدا در مقام فاعل عشق راستين، به انسان در مقام مفعول عشق راستين تولد داد. با توجه به اين نكته، خدا تنها توسط انسان ميتواند ايدهآل عشق راستين را بواقعيت درآورد. تكميل هدف آفرينش خدا، يعني دنياي ايدهآل، جائي است كه خدا و بشريت با عشق مطلق متحد شدهاند. بشريت در مقام باشكوهترين مفعول عشق الهي آفريده شده و در همة آفرينش تنها آنها طبيعت الهي را در بر دارند. آنها بعنوان بدنهاي مرئي خداي نامرئي آفريده شدهاند. اگر يك فرد خودش را به كمال برساند، معبد خدا و يك جسم واقعي و مرئي ميشود كه خدا آزادانه و با آرامش ميتواند در آن ساكن شود.
ايدهآل مطلق و جهان شمول عشق راستين خدا، در رابطة عمودي پدر فرزندي (والدين- فرزند) بواقعيت در ميآيد. خدا اول آدم را آفريد، و او ميبايست پسر خدا و بدن واقعي خود او ميشد. او سپس حوا را بعنوان مفعول آدم آفريد تا آنها با يكديگر، ايدهآل عشق افقي يا عشق زناشوئي را به واقعيت درآورند. قرار بود تا حوا دختر خدا شده و همچنين ميبايست در مقام عروس، بطور واقعي ايدهآل عشق افقي خدا را به كمال برساند.
جائيكه آدم و حوا به كمال نائل شوند، نقطهاي است كه آنها با ازدواج متمركز بر بركات الهي به وصال عشق نخستين خود رسيده، و آنجا دقيقاً مكاني است كه خدا عروس واقعي خود را ملاقات خواهد كرد. چرا كه عشق مطلق خدا بطور عمودي پايين آمده و در نقطهاي كه ايدهآل عشق زناشوئي آدم و حوا بشكل افقي تحقق يافته است، به آن ملحق ميشود. اگر چه عشق راستين خدا و عشق راستين انسان از دو جهت متفاوت يكي عمودي و ديگري افقي آمدهاند، اما در يك نقطة مشترك بهم پيوند خورده و يكديگر را كامل ميكنند.
چرا خدا به بشريت نياز دارد ؟
حركت و تلاش خدا در آفريدن اجتناب ناپذير بود، از طرف ديگر موجودات آفرينش همگي داراي هدفي بوده و تجسم آنها بدون هيچ هدفي امكان ندارد. فقط به يك دليل آنهم براي "تحقق ايدهآل عشق راستين" بود كه خدا به آفرينش نياز داشت. خدا زندگي را از سادهترين و پائينترين موجودات تا پيچيدهترين و بالاترين آنها، براي بوجود آوردن روابط دو جانبه، متمركز بر ايدهآل عشق، بصورت زوج: فاعل و مفعول، و مثبت و منفي توسعه داد. ايدهآل عشق جهان آفرينش و ايدهآل نهايي عشق خدا، متفاوت و جدا از هم نيستند. اين اصل ثابت و دروني آفرينش است كه با كمال عشق مرد و زن در دنياي انساني، عشق مطلق خدا به كمال دست يابد. به همين دليل بود كه در آغاز، خدا يك مرد و يك زن، (آدم و حوا) را آفريد..
هدف خدا در آفرينش آدم و حوا، ايجاب ميكرد تا آنها با اطاعت از فرمان او، در مقام فاعل عشق راستين، خودشان را بسان مرد راستين و زن راستين تكميل نمايند. بعلاوه قرار بود كه آنها زوج ايدهآل متحد در عشق راستين الهي شده و آنگاه با داشتن پسران و دختران در آن عشق راستين، والدين راستين شده و در شادي زندگي كنند. اگر آدم و حوا خودشان را در عشق راستين به كمال ميرساندند، ميل و آرزوي خدا را در داشتن يك جسم واقعي، بواقعيت در ميآوردند. همينطور با دستيابي آنها به مقام زوج راستين كامل شده، ايدهآل عشق مطلق خدا نيز تحقق مييافت.
وقتي آدم و حوا صاحب فرزندان خوبي شده و به مقام والدين راستين دست مييافتند، خدا ميتوانست خودش بطور واقعي در مقام والدين لايزال و ابدي ايستاده و به ايدهآل خود دست پيدا كند: براساس بازماندگان نسلهاي بيشمار بشري در دنياي جسمي و (پس از مرگ) در دنياي روح، شهروندان پادشاهي الهي بطور نامحدودي توسعه پيدا ميكردند.
اما آدم و حوا، اجداد بشر، از خدا جدا و دور شدند. آنها در زمان اخراج از باغ عدن، هنوز داراي فرزند نبودند. خدا با اخراج آنها پايهاي نداشت كه بدنبال آنها رفته و به ازدواجشان بركت دهد، بنابراين تمامي ابناع بشري بازماندة اجداد سقوط كرده، بدون هيچگونه ارتباط مستقيمي با عشق خدا، تكثير و رشد پيدا كردند.
آيا سقوط انسان ميتواند نتيجة خوردن از ميوة يك درخت باشد؟ سقوط آدم و حوا يك گناه غير اخلاقي بر خلاف ايدهآل عشق راستين الهي بود. اين حقيقت كه آدم و حوا به تبعيت از فرمان نياز داشتند، نشان دهندة اين است كه سقوط آنها در طي مراحل رشد و در مسير دستيابي به كمال صورت گرفت. بزرگ فرشته كسي كه در كتاب مقدس با نام مار از او ياد ميشود، حوا را به خوردن از ميوة درخت معرفت خوب و بد وسوسه كرد و او (با تبعيت از بزرگ فرشته) بطور روحي سقوط كرد. حوا سپس آدم را كه مثل خودش بسيار بي تجربه بود، به خوردن ميوه تحريك كرد و آنها سقوط جسمي را مرتكب شدند.
در باغ عدن جائي كه آدم و حوا در ارتباط با خدا در شادي زندگي ميكردند، تنها گناه ممكن، كه ميتوانست خطرناك و كشنده باشد، سؤاستفاده از عشق بود. بخاطر اينكه قرار بود تا اولين عشق كمال يافتة اجداد بشري، كمال عشق خدا شود، كه اين، خود آغاز يك جشن دنبالهدار تاريخي ميبود. جشني مملو از شادماني، مسرت و بركات پايان ناپذير براي خدا، آدم، حوا، و همة هستي و همينطور ميتوانست فرصتي مناسب و شادي بخش براي تأسيس عشق، زندگي و نسب خدا در درون جامعة بشري باشد. اما بر خلاف آن، آدم و حوا قسمت پايين بدن خود را پوشانده، ميان درختان پنهان شده و از وحشت ميلرزيدند. آنها با نافرماني از قانون الهي، يك رابطة غير اخلاقي به عنوان پايه و اساسي براي عشق دروغين، زندگي دروغين و نسب خوني دروغين بوجود آوردند. تمامي انسانها بعنوان بازماندگان آدم و حوا، با گناه اصيل متولد شدند. سقوط به ناسازگاري بين روح و جسم در درون هر شخصي تولد داد و باعث شد تا جوامع ما از عشق آلوده و فاسد لبريز شده و مردم در اين جوامع كارهايي را انجام دهند كه با ميل و آرزوي ذات اصيل شان تناقض دارد.
قبول مسئوليت براي عشق
با توجه به ايدهآل عشق، همة روابط عاشقانة موجود در قلمرو حيوانات و گياهان فقط براي تكثير و توليد مثل است. انسانها استثناء منحصر به فردي هستند. آنها در آزادي از عشق زناشوئي لذت ميبرند. اين امتياز مخصوص انسانها بعنوان سرور همة آفرينش ميباشد. خدا بركت و لذت نامحدود عشق را به پسران و دختران خودش داد، اما آزادي راستين مورد نظر خدا، نياز به انجام مسئوليت انسان دارد و اگر چنين نميبود و هر فردي بدون تقبل مسئوليت به تجربة آن دست ميزد، چقدر اغتشاش و خرابي همه جا را فرا ميگرفت. تنها زماني كه افراد براي عشق، مسئوليت قبول كنند، دستيابي به والاترين عشق انساني ممكن خواهد بود.
به سه شكل ميتوان به اين مسئوليت توجه كرد: اول، مسئوليت براي كسي است كه با دانستن چگونگي كنترل خود، بدرستي آزاد و رها بوده و با قلبي سپاسگزار در برابر خدا، براي آزادي عشق، سرور عشق راستين شود. تقبل اين مسئوليت نميبايست تنها براساس قوانين و ميثاق اجتماعي بوده، بلكه شخص ميبايست با كنترل اعمال، رفتار و احساسات فردي و همچنين در رابطة عمودي با خدا و يك زندگي كاملاً وقف شده، با يك تصميم گيري آگاهانه مسئوليت بپذيرد.
دوم، مسئوليت شخص در برابر مفعول عشق خود ميباشد. بطور طبيعي مردم نميخواهند كه زوج يا مفعول عشقشان را با ديگران سهيم شوند. عشق افقي زناشوئي كه با عشق عمودي بين والدين و فرزندان فرق دارد، در لحظة جدائي (بين زن و شوهر) انرژي خود را براي دست يافتن به كمال از دست ميدهد. چون بر اساس اصل آفرينش، لازم است تا زن و شوهر در عشق مطلق يكي شده (و در اين يگانگي) هر كدام از آنها مسئوليت مخصوص عشق، يعني زيستن مطلق براي ديگري را بعهده دارند.
سوم، مسئوليت عشق در برابر فرزندان ميباشد. عشق والدين، اساس شادي و سربلندي فرزندان است. آنها ميبايد كه در پيوند موزون و هماهنگ والدينشان در عشق راستين، بدنيا آمده و در يك چنين عشقي رشد كنند. بالاترين و با ارزشترين مسئوليت، تنها تربيت بيروني فرزندان نيست، بلكه ميبايست به آنها عنصر زندگي عشق راستين را نيز عرضه كنند، كه ميتواند وسيلهاي براي رشد و تكامل دروني و معنوي آنها باشد. به همين دليل است كه خانواده بسيار با ارزش و گرانبهاست. تجربيات قلبي روزانة فرزندان راستين، برادران و خواهران راستين، زن و شوهر راستين و والدين راستين در هيچ جاي ديگري جز خانوادة راستين بدست نميآيد. اگر آدم و حوا متمركز بر خدا ازدواج ميكردند، خدا ميتوانست در آدم بعنوان جسم واقعي خود ساكن شده و از اين طريق حوا را دوست بدارد. بعلاوه آدم و حوا با دست يافتن به مقام والدين راستين، تجسم واقعي خدا شده و اينگونه سرچشمة عشق خوبي، زندگي خوبي، و نسب خوني خوبي ميشدند.
اما بدليل سقوط، آدم و حوا تجسم واقعي شيطان شده و در پايان زوجهاي، والدين، و اجداد پليد اصيل بشري شدند. اتحاد آنها ريشة عشق، زندگي، و نسب خوني پليد شد و چون بشريت بتمامي از اين ريشه، شكل گرفتهاند، همه از بازماندگان شيطان زناكار بوده و نسب والدين پليد را به ارث بردهاند.
قلب خدا چقدر پر از درد شد، وقتي اجداد بشري با سقوط، ايدهآل عشق راستين را تباه كردند. انسانها ميبايست دختران و پسران خدا ميشدند، اما در حال حاضر خدا را بعنوان والدين خود نميشناسند. ولي خدا با اينكه هنوز دختران و پسرانش به شيطان خدمت ميكنند، مشيت الهي براي رستگاري آنها را در طول تاريخ بشري، هدايت كرده است. به خاطر اينكه او يك وجود مطلق است و ايدهآل آفرينش او نيز مطلق ميباشد، حتي در عمق غم و اندوه دهشتناك تلاش براي رستگاري انسانها را بدون هيچ توقفي ادامه داده است. مشيت الهي براي رستگاري همان مشيت الهي براي بازسازي است، كه معني آن بازيابي دوبارة هدف گم شدة آفرينش، متمركز بر عشق راستين است. همينطور مشيت الهي براي تولد دوباره و بازآفريني است.
اساس مشيت الهي
با توجه به اين نكات، اساس و بنيان مشيت الهي، بازآفريني نطفة فرزند اصيل است، يعني انساني كه ايدهآل آفرينش را تكميل خواهد كرد. زندگي و نسب خوني آغاز شده با عشق دروغين و ناپاك شيطان زناكار، كه خدا از آن متنفر است، بايد پاكسازي شود. مأموريت پايه گذاري براي تولد والدين راستين يا نجات دهندة يگانه شده با عشق، زندگي، و نسب خوني راستين خدا، اساس مشيت الهي است. از آنجائيكه اجداد بشري در انجام مسئوليتشان شكست خورده و با به ارث بردن نسب ناپاك شيطان، تحت تسلط او قرار گرفتهاند، خدا خودش قادر نبود كه دخالت مستقيم كرده و آنها را به جايگاه اصيلشان بازگرداند. بعلاوه خدا نميتواند بشريت را كه همگامي با فرشتة پليد را انتخاب كردند، بدون قيد و شرط بپذيرد و نه اينكه از آنها انتقام بگيرد. به اين منظور، خدا از اين استراتژي يعني انتخاب يك شخص مركزي در حوزه بزرگ فرشتة خوب (قبل از سقوط) استفاده ميكند، آن شخص با دريافت ضربه و مصيبت، شرط غرامت براي تمامي از دست رفتهها را ميگذارد. شيطان اول ضربه ميزند اما بعنوان نتيجه ميبايد مقام بازنده را پذيرا باشد. جنگهاي اول، دوم و سوم جهاني مثال خوبي براي اين مطلب ميباشند، كه ديديم در پايان، طرفهاي آغاز كننده جنگ، شكست خوردند.
با توجه به ديدگاه جهان شمول مشيت الهي براي بازسازي، (پاية) همكاري بين مادر و پسر بسيار مهم است. در زمان يعقوب، موسي، عيسي و محمد نيز، چنين بود. خدا براي پيشبرد مشيت الهي در تلاش بود تا با ايجاد پايه براي همكاري بين مادر (كسي كه مسئوليت زيرپا گذاشته شدة حوا را بعنوان سرچشمة سقوط، بازسازي و تكميل نمايد) و دومين پسر خانواده، مردم را از زندگي و نسب شيطاني جدا كند.
در خانوادة آدم خواست خدا اين بود كه هابيل فرزند دوم، قابيل فرزند اول را تحت تسلط خود در آورد. اگر چه حوا سقوط كرده بود، اما به عنوان مادر ميتوانست براي ايجاد اتحاد بين دو برادر تلاش داشته باشد. ولي در پايان قابيل، هابيل را به قتل رساند و مشيت الهي براي رستگاري به تأخير افتاد. همچنين يك فرمول همكاري در نظر گرفته شده بين مادر و پسر در زمان نوح وجود داشت كه بهرحال اين همكاري هدفدار، تا زمان يعقوب و ربكا بواقعيت در نيامد.
سقوط بشر توسط سه موجود شكل گرفت: آدم، حوا و بزرگ فرشته. بزرگ فرشته حوا را مورد وسوسه قرار داد كه اين علت سقوط روحي بود و پس از آن حواي سقوط كرده آدم را وسوسه كرد، كه اين عمل در واقع سقوط جسمي بود. و در نتيجه بزرگ فرشتة سقوط كرده، شيطان نام گرفت و آدم و حوا نيز به خدا پشت كردند. از آنجائيكه مشيت الهي براي رستگاري همان مشيت الهي براي بازسازي است، بايد بدانيم كه تنها با گام نهادن در راهي با 180 درجه اختلاف نسبت به مسيري كه در زمان سقوط طي شد، اصول بازسازي ميتواند بواقعيت درآيد.
خدا آدم را كه در بر دارندة نطفة عشق و زندگي راستين بود، از دست داد. بنابراين ميبايست كه يك پسر با نطفة پاك و دور از هر نوع اتهامات شيطاني پيدا كند. با توجه به مشيت الهي براي بازسازي كه همان مشيت الهي براي بازآفريني است، همانطور كه خدا در آغاز آفرينش، آدم را آفريد، اول ميبايست يك پسر را بدون هيچ رابطهاي با سقوط آماده كند. اين اساس ظهور ناجي، نجات دهنده و والدين راستين است. او با انكار كامل زندگي سقوط كرده و نسب خوني پليد تحت تسلط شيطان، ميآيد تا بعنوان يك انسان راستين، تمامي انسانهاي سقوط كرده را به نطفة زندگي نوين پيوند زند. او با داشتن ريشه در خدا، به عنوان آدم دوم، ميآيد تا تمامي اشتباهاتي را كه اولين آدم مرتكب شده بود، از ميان برده و پاك كند. ازاينرو خدا نميتواند يك نجات دهندة سوپرمن بفرستد كه تنها با معجزه كار ميكند.
براي اينكه يك پسر بتواند در روي زمين و با نطفة عشق و زندگي خدا بدنيا آيد، اول، بايد يك (زن در مقام) مادر وجود داشته باشد و دوم، آن مادر نميتواند در راه عرفي و قراردادي به اين پسر تولد دهد. بار دار شدن و حاملگي ميبايست از طريق فرمول بازسازي صورت گيرد. تمامي همكاريها بين مادران و پسران در مشيت الهي براي بازسازي، پايهاي براي تولد پسر خدا با نطفة زندگي نوين و رها از تهمتهاي شيطاني ميباشد. مادر و پسر دوم با گذاشتن پايههايي در احتراز از حملات شيطاني و با مطيع كردن فرزند اول بعنوان نمايندة حوزة پليدي، عشق، زندگي و نسب خوني تصاحب شده توسط شيطان را بازسازي خواهند كرد.
معناي پيروزي يعقوب
كتاب مقدس، كه كارها و آثار مشيت الهي را ثبت نموده است، محتوي داستانهاي بسيار زيادي است كه فهم آنها آسان نيست. به عنوان مثال: ربكا براي اينكه فرزند دومش يعقوب، بركات و ارثيه را دريافت كند، همسرش اسحق و پسر اولش عيسو را فريب داد. اگر چه آنها روشي را مورد استفاده قرار دادند كه در نگاه اول غير منصفانه بنظر ميرسد، اما خدا از آنها جانبداري نموده و به حركت و تلاش آنها بركت داد.
در خانوادة آدم، قابيل و هابيل در خارج از رحم جنگيدند، كه درگيري و كشمكش آنها به مرگ هابيل، فرزند دوم منتهي شد. سپس متمركز بر شايستگي و لياقتهاي بسياري از انسانهاي خداجوئي كه بعد از هابيل فداكاري كرده و غرامت پرداختند، يعقوب آمد و پس از گذشت سالهاي بسيار، به سطحي نائل آمدند كه شيطان در آغاز تاريخ بشري انسان را تحت تسلط قرار داده بود. آنگاه او با برادر دو قلويش عيسو (بر سر مسئلة نخست زادگي) معامله كرد، سپس در گذرگاه جابوك پاية روحي پيروزي بر فرشته (شيطان) را گذاشت و با پيروزي بر عيسو كه در موقعيت جسمي بزرگ فرشته بود، بعنوان اولين شخص پيروزمند در تاريخ بشري بركت دريافت كرد و نام اسرائيل (پيروز) به او داده شد، اما همة اينها زماني شكل گرفت كه او 40 ساله بود.
نقش مهم تامار در مشيت الهي
با توجه به داستان كتاب مقدس، تامار با "اور" فرزند اول يهودا ازدواج كرد. اما اور به خاطر رنجاندن خدا مرد. بر طبق رسم و عادت آن زمان، يهودا فرزند دومش "اونان" را به همسري تامار درآورد با اين نيت كه آنها قادر به تولد كودكي براي اور فرزند اولش باشند. اما اونان با اين آگاهي كه فرزند تامار از آن خودش نبوده بلكه براي برادرش اور خواهد بود، نطفة خود را بر روي زمين ريخت (و از همبستر شدن با تامار خوداري كرد). اين مسئله در ديدگاه الهي گناه بود. او نيز به خاطر اين گناه مرد. بدنبال آن، تامار "شلا" فرزند سوم يهودا را به همسري خواستار شد. اما يهودا از انجام اين كار خودداري كرد. او فكر كرد كه دو فرزندش بخاطر تامار از بين رفتند و ترسيد كه شلا نيز از بين رفته و دودمان خانوادگي كاملاً نابود شود. اما تامار احساس و ايمان قوي داشت مبني بر اينكه رحمش بايد از خانوادة مردم برگزيده (بني اسرائيل) باردار شود. او براي انجام آن، با تغيير قيافه و در قالب يك فاحشه با پدر شوهر خود، يهودا، همبستر شد كه نتيجة آن دوقلو باردار شدن او بود. در زمان زايمان، "زرا" يكي از دوقلوها با بيرون آوردن دستش، براي خارج شدن از رحم مادر در تلاش بود، اما به درون رحم كشيده شد و دومين فرزند، "پرز"، جاي او را گرفته و اول بدنيا آمد. بدينگونه واژگوني مقام فرزندان تامار بدنبال جنگ و ستيزشان در درون رحم، آنها را از شيطان جدا كرد، و اين پايهاي براي بازسازي رحم شد. متمركز بر اين پايه، نطفة نجات دهنده در درون نسب خوني ملت برگزيده ميتوانست گذاشته شود، ملتي چون ملت بني اسرائيل كه دو هزار سال بعد ميتوانست با استقامت در برابر امپراطوري رم بايستد. آنگاه در درون رحم يك مادر، رها از اتهامات شيطان و آماده شده براي دريافت نطفة پسر خدا، پاية پيروزي ميتوانست گذاشته شود. براساس اين پايه بود كه مريم مقدس در مسير اصلي مشيت الهي پديدار شد.
مريم خواست خدا را دريافت ميكند
وقتي مريم نامزد يوسف بود، از بزرگ فرشته، جبرئيل، پيامي شگفتآور و غافلگير كننده دريافت ميكند، مبني بر اينكه نجات دهنده از طريق او بدنيا خواهد آمد. در آن روزها اگر يك باكره باردار ميشد، مطمئناً به قتل ميرسيد. اما مريم خواست خدا را با ايماني مطلق پذيرفت و بيان نمود : "...من كنيز خداوندم، مرا برحسب سخن تو واقع شود." مريم با ذكريا كه از بستگان او و به بزرگي مورد احترام مردم بود، مشورت كرد. همسر ذكريا كه با كمك خدا باردار شده بود، به مريم گفت: "...تو در ميان زنان مبارك هستي و مبارك است ثمرة رحم تو. و از كجا اين به من رسيد كه مادر خداوند بنزد من آيد؟" با اين كلمات او به نزديك شدن تولد عيسي شهادت داد.
به اين شكل خدا اجازه داد تا مريم، ذكريا، و اليزابت قبل از هر كسي در بارة تولد نجات دهنده اطلاع داشته باشند. اين سه نفر مأموريت خيلي مهم و حياتي پيروي از خواست خدا و خدمت به عيسي را بعهده داشتند. ذكريا و همسرش اجازه دادند تا مريم در خانة آنها بايستد. نطفة عيسي در اين خانه گذاشته شد.
اليزابت و مريم از طرف مادري نسبت فاميلي داشتند، اما با توجه به مشيت الهي اليزابت بعنوان بزرگتر (قابيل) و مريم بعنوان كوچكتر (هابيل) خواهر قلمداد شدند. مريم در حضور ذكريا از كمكهاي اليزابت بهرهمند ميشد. خانوادة ذكريا از طريق اين همكاري، فقدان اتحاد بين مادر و پسر از جانب "ليه" و "راحيل" در خانوادة يعقوب را جبران نموده و زمينهاي براي نطفه گذاري عيسي شد. براي اولين بار در تاريخ، نطفة پسر خدا، "نطفة پدر راستين رها از همة اتهامات شيطاني در يك رحم آماده شده" ميتواند گذاشته شود. در اين راه تنها پسر خدا و صاحب اولين عشق خدا براي اولين بار در تاريخ بدنيا آمد.
مريم ميبايست به چيزي دست پيدا ميكرد، كه نه عقل سليم پذيراي آن بود و نه قوانين جامعة آن زمان، تحمل آن را داشت. مريم، ذكريا و اليزابت بطور روحي تحت تأثير قرار گرفته، الهاماتي را كه از طرف خدا دريافت كرده بودند بدون قيد و شرط، و با اين ديد كه اينها همة خواست پروردگار است، پذيرفته و پيروي كردند. اگر چه پسر خدا ميتوانست بر روي زمين بدنيا آيد، اما به يك ديوار دفاعي نياز داشت تا بتواند در درون دنياي شيطاني در سلامت و امنيت رشد كرده و خواست خدا را به انجام رساند. خدا اميدوار بود كه آن سه نفر در خانوادة ذكريا بتوانند اين پاية حفاظتي را بسازند.
نكات بسيار زيادي براي تفكر و انديشه وجود دارد، اينكه آن سه نفر تا چه اندازه ميبايست وجودشان را براي حمايت و خدمت به فرزند خدا گذاشته و اينكه لااقل تا چه زماني ميبايست اتحاد خود را حفظ ميكردند. در كتاب مقدس ثبت شده : "... و مريم قريب به سه ماه نزد وي (اليزابت) ماند و پس به خانة خود مراجعه كرد." بعد از آن هيچ يادداشتي مبني بر رابطة مريم با ذكريا و اليزابت وجود ندارد. مشكلات و سختي مريم و عيسي از زماني آغاز شد كه مريم خانة ذكريا را ترك گفت. خانوادة ذكريا ميبايست تا آخرين لحظه يك ديوار دفاعي و محافظ براي عيسي باشد.
پس از يك مدت كوتاه يوسف متوجه شد كه مريم باردار است. چقدر سخت هراسيده بود وقتيكه دريافت، نامزد محبوبش بدون داشتن هيچگونه رابطهاي با او، آن هم پس از سه ماه سكونت در مكاني ديگر، حامله شده است! براي يوسف اين طبيعي بود كه از مريم بپرسد: اين كودك داخل رحم تو به چه كسي تعلق دارد؟ چه اتفاقي ميافتاد اگر مريم همة مسائل را بدون هيچ پردهپوشي بيان ميكرد؟ افشاء همة حقايق، ميتوانست نابودي طايفه را بدنبال داشته باشد. به همين دليل مريم بسادگي پاسخ داد كه از روح القدس باردار شده است.
بارداري مريم كمكم نمايان شده و مردم ساكن اطراف از اين مطلب اطلاع يافتند. چه اتفاقي ميافتاد اگر يوسف اعلام ميكرد كه هيچ اطلاعي در بارة بارداري مريم ندارد؟ اما يوسف مردي صالح و درستكار بود، او به الهام و پيام خدا ايمان داشت و با اين بيان كه او مسئول اين بارداري است، از مريم حمايت كرد. مريم احتمالاً بخاطر بارداري در زمان نامزديش مورد استهزاء و ريشخند قرار گرفت، اما از سنگباران شدن و مرگ حتمي نجات پيدا كرد.
اينگونه يوسف با عشق به مريم، در آغاز از او حمايت كرد. اما اضطرابي عظيم و عميق، قلب او را فرا گرفته بود، و وقتيكه عيسي بدنيا آمد، افزايش سؤظن و بدگماني در بارة پدر واقعي عيسي قلب او را ميآزرد. هر اندازه كه عيسي در طي سالهاي رشد بزرگتر ميشد، بهمان ميزان يوسف و او بطور قلبي از هم فاصله ميگرفتند، و بهمين علت مشكلات خانوادگي بطور مكرر بالا گرفت. عيسي بعنوان يك حرامزاده در نظر گرفته شد و با فقدان حمايت خانوادة ذكريا و همچنين فقدان عشق يوسف، او با يك تنهائي وصف ناپذير انباشته شده در درون قلبش، رشد كرد.
فقدان عروس براي عيسي
عيسي از راه و هدفش بعنوان نجات دهنده باخبر بود و ميديد كه تمامي آشنايان او، موانع جدي بر سر راهش در انجام خواست خدا، ايجاد ميكردند. او تأسف ميخورد از اينكه چنين موقعيتي دارد. نجات دهنده "والدين راستين" است! در نتيجه براي انجام اين مأموريت، عيسي نياز به دريافت عروس واقعي خود داشت. او ميبايست ريشة اساسي عشق ناپاك را بازسازي كند. عشقي كه با آن بزرگ فرشته حوا، خواهر آدم را در مسير شكوفائي، به سقوط واداشت.
در نتيجه عيسي در جايگاه آدم و بعنوان فرزند خدا، ميبايست عروسش (خواهر فردي در مقام بزرگ فرشته) را دريافت كند، و آن عروس كسي جز دختر ذكريا و خواهر كوچك يحيي تعميد دهنده نبود. براي انجام اين امر در جهاني كه شيطان صاحب و سرور آن است، عيسي به يك پاية حمايتي شكل گرفته از ايمان مطلق نياز داشت، كه متأسفانه تمامي پايهها در اطراف او فروپاشيد و از بين رفت.
اگر ذكريا و اليزابت، كسانيكه از خدا الهامات و حمايتهاي روحي دريافت كرده بودند، ايمان خود را حفظ ميكردند، چنين چيزي اتفاق نميافتاد. اگر آنها مسئوليت خود را انجام ميدادند، مريم رابطهاش را پس از سه ماه سكونت در منزل آنها ادامه ميداد. خدا خانوادة ذكريا را به عنوان بهترين نمايندة درجه اول تمامي دنيا انتخاب كرد كه حتي پس از تولد عيسي، حامي او بوده، به او خدمت نموده و به او بعنوان نجات دهنده شهادت دهند. آنها نه تنها ميبايست با يك از خود گذشتگي در حد اعلي به عيسي در مقام پسر خدا و نجات دهنده خدمت كنند، بلكه ميبايست خواست خدا را از او آموخته و بطور مطلق از او پيروي كنند. همينطور (بايد بدانيم كه) دليل بدنيا آمدن يحيي تعميد دهنده، خدمت به عيسي بود. او بايد تمامي كساني را كه براي توبه و رستگاري راهنمائي كرده بود، براي ملحق شدن به عيسي رهبري كرده و اينگونه مسئوليتش را تكميل ميكرد.
با اينكه ذكريا، اليزابت و يحيي در آغاز به عيسي و مقام او شهادت دادند، اما متأسفانه مدركي وجود ندارد تا نشان دهد كه آنها آنچنان كه ميگفتند، به او خدمت كرده باشند. ذكريا روحاني مورد احترام فقط يك تماشاچي بود. يحيي تعميد دهنده در موقعيتي جدا و دور از عيسي قرار گرفت، و اين وضعيت، راه مردم را در پيروي از عيسي بست و باعث سختتر شدن مسير او گشت. و وقتيكه اين خانواده نسبت به عيسي بيايمان شد، از ديدگاه بشري ميتوان ديد كه براي آنها امكاني وجود نداشت تا به او در دريافت عروس و زوجش كمك كنند.
همينطور ميبايد به تأثير رابطة مريم و يوسف بر عيسي توجه كنيم. مريم بايد مقام حوا و تامار را با پرداخت غرامت بازسازي ميكرد. بنابراين او ميبايست خود را فقط بعنوان نامزد يوسف حفظ كند، از ديدگاه مشيت الهي آنها نميتوانستند زن و شوهر شوند. خواست خدا اين بود كه چه قبل و چه بعد از تولد عيسي، آنها هيچ رابطة جنسي نداشته باشند. يوسف بعد از تولد عيسي، همچنان به مريم عشق ميورزيد، اما براي رشد و پرورش عيسي، مريم ميبايست با ارادة خود از يوسف جدا ميشد، منتهي موقعيت واقعي، باعث عدم انجام اين كار ساده شد. مريم با يوسف رابطة جنسي برقرار كرد، اگر چه ذات اصيل مريم به او گفت كه نبايد چنين كند. آنها صاحب فرزنداني شدند كه اين تكرار اشتباه حوا بود. با اين پايه، شيطان آنها را تصاحب كرد. بجز عيسي تمامي آنهائيكه ميبايست از او حمايت ميكردند [پدرش، مادرش، برادران هابيلي او (يحيي تعميد دهنده و برادرانش)، برادران قابيلي او (فرزندان يوسف)] همگي تحت تسلط شيطان قرار گرفتند.
عيسي از ديدگاه بشري
وقتي كسي تحت تسلط شيطان قرار گرفت، تمامي الهامات و حمايتهاي روحي را از دست ميدهد. همچنين اعتماد به خدا و احساس قدرداني محو ميشود، آنگاه او همه چيز را از ديدگاه بشري و زميني خواهد ديد. مريم به عيسي در ارتباط با ازدواجي كه او خواستارش بود، كمك نكرد و حتي با آن مخالفت نمود، و اين دليل مستقيم عدم ازدواج عيسي و عدم دستيابي او به مقام والدين راستين بود. اين مسئله او را در رفتن به راه صليب مجبور ساخت. سخنان عيسي به مريم در جشن عروسي در گانا : "... اي زن مرا با تو چه كار است، ساعت من هنوز فرا نرسيدهاست."حاكي از يك قلب ملامت آميز در برابر مادري است كه به ديگران در اجراي جشن عروسي كمك ميكند، اما در كمك به عيسي براي دريافت عروسش بعنوان مهمترين التزام مشيت الهي كوتاهي ميورزد. حال ميتوانيم بفهميم كه چرا عيسي گفت: "... كيست مادر من و برادرانم كيانند ..."
عيسي در انديشة تكميل و انجام مأموريتش، در روبروئي با مخالفتهاي مريم، ذكريا، اليزابت و عاقبت يحيي تعميد دهنده، اميد حمايتهاي آنها را از دست داد. دقيقاً به همين علت خانهاش را ترك گفت و به جستجوي يك پاية روحي تازه براي شروع دوبارة مشيت الهي براي رستگاري پرداخت. او بدون خانه و كاشانه، و بدون خانواده، ناله ميكرد: "... روباهان را سوراخها و مرغان هوا را آشيانها است ليكن پسر انسان را جاي سر نهادن نيست ..." با از دست دادن پايه در سطح خانواده، او به فكر بازسازي و جايگزين كردن آن افتاد، و اين حركت و تلاش، در واقع تمامي مأموريت سه سالة او بود.
در پايان وقتي مردم ايمان نياورده و حتي حواريون نيز ايمان خود را از دست داده بودند، عيسي مورد حمله و يورش شيطان قرار گرفت. و همانطوريكه تمامي پايهها فروريخت او به راه صليب قدم نهاد. عيسي بعنوان پدر راستين پا به عرصة وجود گذاشت، تا به حواريونش و تمامي بشريت بركت دهد. قرار بود كه او پادشاهي بدون گناه بهشت را تأسيس كند، اما نتوانست زوج خود را بيابد و در نتيجه قادر نبود والدين راستين شده و مأموريتش را بانجام برساند، بهمين دليل قول داد كه باز خواهد گشت.
در كتاب مقدس آمدهاست: "... و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشائي در آسمان گشاده شود." از اينرو من امروز اين حقايق را (در بارة عيسي و مريم) با وجود مخالفتهاي بسيار از جانب عقايد سنتي، براي آزادسازي آنان اعلام ميكنم.
فرا رسيدن ايدهآل والدين راستين
نجات دهنده و سرور در ظهور دوم ميآيد تا پاية مشيت الهي براي رستگاري را كه در زمان عيسي ناتمام باقي مانده بود، تكميل كند. بعبارت ديگر او بعنوان نطفة فرزند راستين و اصيل ميآيد تا ايدهآل آفرينش را تكميل نموده و همچنين ايدهآل والدين راستين را بعنوان سرچشمة عشق راستين، زندگي راستين، و نسب خوني راستين الهي به انجام رساند. او متمركز بر پايههاي مشيتي و بنيادي در حوزة الهي تا زمان عيسي و همچنين متمركزبر پاية پيروزمندانة زندگي عيسي قرار گرفته و عروس و زوجي را كه عيسي نتوانست بيابد، خواهد يافت و آنها به اتفاق يكديگر براي نجات تمامي بشريت، والدين راستين خواهند شد.
از طريق بركت ازدواج نوين، با قدرت انتقال دهندگي نسب خوني اصيل خدا، والدين راستين قادر خواهند بود كه نجات و رستگاري را براي تمامي بشريت به ارمغان آورند. مردم با پيوند خوردن به عشق، زندگي، و نسب خوني راستين خدا، خود والدين راستين خواهند شد. بعلاوه نجات دهنده با تأسيس خانوادة راستين، پادشاهي بهشت بر روي زمين را تشكيل خواهد داد. بنابراين وقتي كه نجات دهنده در ظهور دوبارهاش بيايد، اين ازدواج نوين بين المللي است كه نسب خوني نوين را پايهگذاري خواهد كرد.
والدين راستين در سطح با شكوه خانوادة جهاني، غرامت تمامي پايههاي از دست رفتة خانوادة آدم را پرداخت نموده، مقام پسر ارشد، مقام والدين راستين و مقام پادشاه را كه ميبايست در خانوادة آدم بواقعيت درميآمد، بازسازي خواهند كرد. آنها اين دنيا را تحت تسلط خدا به پادشاهي بهشت بر روي زمين مبدل خواهند كرد و همچنين پادشاهي خدا را در دنياي روح براي ثبت نام خواهند گشود. بشريت به شكل روحي و جسمي متمركز بر خدا وارد اين پادشاهي شده، يك دنياي مملو از پيروزي، آزادي، شادي، و اتحاد را تأسيس نموده و بهشت را (چه برروي زمين و چه در دنياي روح) بعنوان ايدهآل آفرينش خدا، خواهند آفريد. اميدوارم كه در آينده تمامي شما قادر به دريافت بركت مسرت بخش اين ازدواج نوين باشيد.
اميدوارم كه بتوانيد دركي واضح و آشكار از مسير و جهت تاريخ مشيت الهي بدست آورده و خود رهبراني راستين براي تأسيس يك دنياي صلحآميز شويد. خدا به شما و خانوادههايتان بركت دهد.
متشكرم
در جستجوي منشاء هستي
با پايان جنگ سرد، اميدي تازه براي صلح و عدالت در سراسر جهان گسترش پيدا كرده است و رهبران (كنوني جهان) ناتوان يا بي ميل در درك و تصديق واقعيتهاي نوين بين المللي، با تغييرات شكنندة كنوني جاروب شده و كنار زده ميشوند.
همزمان با قرارگيري ما در آستانة عصر جديد، ايمان دارم كه زمان آن فرا رسيده تا جسورانه از اين موقعيت و فرصت نوين استفاده كرده و نگاهي تازه به طرحها و الگوهاي سنتي افكار و انديشههاي خود بياندازيم. بدين جهت، براي من افتخاري بزرگ است كه گوشهاي از كشفيات زندگي سراسر تلاش براي دفاع از ارزشهاي خانوادة راستين و صلح جهاني خود را با شما سهيم شوم.
دو نوع انسان در اين دنيا وجود دارد: مرد و زن. آيا آنها ميتوانند موقعيت و جنسيت خود را عوض كنند؟ آيا تولد شما بعنوان زن يا مرد بر اساس ميل خود شما صورت گرفتهاست؟ يا قطع نظر از صليقه و ميل شخصي شما بودهاست؟ نوع جنسيتي را كه به ما اعطاء شده نه انتخابي كه مطلق ميباشد. ما خواستار آن نبوده و حتي در مورد آن فكر هم نكرديم، اما بدون دانستن علت، نتيجه، يا مراحل تولد خود، در يك مسير مشخص و مسلم بدنيا آمديم.
از اينرو مهم نيست كه يك فرد چقدر ميتواند بزرگ و با اهميت باشد، او علت (آفريننده) نبوده بلكه معلول (آفريده) ميباشد. اين مسئله انكار ناپذير است. به همين دليل بايد اولين علت (علت العلل) وجود داشته باشد. آن علت العلل چه كسي است؟ آيا او مذكر است؟ آيا او مؤنث است؟ شما ميتوانيد اين علت العلل را خدا يا به هر نام ديگري بخوانيد، اما (نكته اين است كه) اين علت العلل بايد وجود داشتهباشد.
امروز تعدادي از مشهورترين افراد دنيا در اين مكان گرد آمدهاند. شما ممكن است بگوييد: خدا كجاست؟ او را به من نشان بده سپس ايمان خواهم آورد. اما به شما هشدار ميدهم كه موجوديت و هستي آن علت العلل را انكار نكنيد.
موضوع صحبت امروز "در جستجوي منشاً هستي" ميباشد. ما اگر براي يافتن سرچشمة هستي، هرچه عميقتر در جستجو و تحقيقات خود فرو رويم، به خدا خواهيم رسيد. آنوقت خواهيم دانست كه او داراي خصوصيات دوگانة مذكر و مونث ميباشد.
براستي شكلگيري هستي چگونه آغاز شد؟ اجازه دهيد كه بحث خدا را براي فقط چند لحظه كنار بگذاريم و به بشريت توجه كنيم. اين واضح است كه انسانها شامل مرد و زن يا فاعل و مفعول هستند. در جهان ماده، مولكولها از آنيون و كاتيون تركيب شدهاند. تكثير و توليد مثل گياهان از طريق پرچم و مادگي صورت ميگيرد. حيوانات به شكل نر و ماده، و انسانها به صورت مرد و زن وجود دارند. اگر آفرينش را مورد بررسي قرار دهيم، چه در جهان ماده، چه در دنياي گياهان و چه در قلمرو حيوانات، مشاهده ميكنيم كه (خصوصيات) مثبت و منفي در سطوح بالاتر، از طريق تحليل و جذب (خصوصيات) مثبت و منفي در سطوح پائينتر گسترش و توسعه مييابند. علت وقوع اين پديدهها چيست؟ شكلگيري اين پديده به خاطر آن است كه موجودات هستي مسئول تكامل بشريت (در مقام سروران تمامي آفرينش) هستند. در جهان ماده، مثبت و منفي كه فاعل و مفعول بوده متمركز بر ايدهآل عشق متحد ميشوند و اينگونه ميزيند. به همين صورت در قلمرو گياهان، پرچم و مادگي كه فاعل و مفعول هستند، متمركز بر عشق متحد شده، كه اينچنين آنها نيز به حيات خود ادامه ميدهند. علم داروسازي امروزه مطرح ميكند كه حتي باكتريها نيز به شكل مثبت و منفي وجود دارند.
چگونه فاعل و مفعول، يا مثبت و منفي متحد ميشوند؟ با بوسيدن؟ عشق يك مفهوم يا يك تصور نيست، بلكه يك واقعيت مهم، اساسي و قابل توجه است. آن واقعيت چيست كه عشق ميتواند بر آن ساكن شود؟ ممكن است كه شما از رؤسا و افراد مشهور و مهم باشيد، اما چيزي وجود دارد كه از آن آگاهي نداريد. شما نميدانيد كه چه چيزي از مرد مرد، و از زن زن ميسازد. جواب اين است: آلات تناسلي. آيا كسي هست كه از آلات تناسلي تنفر داشته و بيزار باشد؟ اگر به آنها علاقه داريد، ميزان علاقهتان چقدر است؟ ممكن است تا به حال ارزش نهادن به آلات تناسلي را خلاف عفت و پاكدامني ميدانستهايد، اما از حالا به بعد بايد نسبت به آنها ارزش قائل شويد.
دنيا در آينده به چه صورت خواهد بود؟ اگر دنيائي شود كه بطور مطلق به آلات تناسلي ارزش دهد، آيا آن دنيا خوب است يا بد؟ آيا نابود ميشود يا پيشرفت خواهد كرد؟ اين شوخي يا مطلب خندهداري نيست. خدا در زمان آفرينش انسان، بيشترين تلاش و تقلاي آفرينندگي خود را در كدام قسمت از بدن انسان تمركز داد؟ چشمها؟ بيني؟ قلب؟ مغز؟ همة اين آلات (اعضاء بدن) سرانجام از بين ميروند، اينطور نيست؟
هدف "كانون خانواده براي اتحاد و صلح جهاني" چيست؟ اگر قرار بود بشريت به وراء مقولهها و قواعد سنتي از قبيل فضيلت، پاكدامني، مذهب و همة ديگر هنجارها و معيارهاي بشري برود، اين دنيا چگونه دنيائي ميشد؟
حال كه بعنوان زن يا مرد بدنيا آمدهايم، مالك (اصلي) آلات تناسلي ما كيست؟ براستي مالك و صاحب آلت تناسلي يك شوهر همسر او، و مالك آلت تناسلي يك زن شوهر او ميباشد. ما نميدانستيم كه مالكيت آلت تناسلي از آنِ جنس مخالف است. اين يك حقيقت ساده است و ما نميتوانيم آن را انكار كنيم. حتي پس از هزاران سال پيشرفت و ترقي در تاريخ، اين حقيقت عوض نخواهد شد.
هر مردي فكر ميكند كه آلت تناسلياش به خود او تعلق دارد، و هر زني فكر ميكند كه آلت تناسلياش از آنِ خود اوست. به همين دليل دنيا در حال نابودي است. همه در مورد مسئلة مالكيت آلت تناسلي دچار اشتباه شدهاند. همة ما فكر ميكنيم كه عشق ابدي، مطلق و رؤيائي است، اما وقتي به اين درك واضح و آشكار دست يابيم كه مالكيت عشق ابدي از آنِ جنس مخالف ميباشد، دنيا ديگر در موقعيت و وضعيت كنونياش باقي نخواهد ماند. پرفسوران، دكترها، و محققان بيشماري (در جهان امروز) وجود دارند، اما هيچكدام از آنها در بارة اين مسئله فكر نكردهاند.
آيا هيچيك از شما ميتوانيد اين مطلب را انكار كنيد؟ اگر اين مسئله را از والدين، پدر بزرگ و مادر بزرگها، نياكان، و اجداد اولية خودتان، حتي از خدا (كه منشاء هستي است) بپرسيد، همة آنها موافقت خواهند كرد. اين يك قانون جهانشمول است. (در آينده) حتي پس از اينكه هستي بيليونها سال به زندگي ادامه دهد، اين قانون (تغيير ناپذير) باقي خواهد ماند. نتيجة طبيعي اين است كه وقتي در مقابل خدا ميايستيد، او پرهيزكاري يا گناهكاري شما را بر طبق اين قانون تغييرناپذير، قضاوت خواهد كرد.
حتي سقوط آدم و حوا، از تخلف در اين قانون سرچشمه گرفته است. هر دوي آنها با اين فكر كه آلت تناسليشان جزء دارائي خودشان است، در اشتباه و گمراهي بودند. آيا خدا آنها را به خاطر تغذيه از يك ميوة لفظي اخراج نمود؟ در اين باره خوب بيانديشيد. خدا يك موجود بياحساس نيست. او آنها را اخراج كرد به اين خاطر كه، اساسيترين ضابطه و معياري را زير پا گذاشتند، كه هستي با آن انجام وظيفه ميكند. آنها به خاطر خطايشان با آلات اصيل عشق در هيچ جائي از جهان هستي نتوانستند مورد تصديق و استقبال قرار گيرند. در جهان ماده و همينطور در قلمرو گياهان و حيوانات، خصوصيات مثبت و منفي كه همان آلات تناسلي است، بطور وارونه و معكوس براي (زندگي) زوج متقابل عشق ميباشد. آدم و حوا اين نكته را نميدانستند.
دليل وجود آلات تناسلي چيست؟ عشق. مذكر و مؤنث براي يافتن عشق زندگي ميكنند. خصوصيات خدا چيست؟ خدا مطلق، يگانه، ابدي و تغيير ناپذير است. سپس، مالك عشق چه كسي است؟ مالك عشق نه مرد و نه زن كه خدا است. خدا و بشريت متمركز بر عشق و از طريق عشق، يكي ميشوند. و اين بخاطر آن است كه هم خدا و هم انسان مطلقاً به عشق نياز دارند.
سپس، خدا خواستار چه نوع عشقي است؟ او خواهان عشق مطلق ميباشد. براي شما و من نيز اين چنين است، به همان صورت كه خدا نيازمند و خواستار عشق مطلق، يگانه، تغيير ناپذير و ابدي است، ما هم به عشق مطلق، يگانه، تغيير ناپذير و ابدي نيازمنديم. بنظر ميرسد كه همة ما شبيه خدا هستيم.
خدا خودش داراي خصوصيات مذكر و مؤنث يا مثبت و منفي است. موجودات بشري كه بعنوان مفعول واقعي و ذاتي خدا بوجود آمدهاند، بشكل مرد و زن آفريده شدهاند. وقتي مرد و زن ازدواج ميكنند، بصورت مثبت و منفي اساسي، نمايندة خدا ميشوند. اين خواست خدا است كه وقتي ما ازدواج ميكنيم، متمركز بر عشق عمودي خدا، بطور افقي كاملاً متحد شويم.
جسم انسان افقي و نمايندة زمين است. از طرف ديگر، وجدان عمودي را دوست داشته و همواره در پي چشم اندازهاي والا ميباشد. اينگونه انسان به سختي در جستجوي نقطهاي است كه در آن بتواند با استاندارد عمودي خدا، يكي شود. آن نقطه ميبايست يك نقطة مركزي باشد، و مرد و زن بايست در آن نقطه يكديگر را ملاقات كنند. بنابراين زمانيكه فرد با تولد در آن نقطة مركزي و با تجربة عشق كودكانه، عشق برادر و خواهري، و عشق زناشوئي رشد كند، جسم بالغ او نمايندة زمين و روح بالغ او متمركز بر خدا خواهد بود. در اين نقطة نهائي، جسم و روح بطور عمودي و افقي يكي شده، و بدينسان پايهاي براي شادي و خوشحالي تأسيس ميكنند. تنها در آنجا است كه خدا بعنوان يك وجود مطلق متمركز بر عشق مطلق به وجد در ميآيد. مرد و زن نيز بعنوان زوجهاي عشق در آنجا در شادي و لذت خواهند بود.
وقتي روابط والدين و فرزند، شوهر و زن، و برادر و خواهر كه بترتيب نمايندة شمال و جنوب، شرق و غرب، جلو و عقب هستند، متمركز برآن نقطة مركزي بطور كامل متحد شوند، يك الگوي ايدهآل جهاني ايجاد خواهد شد.
به همين دليل در شرق ضرب المثلي وجود دارد كه ميگويد، (اتحاد) والدين و فرزندان يك جسم و بدن (واحد) را ميآفريند. بعلاوه شرقيها ميگويند كه شوهران و زنان، و برادران و خواهران نيز يك بدن واحد را تشكيل ميدهند. پايه و اساس آن حكمت سنتي چيست؟ چنين چيزي زماني امكانپذير ميشود كه سه نوع رابطة متمركز بر عشق راستين، در همة جهتها توسعه و گسترش پيدا كرده و يك جسم كروي را تشكيل دهند. تنها يك مركز بايد وجود داشته باشد. و چون در واقعيت اين روابط داراي يك مركز مشترك هستند، اتحاد امكان پذير است. رابطة بين خدا و بشريت، رابطة والدين- فرزندي بوده و از اينرو متمركز بر عشق راستين، خدا و انسان بايد يكي شوند.
اميال بشر تا چه اندازه عالي و بلند مرتبه هستند؟ ذات شما ميخواهد كه به بالاتر از خدا دست يابد. مهم نيست كه فرد تا چه اندازه پست و پائين مرتبه است، او ميتواند جهاني حتي بزرگتر از دنياي مورد نظرخدا آرزو كند. شما در مقام پسران و دختران دوست داشتني خدا، اگر به او بگوئيد، "پدر لطفاً بيا !" آيا او نخواهد آمد؟ مهم نيست كه همسر يك مرد چقدر زشت است، اگر آن مرد همسر خود را واقعاً دوست داشته باشد، هر وقت كه همسرش او را فرا خواند، بطور طبيعي پيروي خواهد كرد. با اتحاد متمركز بر عشق راستين، شوهر به اشارة همسرش پاسخ خواهد داد، بزرگتر از فراخواني كوچكتر، و كوچكتر از فراخواني بزرگتر تبعيت خواهند كرد، و هيچ كدام از آنها هرگز نميخواهند كه از يكديگر جدا شوند.
اگر خدا تنها است، آيا احساس تنهائي ميكند يا نه؟ چگونه ميتوانيم بدانيم كه او احساس تنهائي ميكند؟ آيا داراي عشق هستيد؟ آيا داراي زندگي هستيد؟ آيا داراي اسپرم و تخمك هستيد؟ آيا داراي وجدان هستيد؟ شما تصديق ميكنيد كه داراي همة اينها ميباشيد، اما آيا عشق را ديدهايد؟ آيا زندگي را ديدهايد؟ آيا نسب خوني را ديدهايد؟ آيا وجدان را ديدهايد؟ آيا هرگز اين جيزها را لمس نمودهايد؟ شما از وجود و حيات آنها اطلاع داريد، اما نميتوانيد آنها را لمس نموده يا ببينيد. شما بر اساس بينش و شهود دروني خود نسبت به وجود آنها آگاه هستيد. بطور مشابه، اگر چه خدا را نديده يا لمس نكردهايد، نميتوانيد بگوئيد كه او وجود ندارد. چه چيزهائي اهميت بيشتري دارند، آنهائي كه مرئي هستند يا آنهائي كه نامرئي هستند؟ مطمئنم، تشخيص ميدهيد كه نامرئيها نسبت به مرئيها اهميت بيشتري دارند. شما ميتوانيد پول، موقعيت و افتخارات (مادي و ظاهري) را لمس كرده يا ببنيد، اما نميتوانيد عشق، زندگي، نسب خوني، و وجدان را لمس كرده يا ببنيد. همة ما داراي آنها هستيم، اما چرا نميتوانيم آنها را ببنيم؟ زيرا آنها با ما يكي (يگانه) هستند. وقتي روح و جسم در هماهنگي مطلق قرار گرفتند، آنها را احساس نميكنيد.
آيا پلك زدن چشمهاي خود را احساس ميكنيد؟ سعي كنيد تعداد پلك زدنها را براي سه ساعت بشماريد. آيا تعداد دم و بازدم هر روز خود را ميشماريد؟ با دست راست، سمت چپ سينة خود را لمس كنيد، آيا احساس ميكنيد كه چيزي ضربه ميزند؟ شما ضربان قلب خود را احساس ميكنيد. در طول روز چند بار ضربان قلب خود را ميشنويد؟ با استفاده از يك گوشي طبي، ضربة قلب شما مثل انفجار يك بمب است. اما وقتي سرمان شلوغ بوده و مشغول باشيم، هفتهها و ماهها ميگذرد، بدون آنكه احساسي از آن داشته باشيم. در اين مورد خوب فكر كنيد! ما نشستن يك حشرة كوچك بر روي سر خود را سريعاً احساس ميكنيم، اما نميتوانيم ضربان قلب خود را احساس كنيم، حتي وقتيكه صدايش صدها بار بزرگتر از سبكي وزن يك حشره است. دليلش اين است كه ما با جسم خودمان يكي هستيم.
مايلم چند مثال براي شما مطرح كنم، اگر چه ممكن است فكر كنيد كه بيان مسائلي اينچنين گستاخي است. شما هر روز از توالت استفاده ميكنيد. آيا در حال تخلية مدفوع بدن خود از ماسك ضد گاز استفاده ميكنيد؟ اين يك مسئلة خندهدار نيست بلكه خيلي جدي است. زمانيكه در نزديكي يك شخص ديگري قرار داريد كه در حال تخلية شكم خود ميباشد، سريعاً به اندازة كافي از او فاصله ميگيريد، اما وقتي بوي مدفوع خود شما به مشامتان ميرسد، حتي به آن توجه نميكنيد. به دليل اينكه مدفوعات (بدن شما) با جسم شما يكي است، به همين خاطر كثيفي آن را احساس نميكنيد.
وقتي جوان بوديد، آيا هرگز خلط (مادة لزج) خشك شدة بيني خود را مزه كردهايد؟ شيرين است يا شور؟ شور است، اينطور نيست؟ از آن جائي كه ميتوانيد پاسخ دهيد، نشان ميدهد كه بايد آن را مزه كرده باشيد! چرا احساس نكرديد كه كثيف است؟ دليلش اين است كه آن (خلط) قسمتي از جسم شما است. رورند مون چيزي را كشف كرده كه هيچكسي در دنيا آن را نميدانسته (و به آن فكر نكرده) است.
وقتيكه با خلط سرفه ميكنيد، گاه موارد آن (خلط) را غورت ميدهيد، اينطور نيست؟ خود شما چطور؟ آيا هرگز آن را تجربه كردهايد؟ صادق باشيد. چرا كثيفي آن را احساس نميكنيد؟ به خاطر اينكه خلط گلوي شما با جسم خود يكي است. همة ما در طول روز سه بار غذا ميخوريم: صبحانه، ناهار، و شام. اگر به 30 سانتيمتر پائينتر از دهان خود مراجعه كنيد، يك كارخانة كودسازي وجود دارد. ما با سه بار تغذيه در طول روز، مواد خام براي كارخانههاي كودسازي فراهم ميكنيم. حالا، با دانستن اين مطلب، آيا هنوز ميتوانيد با قاشق و چنگال غذا برداشته و ميل بفرمائيد؟ همگي ميدانيم كه در درون معدة ما يك كارخانة كودسازي وجود دارد، اما بدون هيچ احساسي از حضورش به زندگي ادامه ميدهيم. چرا آن را احساس نميكنيم؟ چون با آن يكي هستيم. به همين شكل، ما داراي عشق، زندگي، نسب، و وجدان ميباشيم، اما چون آنها در يك هماهنگي با ما يگانه هستند، احساسشان نميكنيم. و بهمين دليل فشار فضا را نيز كه ما را احاطه كرده، احساس نميكنيم.
درست مثل ما، خدا داراي عشق، زندگي، نسب، و وجدان است، اما خودش نميتواند آنها را احساس كند. خدا نميتواند آنها را احساس كند، زيرا آنها كاملاً در هماهنگي و اتحاد هستند. بهمين علت او به يك زوج مفعولي نياز دارد. با توجه به اين ديدگاه، ضرورت و لزوم يك زوج مفعولي را درك ميكنيم. وقتي كسي تنها است، نميتواند خودش را احساس كند. اما وقتي يك مرد در برابر يك زن، و يك زن در برابر يك مرد ظاهر ميشود، تحريك عشق و نسب خوني بسان رعد و برقي، منفجر شده و فوران ميكند. شما بايد در مورد اين مسئله بيدار و آگاه باشيد. ما بدون دانستن اين حقيقت زندگي ميكردهايم. انسان درك نكردهبود كه خدا به زوج مفعولي عشق خود نياز دارد.
حال زوج مفعولي عشق خدا كيست؟ آيا يك ميمون است؟ اگر بشريت موجودات معلولي ميباشند، آيا ميمونها ميتوانند علت بوجود آمدن ما باشند؟ آيا ميمونها ميتوانند اجداد و نياكان ما باشند؟ حتي فكر چنين مهمل و چنين حرف پوچي را به خود راه ندهيد. براي اينكه زندگي بتواند از شكل يك تك سلولي (آميب) آغاز شده و به شكل انساني برسد، ميبايست از طريق دروازههاي عشق در هزاران سطوح مختلف آن عبور كند. آيا زندگي بطور اتوماتيكوار و خود به خود توسعه مييابد؟ مطلقاً اينطور نيست. در مورد همة حيوانات مشابه است. دسته بندي (تناوب) انواع، خيلي جدي و صريح بوده، و هيچ كسي نميتواند در جدائي و تفكيك انواع، دست برده و دخالتي كند.
اگر مادهگراها كه معتقد هستند، ميمونها اجداد ما ميباشند، يك انسان و يك ميمون را بهم پيوند زنند، فكر ميكنيد كه آيا يك شكل تازهاي از زندگي پديدار ميشود؟ مهم نيست كه چند هزار سال به (انجام) آن مبادرت ورزند، اين مسئله بينتيجه خواهد ماند. براستي چرا اين كار نتيجهاي نخواهد داشت؟ بايد در اين مورد بيانديشيد.
خدا به چه چيزي نياز دارد؟ خدا به كدام قسمت از جسم شما بيشترين نياز را دارد؟چشمهاي شما؟ دستها؟ پنج حس شما؟ خدا در درون خودش داراي خصوصيات مذكر و مؤنث ميباشد، اما براي زيستن بعنوان يك پدر، وجود او يك وجود مذكر و فاعلي است. با حفظ اين مطلب در ذهن خود، آيا نميتوانيم بگوئيم كه خدا به يك زوج (مفعولي) عشق نياز دارد؟
حال چه كسي يا چه چيزي در ميان آفرينش او ميتواند، مفعول عشق او شود؟ آيا يك مرد خودش به تنهائي ميتواند؟ يا يك زن تنها ميتواند مفعول عشق خدا شود؟ خدا در پي چه نوع زوج يا مفعولي ميباشد؟ آيا خدا به زوجي با ثروت بسيار نياز دارد؟ آيا به يك همقطار دانش و معرفت يا يكي از قدرتهاي بزرگ نياز دارد؟ نه، هيچكدام از اينها مهم نيستند. خدا خواستار يك مفعول عشق است. به اين منظور خدا ميخواهد متمركز بر جايگاهي كه مرد و زن از طريق آلات تناسليشان يكي و متحد ميشوند، ظاهر شده و ما را ملاقات كند.
چرا آن جايگاه (مورد نظر خدا)، نقطهاي است كه مرد و زن متمركز برخدا يكي ميشوند؟ زيرا عشق مطلق است، و آن جا مكاني است كه مرد و زن داراي ميل و نياز مطلق براي يكي شدن هستند. با نگاهي افقي، مرد كه داراي خصوصيت مثبت است، به آن مركز نزديك ميشود، زن نيز كه داراي خصوصيت منفي است به آن مركز نزديك ميشود. در درون خدا همچنين، خصوصيات مذكر و خصوصيات مؤنث بعنوان مثبت و منفي بهم ميپيوندند. آن اتحاد در درون خدا، بعنوان يك مثبت بزرگتر، با يك منفي بزرگتر (شكل گرفته از اتحاد مرد و زن) متحد ميشود. حال سؤال در مورد شرطي است كه بوسيلة آن، اين اتحاد صورت ميگيرد.
ازدواج چيست؟ چرا ازدواج مهم است؟ ازدواج اهميت دارد چرا كه جادهايي براي يافتن عشق است، جادهايي براي آفرينش زندگي است، جادهايي است كه در آن زندگي يك مرد و زندگي يك زن، يكي ميشود. و آن جائي است كه نسب خوني يك مرد با نسب خوني يك زن تركيب ميشود. تاريخ از طريق ازدواج پديد ميآيد، و از ازدواج ملتها ظاهر شده و يك دنياي ايدهآل آغاز ميشود. بدون ازدواج هيچ معنائي براي حيات افراد، ملتها و دنياي ايدهآل وجود ندارد. فرمول و قاعده اين است: مرد و زن بايد بطور مطلق يكي شوند. والدين و فرزندان بايد با خدا يكي شده، به خدا عشق ورزيده، و با خدا زندگي كرده و بميرند. وقتي مرده و به دنيا روح رفتند، آن مكان، جائي است كه بهشت خوانده ميشود. اما تا بحال هيچ فرد، خانواده و ملتي وجود نداشته است كه به آن ايدهآل دست يافته باشد، دنيا و بشريت آن ايدهآل را تأسيس نكردهاند، و به همين علت پادشاهي ايدهآل و مورد نظر خدا، خالي (از سكنه) است. همة مردمي كه تا بحال مردهاند، به جهنم سقوط كردهاند. و هيچ كسي وارد پادشاهي بهشت نشده است.
با توجه به اين نكته ميتوانيم بفهميم كه (چرا) عيسي بعنوان نجات دهندة بشريت آمد، اما نتوانست وارد پادشاهي بهشت شود، و در عوض به فردوس رفت. عيسي براي ورود به پادشاهي بهشت ميبايست يك خانواده تشكيل ميداد. بهمين دليل عيسي ميخواهد دوباره ظهور نمايد. قرار بود كه او ازدواج نموده، خانواده تشكيل داده، در آن خانواده با خدا زيسته و به او خدمت نموده و سپس با آن خانواده وارد پادشاهي بهشت شود. او نميتوانست خودش تنهائي وارد حوزة پادشاهي بهشت شود. به اين خاطر در كتاب مقدس گفته شدهاست ، "... و آنچه بر زمين ببندي در آسمان بسته گردد و آنچه در زمين گشائي در آسمان گشوده شود." ما ميبايست مشكلات روي زمين را حل و فصل و بازسازي كنيم. از آنجائيكه بيماري بر روي زمين پايهريزي شدهاست، بر روي زمين نيز ميبايست معالجه شود.
بشريت به واسطة سقوط، نزول كردند، و اينگونه ما در حوزة سقوط ساكن شدهايم. ما بدون تأسيس پايه براي صعود و رفتن به وراء اين حوزه، قادر نيستيم كه به پادشاهي بهشت وارد شويم. مهم نيست كه تا چه اندازه دشوار خواهد بود، اما انسان در حوزة سقوط بايد آن حوزه را نابود كند. به اين خاطر عيسي گفت: "... زيرا هر كس بخواهد جان خود را برهاند آنرا هلاك سازد اما هر كه جان خود را بخاطر من هلاك كند آن را دريابد." براي عبور از اين جادة مرگ، ما بايد وارد آن شده، در آن گام نهاده و با به خطر انداختن تمامي زندگي خود، از آن عبور كرده، و صعود كنيم.
خانوادههاي شما در حوزة سقوط هستند، اقوام و ملتهاي شما نيز همينطور در حوزة سقوط ميباشند. شما بايد تقلا و كشمكش بسيار داشته و پيروز شويد. سقوط در خانوادة آدم صورت گرفت. آيا آدم و حوا قبل يا بعد از اخراج از باغ عدن، داراي فرزند بودند؟ آنها بعد از اخراج، داراي فرزند شدند، و در واقع بدون هيچگونه ارتباطي با خدا، خانواده تشكيل دادند. بدون دانستن اين مطلب، چگونه ميتوانيد به پادشاهي بهشت برويد؟ غيرقابل تصور است، با ناداني و جهل نميتوانيد به كمال ايدهآل دست يابيد. اين اخطار من به شما است.
براي يافتن درستي يا نادرستي كلام رورند مون، دعا كنيد. هيچ كس نميداند كه در جستجو و كشف اين راه چقدر سختي و مشقت تحمل كردهام، اگر چه هيچ خطا و گناهي مرتكب نشدم ، اما براي يافتن اين راه، در شش زندان مختلف به بند كشيده شدم. من با اين حقيقت قادر هستم كه بايستم و جوانان با ارزش (دنيا) را آموزش دهم. بعضي از افراد ميگويند كه من جوانان را شستشوي مغزي ميدهم، اما در واقع آنها را با حقيقت منطقي تعليم داده و روشن ميسازم. (در اين مورد) افراد بيايمان سكوت كردهاند، چون در مخالفت با حقيقت، در اثبات علمي و منطقي عدم وجود خدا، شكست خوردند. از طرف ديگر، بخاطر اينكه طرز فكر و انديشة ما با ديگران متفاوت است، مذاهب با كافر و ملحد خواندن ما، سعي در بدام انداختن و نابودي ما دارند. اما اين مكتب و روش زندگي باصطلاح مرتد و بدعت گذار، در حوزة حقيقت الهي قرار دارد.
شيطان از هر آنچه كه در حوزة الهي است، تنفر دارد، و خدا از هر آنچه كه در حوزة شيطاني است، تنفر دارد. آيا در دنيا كسي رورند مون را دوست داشته است؟ شما تنها بر اساس آموختن آنچه كه رورند مون در حال انجام آن است، به اينجا آمدهايد. اينطور نيست ، آيا همينطوري آمدهايد؟
جوانان در كشور اتحاد جماهير شوروي سابق، همچنين آنچه را كه رورند مون انجام ميدهد، ديده و آموختهاند. آنها با زندگي در يك خلاء ايدئولوژيكي، اكنون بطور عقلاني بوسيلة كتابهاي اخلاقي وسيع و جهان شمول در مدارس راهنمائي، دبيرستانها، دانشگاهها، و حتي در زندانها، خودشان را با ديدگاه و انديشة هماهنگ مجهز ميكنند. 3600 مدرسه در اين كشور از چنين كتابهائي استفاده ميكنند. آنها معتقدند كه آموزشهاي من، تنها راه براي غلبه بر تأثيرات فاسد و رو به انحطاط فرهنگ غربي همجنس بازي و روابط آزاد جنسي ميباشد. آنها اعلام ميكنند: "ما بايد از آمريكا كه با رورند مون مخالفت ميكند، تفوق جوئيم." آنها ميخواهند در حمايت از رورند مون از آمريكائيها پيشي گيرند.
آيا خدا را دوست ميداريد؟ آيا خدا با ديدن رورند مون در انجام اين كارها خوشحال است؟ آيا آموزشها و تعاليم واتيكان با تعاليم رورند " شوللر " كه خود در مجمع افتتاحية كانون خانواده براي صلح و اتحاد جهاني شركت جست، ميتواند هماهنگي داشته باشد؟ تعاليم آنها متفاوت است، خب از خدا بپرسيد كه تعاليم چه كسي درست است. چه منفعتي نسيب من خواهد شد، وقتي به شما ميگويم، درك و فهم شما از عيسي و مريم مقدس نادرست است؟ اما شما بايد يك حقيقت خيلي واضح و آشكار را درك نمائيد: "بدون گشايش بر روي زمين، در بهشت نيز گشوده نخواهد شد." رورند مون كه اين حقيقت را خيلي پيش از اينها در سالهاي جواني ميدانست، براي قدم نهادن در اين راه و آزادسازي آنان (عيسي و مريم) تمامي زندگياش را وقف كرده است.
آيا عيسي ميبايست ازدواج ميكرد؟ او ميبايست ازدواج ميكرد. آيا عيسي يك مرد است يا يك زن؟ اگر يك زن مقدس وجود داشته باشد، آيا عيسي مايل به ازدواج با او نيست؟ خدا در زمان آفرينش آدم و حوا، آلات تناسلي مخصوصشان را به آنها اعطاء نمود. چرا او بايد چنين كاري كرده باشد؟ آيا وقتي آنها به بلوغ دست مييافتند، خدا آنان را به ازدواج يكديگر در ميآورد يا نه؟
مشكل (اساسي) در سقوط آنها نهفتهاست. بواسطة سقوط نسب خوني الهي آنها، به نسب خوني شيطاني مبدل شد. به اين خاطر خدا آنها را از باغ عدن بيرون كرد. در اصل قرار بود آدم و حوا در مقام عروس خدا، جسم خدا شوند. سقوط در يك جهت، همانطور كه آنها (آدم و حوا) بسان دشمنان خدا رفتار كردند، باعث بروز يك بيماري در درون جسم و ايدهآل خدا شدند. آيا ميتوانيد تصور كنيد كه وقتي خدا ناظر آن اتفاق بود، قلباً چقدر رنج كشيد؟ سقوط بشر، قبري است كه شما خودتان را درآن بخاك ميسپاريد. سقوط يك عمل در جهت سلب مالكيت، ريشة فحشاء و همچنين سرچشمة فردگرائي بود.
امروز آمريكا چگونه ملتي است؟ ملتي بشدت فردگرا شدهاست، ملتي كه مردمش در پي دلبستگيهاي خصوصي، زيادهرويهاي بسيار، پرخوري، و انجام روابط نامشروع جنسي هستند. آيا خدا از اين چيزها خوشش ميآيد؟ هدف اينچنين فردگرائي شديدي چيست؟ آنها بهشت، زمين، دنيا، ملت، جامعه، بستگانشان، و حتي پدربزرگها و مادربزرگهاشان را ترك گفتهاند، در وراء آن، آنها والدين و برادران و خواهران خود را از دست دادهاند. اينگونه مثل هيپيها سرگردان بوده، در موقع بارش باران و برف بدون داشتن سرپناهي، بسان كوليها زندگي ميكنند. اينچنين براي پايان دادن به زندگي خود به خودكشي كشيده ميشوند. اين نتيجه و هدف فردگرائي است.
ذات اصيل (انسان) نميخواهد از اين فردگرائي افراطي و سرافرازي مضحك پوشيده و پنهاني حمايت كند. ذات اصيل ميخواهد با دريافت عشق از هستي، ملت، روستاهاي ما، و والدين ما، زندگي كند. اما بخاطر اينكه مردم در مسيري متضاد گام برميدارند، وجدانشان غيرعادي شده و در درون خود، تضادي را با ذات اصيل خود احساس ميكنند. بدينسان تعداد بيشتري از مردم به جاي ادامه به زندگي، ميميرند. در واقع با استعمال مواد مخدر، مرتكب خودكشي مجازي و معنوي ميشوند. ما شاهد حقيقتي هستيم، كه اينچنين ثابت گرديده است، "آنچه را درو خواهي كردكه كاشتهاي!"
چه دانه و تخمي را آدم و حوا در باغ عدن كاشتند؟ آن تخم، تخم رابطة نامشروع جنسي بود. آيا ميتوان آن را انكار كرد؟ اين دليلي بود كه بخاطر آن، آنها قسمت پائين بدن (آلات تناسلي) خود را پوشاندند. آيا اين درست نيست كه حتي كودكان بعنوان مثال، پس از خوردن از خوراكيهائي را كه والدينشان پنهان كردهبودند، ميدانند كه بايد خود را پوشانده و پنهان كنند؟ اين يك عكس العمل طبيعي سرشت بشري است. اگر ميوة درخت معرفت خوب و بد يك ميوة لفظي بود، آدم و حوا ميبايست دهان و يا دستهاي خود را ميپوشاندند. پس چرا آنها قسمتهاي پائين بدن (آلات تناسلي) خود را پوشانيدند؟
رورند مون يك مرد باهوش است. من اينكار را انجام نميدهم، بخاطر اينكه نسبت به شما پست و پائين مرتبهتر هستم! اين انكار ناپذير است كه سقوط در نتيجة يك عمل گناهآلود زنا صورت گرفته است. براي جبران سقوط آدم و حوا، اين بسيار منطقي است كه بگوئيم: ما بايست راهي را با 180 درجه تفاوت نسبت به مسير سقوط پيش گيريم. ما بواسطة سقوط، در مسيري به سوي جهنم، يك نسب خوني را به ارث بردهايم. به همين علت نجات دهنده (والدين راستين) بايد بيايد.
والدين راستين بعنوان صاحب و مالك ميآيند، كساني كه ميبايست در باغ عدن خانواده تشكيل ميدادند، آنچنان كه خدا در آغاز قصد انجام آن را داشت. ما ميبايد اين مطلب را بروشني درك كنيم. آنها اول بايد يك خانواده تشكيل دهند كه در خدمت خدا باشد، و سپس توسط اين خانواده بايد يك ملت تأسيس كنند. بنابراين خانواده كليد است. متمركز بر خانوادة ناجي بايد يك مرحلة پيوندزني وجود داشته باشد. مشكل اين است، "چه كسي ميتواند انسان را از اين دنياي مرگ نجات دهد؟" به همين خاطر راههاي متضاد اتخاذ ميشوند.
نظري به عهد قديم بياندازيد. پرداخت غرامت از طريق اصل "چشم بجاي چشم، و دندان بجاي دندان" صورت ميگرفت. به ربكا همسر اسحق بنگريد. آيا او كسي نيست كه با فريب دادن عيسو پسر بزرگش و اسحق همسرش، بركت را براي يعقوب ربود؟ چرا خدا چنين زني را دوست ميدارد؟ چطور ميتوانيم به چنين خدائي ايمان داشته باشيم؟ هيچ كسي به اين سؤالها پاسخ نگفته است. رورند مون اولين كسي است كه پاسخها را يافته است، زيرا او تنها كسي است كه همة اسرار خدا را ميداند.
حالا بيائيم خط مرزي بين بهشت و جهنم را پيداكنيم. آيا اين خط در بالا، در هوا است؟ كجاست؟ آن خط مرزي، آلت تناسلي شما است. اين يك مسئلة جدي است. اين مسئله بهشت و زمين را واژگون كرده است. چه كسي ميتواند اين را انكار كند؟ اين مسئله در فصل دوم (سقوط بشر) در اصل الهي، (تعاليم رورند مون) توضيح داده شدهاست. اگر در اين مورد شك و ترديدي داريد، از خدا بپرسيد. شما نميتوانيد اصل الهي رورند مون را كه شامل مطالبي وراي وسيعترين رؤياهاي شما است و با توضيحاتي منطقي در ساختار و تركيبي بسيار منظم ارائه شده، انكار كنيد.
اگر در اين فكر هستيد كه رورند مون به بهشت خواهد رفت يا به جهنم، لطفاً بميريد و به دنياي روح برويد. آنچه را كه ميگويم در آنجا خواهيد ديد. اگر از صحبتهاي امروز من عصباني هستيد، ميتوانيد با ارتكاب به خودكشي، سريعتر به دنياي روح برويد، آنجا واقعاً متوجه (همه چيز) خواهيد شد. شما بايد تشخيص دهيد كه رورند مون براي يافتن اين راه، صدها بار بر مرگ غلبه كرده و خدا به خاطر او صدها بار به گريه نشسته است. در تاريخ بشري هيچ فردي بيشتر از رورند مون خدا را دوست نداشته است. به همين دليل حتي اگر دنيا سعي در نابودي من داشته باشد، نابود نخواهم شد، زيرا خدا از من حمايت ميكند. اگر به حوزة حقيقت از تعاليم رورند مون قدم بگذاريد، شما نيز از حمايتهاي خدا بهرهمند خواهيد شد.
وقتي آلت تناسلي درست مثل يك شخص نابينا كه بياراده و بدون جهت سرگردان است، مورد استفاده قرا گيرد، بدون هيچ شك و ترديدي شما را به جهنم (همانند صاحبش) سوق خواهد داد. به همين شكل، وقتي شخصي آلت تناسلياش را بر طبق استاندارد عشق مطلق خدا، مورد استفاده قرار دهد، به بالا به بهشت هدايت خواهد شد. اين يك نتيجة واضح و روشن است.
امروزه ما با مشكلات جدي جوانان روبرو هستيم، زيرا آدم و حوا در باغ عدن، تخم رابطة نامشروع جنسي را در ساية سقوط، در سالهاي جواني خود كاشتند. در نتيجه در فصل برداشت محصول، آخر زمان، بايد پديدههاي جهاني و شايع روابط نامشروع جنسي در ميان نوباوگان و جوانان وجود داشته باشد.
شيطان ميدانست كه نجات دهنده، براي نجات انسانهاي در حوزة سقوط، با استراتژي (به بالا كشيدن آنها به حوزة عشق مطلق، متمركز بر عشق راستين خدا) در آخر زمان دوباره ظهور خواهد كرد. شيطان نميتواند بجز فحشاء و بي بند و باري هيچ استاندارد ديگري بيابد، استانداردي كه بزرگ فرشته در باغ عدن ارائه داد. به همين جهت، ميبينيم كه تمامي دنيا برهنه و لخت شده و با روابط نامشروع جنسي بسوي مرگ بزور بجلو رانده ميشود. تمامي بشريت بعنوان بازماندگان بزرگ فرشته، در آخر زمان به گام نهادن در اين راه مجبور گرديدهاند. چون انسانهاي امروز از نسل آدم و حوائي هستند، كه در باغ عدن تحت سلطة شيطان سقوط كردند، شيطان در برابر خدا گستاخانه اعلام ميكند كه حق دارد تا هر آنچه بخواهد، با تمامي مردان و زنان جهان انجام دهد.
خدا ميداند كه شيطان چه ميخواهد. او ميخواهد از طريق روابط جنسي آزاد، تمامي افراد را تا آخرين نفر از بازگشت بسوي خدا باز دارد. بعبارت ديگر او ميخواهد تمامي بشريت را نابود كرده و جهنم روي زمين را بوجود آورد. آيا دنيائي را كه ما امروز در آن زندگي ميكنيم، جهنم (روي زمين) نيست؟ بنابراين با پيروي از مسيري با 180 درجه اختلاف نسبت به جهت اين جهنم روي زمين، جادة بهشت را خواهيم يافت. وقتي نجات دهنده در ظهور دوباره بيايد، به منظور نجات دنيا و هدايت بشر بسوي بهشت، راهي با همين درجه تفاوت به ما نشان خواهد داد.
اين جادة متفاوت 180 درجهاي در مقابل روابط جنسي آزاد كدام است؟ مسير روابط جنسي نامشروع به خاطر والدين دروغين و شيطاني شكل گرفت. از اينرو والدين راستين بايد بيايند تا مسير نادرست را تصحيح و درست كنند، خدا نميتواند دخالت كند. هيچ نوع قدرت سياسي، اقتصادي، نظامي يا هيچ نوع اختياري نميتواند آن را انجام دهد. اين (راه) توسط والدين شيطاني شكل گرفت، بنابراين به والدين راستين نياز است تا با چاقوي جراحي آن را شكافته و قطع نمايند. والدين راستين بايد با چاقوي جراحي خود، عمل جراحي را انجام دهند، اين تنها راهي است كه بشريت ميتوانند در آن نجات يابند.
كسي كه مرتكب گناه ميشود بايد غرامت آن گناه را بپردازد. در خانواده بود كه ازدواج شيطاني صورت گرفت و نسب خوني را 180 درجه فاسد كرد. از اينرو والدين راستين بايد بيايند و به منظور بازگشائي راهي بسوي بهشت، ازدواجي را ارائه دهند كه (با نوع شيطاني آن) 180 درجه تفاوت دارد.
خدا از آدم و حوا چه انتظاري داشت؟ خدا از آنها، احساسات و روابط جنسي مطلق (سكس مطلق) را انتظار داشت. شما نيز لطفاً اين حقيقت را فراگرفته و با خود به كشورتان بازگردانيد. اگر شما در كشورتان گردهمائيهائي در جهت حفاظت از روابط جنسي مطلق بوجود آوريد، خانوادهها و ملت شما مستقيماً به بهشت خواهند رفت. وقتي روابط جنسي مطلق وجود داشته باشد، خود به خود يك زوج مطلق نيز عرض اندام خواهد كرد. و كلماتي نظير فحشاء، همجنس بازي و غيره بطور طبيعي ناپديد خواهند شد.
رورند مون براي ايجاد اين كانون در سطح جهاني، تمامي زندگياش را در مسير غلبه بر راه رنج و عذاب زيسته است. حالا براي او زمان آن فرا رسيده است تا شيپور هياهوي پيروزي را نواخته و همة دنيا را بحركت درآورد. به اين خاطر در برابر خداوند بسيار سپاسگزارم.
خانواده سنگ بنا را درمسير صلح جهاني پيريزي ميكند. همچنين خانواده ميتواند اين راه را از بين ببرد. اين خانوادة آدم بود كه در آن، نابودي پايههاي اميد و شادي بشر شكل گرفت. ازاينرو وقتي كه ما كانون خانواده براي اتحاد و صلح جهاني را تأسيس ميكنيم، يك راه با180 درجه تفاوت نسبت به جهت دنياي شيطاني گشوده خواهد شد، و براي اين ما نميتوانيم از بيان تشكر و سپاس در برابر خدا، خودداري كنيم. براستي بدون پيروي از اين راه، آزادي، شادي يا ايدهآل وجود ندارد.
آرزومندم كه شما بر آلت تناسلي مطلق، آلت تناسلي يگانه، و آلت تناسلي ابدي متمركز شده، و از آن در جستجوي خدا استفاده كنيد. بايد درك كنيد كه اين آلت، بايد پاية عشق، زندگي، نسب خوني و وجدان شود. همچنين بايد بفهميم كه پادشاهي خدا بر روي زمين و در بهشت متمركز بر اين پايه آغاز خواهد شد.
اگر تمامي مردان و زنان بپذيرند كه آلت تناسليشان به زوجشان تعلق دارد، وقتي عشق همسر خود را دريافت ميكنيم، همگي سر تعظيم فرود آورده و فروتن خواهيم بود. عشق تنها از جانب زوجتان بسوي شما ميآيد. هيچ نوع عشق ديگري جز عشق براي خاطر ديگران وجود ندارد. بايد بخاطر بسپاريم كه تنها در جائيكه مطلقاً براي ديگران زندگي كنيم، ميتوانيم عشق مطلق را بيابيم. وقتي به خانه بازميگرديد، بايد انتظار شروع يك جنگ بر عليه دنياي شيطاني را داشته باشيد.
به هر جائيكه ميرويد، لطفاً سعي كنيد، پيام رورند مون را ازطريق تلويزيون يا ديگر رسانههاي گروهي پخش كنيد. شما هرگز نابود نخواهيد شد. چه نيروئي ميتواند اين دنياي جهنمي را واژگون كند؟ دستيابي به اين امر امكان پذير نيست، مگر اينكه آلات تناسلي ما بر طبق يك استاندارد ابدي، تغيير ناپذير، يگانه و مطلق متمركز بر عشق خدا كه ابدي، تغيير ناپذير، يگانه، و مطلق است، مورد استفاده قرا گيرد. خدا مالك اصيل آلات تناسلي است.
بيائيم همه باهم براي اين انگيزة عمومي به پيش برويم. بيائيم همگي پيشقراولاني شويم كه عشق راستين خدا را با خود به همه جا ميبرند. اين مأموريت اساسي كانون خانواده براي اتحاد و صلح جهاني است. حالا لطفاً به خانههاي خود بازگشته و به زوجتان تصريح كرده، شهادت دهيد كه آلات تناسلي شما ابدي، تغيير ناپذير، يگانه، و مطلق است و اعلام نمائيد كه آلت تناسلي شما از آنِ همسرتان، و چيزي را كه تا بحال همسرتان بخوبي از آن محافظت كرده، براستي از آنِ شما ميباشد. و لطفاً پيمان ببنديد كه زندگي خود را در قدرداني و خدمت ابدي به همسرتان خواهيد زيست. خدا در چنين خانوادههائي بطور ابدي ساكن شده، و متمركز بر آنها، خانوادة جهاني شروع به تكثير و توسعه خواهد كرد. صميمانه اميدوارم كه هر كدام از شما در مراسم بركت ازدواج سه ميليون و ششصد هزار زوج شركت نمائيد. با اين اقدام، شما خانوادة راستيني را تشكيل خواهيد داد كه ميتواند در پادشاهي خدا بر روي زمين تثبيت گردد.
بسيار سپاسگزارم
خانوادة راستين و هستي راستين
متمركز بر عشق راستين
امروز همانطور كه پانزدهمين سالگرد تأسيس واشنگتن تايمز را جشن ميگيريم، نميتوانم جلوي احساسات عميق خود را بگيرم. پانزده سال پيش وقتي جهان در امواج طوفاني جنگ سرد غوطهور بود، براي تكميل ميل و آرزوي عميق خدا در نجات دنيا، واشنگتن تايمز را تأسيس كردم. از آن زمان تا به اكنون با اين اميد كه اين سرزمين بركت گرفته بتواند مأموريت جهاني خود را در تأسيس ملت بهشتي بواقعيت درآورد، تمامي زندگي خود را وقف رشد و شكوفائي اين روزنامه كردم. در ضمن در رودرروئي با سختيهاي بسيار يك جنگ غريبانه را آغازيده و همانگونه كه تمامي قلب و انرژي خود را براي رشد واشنگتن تايمز بعنوان يك موسسة خبري مسئول و صالح گذاردم، مورد تحقير قرار گرفتم.
امروز خبرگزاري واشنگتن تايمز ميتواند بخاطر توسعة خود در سطح يك تشكيلات خبري جهاني افتخار نمايد. جهان بدنبال پايان جنگ سرد كم كم تشخيص ميدهد كه جهت اختيار شده توسط واشنگتن تايمز، (در آن دوران) صحيح بودهاست. تاريخ همكاري و كمك ما را فراموش نخواهد كرد. در اين زمان تلاشهاي تايمز در قدرت و زندگي تازه دادن به ارزشهاي اخلاقي و روحي ايالات متحده و جهان بعنوان تلاشي واجب و ضروري تأييد و تصديق شدهاست.
ميخواهم از همة كاركنان واشنگتن تايمز، عزيزاني كه با يكديگر و با من به سختي براي پيشرفت و توسعة روزنامه كار كردند، عميقاً قدرداني كنم. همچنين مايلم از تمامي رهبراني كه بدون هيچ چشم پوشي از حمايتهاي خود دريغ نكردند، سپاسگذاري كنم.
بالاترين چيزي كه ميتوانم از اعماق قلبم بعنوان نشانة سپاس و قدرداني در اين روز مخصوص پيشكش نمايم، معرفي دو تدريس مهم است كه اخيراً در تور سخنراني جهاني ارائه دادهام.[4]
ما امروز به يك راه حل كامل براي رفع مشكلات روابط نامشروع جنسي، فروپاشي خانوادهها، و از خود بيگانگي و بيزاري در ميان جوانان نيازمنديم. اين دو سخنراني راه حل اساسي براي اين رفع مشكلات را ارائه ميدهد. اميدوارم وقتي هر كدام از شما به خانههاي خود برميگرديد، فرصتي براي انعكاس افكار خود فراهم نمائيد. هر زمان كه خواستيد عشق با ميزان بيشتري در درون خانوادة شما جريان داشته باشد، اين سخنرانيها را بهمراهي اعضاء خانوادة خود خوانده و عميقاً در مورد آن بيانديشيد. ايمان دارم كه مطالب آن ميتواند به شما و خانوادة شما براي دستيابي به هماهنگي و شادي واقعي كمك كند.
پيشنهاد ميكنم كه اين سخنرانيها را به اندازة سالهاي عمر خود بخوانيد. اگر هشتاد سال داريد، آنها را هشتاد بار بخوانيد. هرچه بيشتر بخوانيد، اقبال و بركات بهشتي بيشتري با شما خواهد بود. هرچه بيشتر مطالعه بفرمائيد، بطور طبيعي و خود بخود نسيم صلح و آرامش بيشتري در خانوادة شما خواهد وزيد. از شما دعوت ميكنم كه بارها و بارها آنها را مطالعه نمائيد.
عنوان اولين سخنراني "تاريخ تقدير شدة رستگاري از ديدگاه اصل" است. بطور مختصر: بسبب شكست و سقوط در خانوادة اولين آدم، عيسي بعنوان دومين آدم آمد تا شكست اولين خانواده را در سطح ملي بازسازي نمايد. اولين آدم، آدم سقوط كرده شده بود. در نتيجه عيسي در مقام نجات دهنده آمد تا آدم دوم شود. اما از آنجائيكه عيسي نتوانست خانواده بوجود آورده و والدين راستين شود، ضروري است كه نجات دهنده در مقام آدم سوم بازگشته و مأموريت والدين راستين را در سطح جهاني بازسازي نمايد. اين مأموريت ظهور دوبارة (ناجي عصر) است كه در مقام آدم سوم ميآيد. اين سخنراني همچنين اين حقيقت را مطرح مينمايد كه نتيجه و پيآمد اساسي رستگاري، بازسازي نسب خوني است.
عنوان دومين سخنراني "در جستجوي سرچشمة هستي" است. از آنجائيكه سؤاستفاده از عشق باعث و باني سقوط بشر بود، انسانها عشق راستين را از دست دادند. به اين دليل بود كه مشكلات نمايان شدند؛ چگونه ميتوانيم عشق راستين را بازسازي كنيم؟ از دست رفتن عشق راستين به معني سقوط بواسطة زنا است. بعبارت ديگر، با سؤاستفاده از آلات تناسلي، عشق راستين منحط و پست گرديد، و براي بازسازي آن ما بايد اين آلات را در جهت صحيح مورد استفاده قرار دهيم. دقيقاً همانطوريكه تخم عشق سقوط كرده در باغ عدن در زمان جواني اولين اجداد گذاشته شد، در آخر زمان نيز بشريت ميوة سقوط را در ميان نسل جوان برداشت خواهدكرد. به اين دليل است كه امروز ما هرج و مرج و بغرنجي بسيار زيادي را متمركز بر مسئلة روابط جنسي (درميان جوانان) ميبينيم. اين مشكل تنها با چيزي كه من آن را "روابط جنسي مطلق" ميخوانم، قادر به بازسازي است. تنها زمينه و اجراي روابط جنسي مطلق ميـتواند از نابودي خانوادهها جلوگيري كرده، ارزشهاي اخلاقي فاسد جوانان ما را دگرگون كرده، آن را بازسازي نمايد.
اكنون ميخواهم مطالبي را با عنواني تازه با شما در ميان بگذارم: "خانوادة راستين و هستي راستين متمركز بر عشق راستين."
همه داراي والدين و معلم بوده و همچنين رهبران جامعة خود را نيز دارا ميباشند. اينطور نيست؟ اينها چيزهائي است كه هر كسي بطور انكار ناپذيري به آن نياز دارد. اما در مقايسه با نواع استاندارد آن، انواع و سطوح مختلف والدين به ميزان زيادي ديده ميشود. در بارة خودتان چطور فكر ميكنيد؟ شما خودتان تا چه حدي والدين راستين شدهايد؟ اگر فردي پرفسور يكي از دانشگاههاي بزرگي چون هاروارد، ياله يا كلمبيا در ايالات متحده، يا آكسفورد و كمبريج در انگلستان باشد، آيا معنياش اين است كه ميتواند معلم راستين خوانده شود؟ بهمين صورت در مقايسه با استاندارد راستين رهبري، در يك ملت رهبران مختلفي وجود دارند. حتي اگر كسي رئيس جمهور قدرت بزرگي چون ايالات متحده باشد، آيا معنياش اين است كه او يك رئيس جمهور راستين است؟
در واقع، امروز در خانواده فرزندان به والدين اعتماد نميكنند. بين زنان و شوهران اعتماد كامل وجود ندارد، برادران و خواهران نيز بطور كامل به يكديگر اعتماد ندارند. بعلاوه، دانشآموزان در مدارس به معلمان اعتماد نداشته، و مردم در جامعه به رهبران خود اعتماد ندارند.
بنابراين مشكل اين است، كه چگونه ميتوانيم به استاندارد راستين حتي يكي از اين سه مقام مهم، والدين، معلم و رهبر دست يابيم؟
وقتي ميگويم شما بايد والدين راستين، معلم راستين يا رهبر راستين شويد، فكر ميكنيد كه چه چيزي بالاترين استاندارد يا مدل مركزي براي اين سه مقام ميباشد؟ آن استاندارد خدا است. خدا در ميان والدينها، والدين راستين، در ميان معلمان، معلم راستين و در ميان پادشاهان، پادشاه راستين است. خدا والدين ابدي، معلم ابدي، رهبر و پادشاه ابدي است، و اگر ما فرزندان خدا هستيم، ميبايست درست همانند او نخست والدين راستين شده، سپس راه معلم راستين را دنبال كرده، و سرانجام راه رهبر راستين را پيش گيريم. اين ايدهآل سه مقام اوليه بوده و الگوي نهائي خدا ميباشد.
نجات دهندة موعود در عهد قديم، كه بعنوان والدين راستين ميآيد، چه كسي است؟ نجات دهنده كسي است كه در مقام والدين راستين، معلم راستين و پادشاه راستين ميآيد. اما بخاطر اينكه از كار عيسي در تأسيس خانواده و اتحاد مردمش جلوگيري بعمل آمد، او بايد دوباره بازگردد. بعبارت ديگر، به دليل اينكه او نتوانست پايه در سطح ملي را تكميل نمايد، نجات دهنده در ظهور دوباره در مقام آدم سوم خواهد آمد و راه والدين راستين، معلم راستين و پادشاه راستين را در سطح جهاني تدريس خواهدكرد. اين مفهوم (كار) نجات دهنده است. هر جا كه خانواده، ملت، جهان و بهشت وجود دارد، ايدهآل سه مقام اولية والدين، معلم و رهبر بايد همواره تأسيس شود.
انسانها براي زيستن در ابعاد فضائي بايد با چيزهائي كه در بالا و پائين، راست و چپ، و جلو و عقب هستند، در ارتباط باشند. اينگونه موقعيت فرد تعيين ميگردد. شكل و وضعيت فرد به جايگاه قرارگيري او نسبت به بالا و پائين، راست و چپ و جلو و عقب بستگي دارد.
اين فرمول مشابه كه در رابطة بالا و پائين، راست و چپ، و جلو و عقب بكار گرفته ميشود، در خانواده، ملت و دنيا نيز مورد استفاده قرار ميگيرد. همانگونه كه متمركز بر فرد بالا و پائين، راست و چپ، و جلو و عقب وجود دارد، در خانواده والدين و فرزند، شوهر و زن، و برادران و خواهران وجود دارند. بطور مشابه در ملت، متمركز بر رهبر، خانوادهها بايد همة تمدنهاي شرق و غرب و تمامي تمدنهاي شمال و جنوب را به آغوش بكشند. سپس آنها ميتوانند تمامي مردم دنيا را بعنوان برادران و خواهران در آغوش گيرند. در نهايت هر سطح مدل خانواده را خواهد ساخت. تمامي اين مدلها الگوي مشابه دارند و خود فرد مدل مركزي است. در حالت مشابه، حيات فرد به سطوح خانواده، ملت، دنيا، بهشت و زمين، توسعه يافته و عاقبت به خدا دست مييابد. هر فردي داراي اين آرزو است كه بعنوان مركز هستي زيسته و همچنين داراي اين استعداد كه آن (آرزو) را بواقعيت درآورد.
ايدة خانواده ايدة مركزي هستي است. بهشت نمايندة والدين و زمين نمايندة فرزندان ميباشند. در مفهوم شرق و غرب، شرق نمايندة مرد، و غرب نمايندة زن هستند. زمانيكه يك زن ازدواج ميكند، معمولاً هرجائيكه شوهرش برود، از او پيروي ميكند، با اينحال هر دوي آنها داراي ارزشهاي يكسان ميباشند. وقتي سمت غرب نور خورشيد را منعكس ميكند، ارزشي برابر با انعكاس نور خورشيد از جانب شرق دارد. روابط برادران نيز مشابه است. زمانيكه برادر بزرگتر كار ميكند، بطور طبيعي برادر كوچكتر به او كمك ميرساند.
بنابراين مردم بايد در روابط والدين و فرزندان، شوهر و زن، و برادر بزرگتر و برادر كوچكتر زندگي كنند. كه اين سه نوع رابطه در يك نقطه به هم خواهند رسيد. تنها يك مركز ميتواند وجود داشته باشد. بالا و پائين، راست و چپ، جلو و عقب نبايد داراي مراكز مختلفي باشند. اگر نقطة مركزي متفاوت باشد، آنگاه توازن روابط بين بالا و پائين، راست و چپ، و جلو و عقب بهم خواهد ريخت. سرانجام بالا، پائين، راست، چپ، جلو، عقب و نقطة مركزي همه با هم شامل هفت مقام خواهند بود. در نتيجه عدد هفت نمايندة تمامي عناصري است كه با عشق كامل راستين، متمركز بر خدا براي يكي شدن متحد ميشوند. اين عناصر همگي با هم يك گوي كروي كامل را ساخته و در نهايت ساختار خانوادة موزون و واحد را ميسازند. از اينرو همانگونه كه ميبينيد، عدد هفت براستي عدد خوش يمني است.
وقتي اين گوي كروي تكميل شده و بگردش درآيد، يك ماهيت و موجوديت نوين متمركز بر عدد هشت ميشود. بهمان اندازه كه عشق راستين تغيير ناپذير باقي بماند، نقطة مركزي ميتواند بدون تغيير بگردد. اما بسبب سقوط بشر، خدا از نقطة مركزي منفصل گرديد. و از آنجائيكه عشق راستين خدا از دست رفت، ايدهآل خانوادة راستين نيز به فساد و تباهي كشيده شده است.
تفاوتهاي زيادي در نوع زندگي، در شرق و غرب وجود دارد. آنها در مسائل بسياري با هم متضاد هستند. براي مثال، وقتي كرهايها ميخواهند كه كسي را صدا بزنند و از او بخواهند كه بسوي آنها برود، با كف دست بسمت پائين به او اشاره ميكنيم. اما اگر اين كار را در غرب انجام دهيم، مردم بسمت ديگر خواهند رفت. ما اغلب دچار حيرت و سؤتفاهم ميشويم و فكر ميكنيم كه مبادا مردم ما را دوست ندارند، زيرا وقتي واقعاً از آنها خواهش ميكنيم كه به نزد ما بيايند، از ما دور ميشوند. همچنين در غرب انشاء يا نوشتن داراي ساختار افقي، با جهت چپ به راست است. انشاء اصلي شرقيها داراي ساختار عمودي، از بالا به پائين و با جهت راست به چپ ميباشد. به اين خاطر كتاب غربيها از چپ به راست باز ميشود. اما در شرق ما كتاب را از راست به چپ باز ميكنيم. بدين جهت تمدن غربيها بيشتر بر پاية افقي است، در حاليكه تمدن شرقيها بيشتر بر پاية عمودي استوار است. همانطوري كه مثال ديگر نشان ميدهد، دست دادن (در سلام و احوال پرسي) احوال پرسي افقي است، در صورتي كه تعظيم كردن احوال پرسي عمودي ميباشد. در شرق سنتي است كه بر اساس آن اجداد هستة مركزي خانواده هستند، اما در غرب هيچ زمينة محكمي كه به اجداد بعنوان هسته و ريشة مركزي توجه شود، وجود ندارد. اكثر مواقع عقيدة متمركز بر فرد حاكم است.
بدليل اينكه همه چيز به هستة مركزي متصل است، بدون حركت آن هسته، تمامي موجود بدون حركت باقي خواند ماند. بنابراين همة هفت مقام، يك، دو، سه، چهار، پنج، شش، و هفت، هستة مركزي، داراي ارزش يكساني هستند. هنگامي كه تقسيم ميشوند، داراي دوازده قسمت بوده و هر جا كه قرار گيرند، متناسب خواهند بود. هرچه كه پدربزرگ بخواهد، نوه با آن مخالفت نميكند. فرزندان پدربزرگ خواهان همان چيزي خواهند بود كه والدينشان خواستار آن هستند. در نهايت تمامي اين سه نسل در يك ميل و نياز متحد ميشوند. با هم متمركز بر عشق راستين به خانواده نگاهي بياندازيم. چون رابطة والدين و فرزندان يكي از انواع اتحاد و يگانگي است، گفته ميشود كه آنها يك جسم هستند. رابطة شوهر و زن نيز يك جسم واحد خوانده ميشود، آنچنان كه رابطة بين برادر و خواهر اينگونه است. در خانواده تمامي (اعضاء) يك جسم (واحد) هستند. متمركز بر چه چيزي آنها يك جسم واحد خوانده ميشوند؟ آنها متمركز بر عشق راستين خدا، بعنوان نقطة مركزي تمامي عشقها، يك جسم واحد هستند. والدين و فرزندان، شوهر و زن، برادران و خواهران، همه متمركز بر عشق راستين، يگانه ميشوند. در طي اين دوره ارزش هر كدام از عناصر با ديگري يكسان ميگردد.
خدا براي فرزندانش چه ميخواست؟ بيليونر شوند؟ نسبت به هر كس ديگري قدرت بيشتري داشته باشند؟ چيزي كه خدا براي فرزندانش، آدم و حوا، ميخواست اين بود كه آنها فرزندان خلف در خانواده، شهروندان صادق (وظيفه شناس)، مقدسين، و يك پسر و دختر الهي شوند. آيا هرگز به اين نكته توجه كرديد كه بر طبق آرزوي خدا، ما ميبايست فرزندان خلف در خانواده، شهروندان وظيفه شناش در كشور، مقدسين در دنيا، و پسران و دختران الهي در برابر بهشت و زمين شويم؟ مقدسين در تاريخ آموختند كه ما بايد به اين چهار مقام دست پيدا كنيم.
آيا فكر ميكنيد كه به چگونگي راه فرزند پرهيزگار، وظيفه شناس، قديس، الهي كه نيازمند است تا براي تكميل شخصيت و خصوصيت بشري يك انسان ايدهآل شود، آگاهي كامل يافتهايد؟ شما بدون آگاهي از اين مطالب قادر به انجام وظيفة والدين راستين در خانواده نخواهيد بود. ضروري است كه والدين راستين بطور مكرر به فرزندانشان براي تكميل راه و طريق فرزندان با تقوا، شهروندان وظيفهشناس، مقدسين، دختران و پسران الهي، و سرانجام حتي به خدا دست يافتن را آموزش دهند. اگر كسي باشد كه براستي اين مسائل را آموزش داده و خود الگوي آنها باشد، آنگاه خدا او را بعنوان والدين راستين نهائي، معلم راستين نهائي، و رهبر راستين نهائي خواهد ديد.
زمانيكه شما داراي شرايط لازم براي والدين راستين و معلم راستين هستيد، همچنين داراي صلاحيت رهبري راستين نيز بوده، بعلاوه صلاحيت نائل شدن به مقام شاه يا ملكه را نيز دارا خواهيد بود. انسان سقوط كرده فاقد اين جنبهها است: فرزندان باتقوا، شهروندان وظيفهشناس، مقدسين، و پسران و دختران الهي شدن! به اين سبب دنيا در حال نابودي است. چه كسي خواستار پسران الهي و مقدس است؟ خدا خواستار آنها است. چه كسي خواستار مقدسين است؟ دنيا ميخواهد. چه كسي خواستار شهروند وظيفهشناس است؟ ملت خواستار آن است. چه كسي خواستار فرزندان خلف و باتقوا است؟ خانواده خواستار آنها است. اين راه حقيقت ميباشد.
حقيقت متمركز بر عشق بطور ابدي در يك مسير ادامة حركت ميدهد. ما از اين مطلب آگاهي نداشتيم، بهمين خاطر نتوانستيم والدين راستين، شهروندان راستين، مقدسين راستين، و پسران و دختران الهي شويم. وقتي عيسي به اين دنيا قدم نهاد، در خانواده والدين راستين وجود نداشت، در ملت و دنيا معلم راستين وجود نداشت، و در نهايت در همة زمين و دنياي روح شاه راستين وجود نداشت. مردم نميدانستند كه چگونه از راه راستين پيروي كنند، اما اكنون شما بايد بدانيد.
والدين راستين به فرزندانشان نميگويند كه "وقتي شما فرزندان خلف و با تقوا شديد، شهروند راستين نشويد." والدين راستين بايدبه فرزندان باتقواي خود بياموزند كه در راه شهروندان وظيفهشناس براي خدمت به ملت خانوادة خود را فدا كرده و براي تكميل راه مقدسين در خدمت به دنيا ملت خود را فدا كنند. و سپس والدين بايد به فرزندانشان بياموزند تا براي خدمت زمين و بهشت دنيا را فدا كنند، و براي رسيدن به خدا زمين و بهشت را فدا نمايند.
براي دستيابي به اين، افراد بايد براي خاطر خانواده فدا شوند. شخص با فدا شدن بخاطر خانواده فرزند خلف و با تقوا ميشود. شخص براي شهادت حتي تمامي خانوادة خود را براي نجات ملت فدا ميكند. اين راه شهادت است. شما براي مقدس بودن، در خدمت به دنيا، حتي تمامي ملت خود را فدا ميكنيد. پسران الهي حتي با فدا نمودن دنيا، بايد پادشاهي بهشت را بر روي زمين و در بهشت تأسيس كنند. بنابراين در ميان تمامي والدينها، آنهائي كه بيشتر براي خاطر فرزندانشان زندگيشان را گذاشتهاند، والدين راستين هستند. معلماني كه بيشتر براي شاگردانشان انرژي گذاشتهاند، معلمان راستين بوده، و رئيس جمهوري كه بيشتر خود و خانوادهاش را براي ملت فدا مينمايد، رئيس جمهور راستين خواهد بود. ما اين جنبه از فداكاري را نميدانستيم. بهرحال بدون اين، ما هرگز داراي يك دنياي متحد و صلحآميز نخواهيم بود.
اساس فردگرائي چيست؟ هيچكس نميتواند چيزي را تنها متعلق به خود بداند. وقتي كودكي، توسط عشق والدينش، از شكل يك تخم در درون رحم مادرش رشد نموده و متولد ميشود، 99.999 درصد حياتش از استخوانها، خون، جسم، مادر است كه با 0.001 درصد از اسپرم پدر تركيب گرديدهاست. در طبيعت مفهوم و عبارت "خودم" وجود ندارد. هيچكسي در زمان تولدش، داراي عبارت و مفهوم "خودم" نبود.
هر فردي كه فكر ميكند، برترين است، نميتواند بگويد كه خودش به اينچنين مقامي دست يافته است (حتي اگر اين فرد رورند مون باشد). استخوان، خون و جسم همه در رحم مادر دريافت ميشود. بايد تشخيص داده (درك كنيم) كه اعضاي مهم جسم ما از بسط و توسعة بدن مادر است. تمامي عناصر اساسي و بنيادي بدن ما در تخمك و اسپرم قرار داده شده است. (در اين مورد) هيچ استثنائي وجود ندارد. بنابراين اساس و پايهاي براي فردگرائي متمركز بر خود وجود ندارد.
وقتيكه كلمة "بالا" را بيان ميكنيم، آن كلمه خودبخود "پائين" را در ذهن منعكس ميكند. آيا فردگرائي ميتواند بسان عبارت "بالا " خودش بتنهائي وجود داشته باشد؟ هيچ راهي براي يك موجود وجود ندارد كه او تنها يك فرد باشد. صحبت كردن دربارة راست، متضمن وجود چپ است. در رابطة جلو و عقب، جلو متضمن وجود عقب ميباشد. كلمة "مرد" همچنين تنها خودش نميتواند وجود داشته باشد. وجود او متضمن وجود "زن" است. اين مطالب فقط يك ادعاي فردي نيست، بلكه حقيقتي جهانشمول ميباشد.
چرا مرد آفريده شد؟ معمولاً مردها ميگويندكه خودشان تنها ميتوانند زندگي كنند، در نتيجه برايشان مهم نيست كه براي چه آفريده شدهاند. اما مرد براي خاطر زن آفريده شدهاست. بدون زن، مطلقاً به مرد نيازي نيست. در واقع هيچ چيزي براي مرد تنها بوسيلة خود او، يا براي زن تنها بوسيلة خود او بوجود نيامدهاست.
در نگاهي به پنج حس ما: آيا چشمهاي من آفريده شده كه خودش را ببيند؟ بيني، گوشها، دهان، دستها، همة آنها براي خاطر وجود يك مفعول آفريده شدهاند. نيروئي كه تمامي پنج حس را بسيج كرده، متمركز مينمايد، عشق راستين است. چشمها، بيني، گوشها، دهان، و دستها بعنوان آلت و ابزار براي استفادة عشق راستين آفريده شدند.
هيچ چيزي تنها براي من آفريده نشدهاست. برعكس، كسي كه ميگويد دارائيها و متعلقات ديگران مال من است، دزد خوانده ميشود. آيا كسي كه وسائل ديگران را برداشته و براي خودش از آنها استفاده نمايد، دزد نيست؟ بنابراين هر مردي كه پنج حس خود و بدنش را براي خودش آنچنانكه خود ميخواهد مورد استفاده قرار دهد، دزد است، چون آنها براي خاطر زن وجود دارند.
تفاوت بين مرد و زن چيست؟ جسم يا بدن آنها از جمله آلات تناسليشان. خب آلات تناسلي مرد براي چه كسي مطلقاً واجب و ضروري است؟ آلت تناسلي مرد براي خاطر زن وجود دارد. آلات تناسلي بشر بصورت مقعر و محدب شكل گرفته است. چرا آنها به اين صورت شكل گرفتهاند؟ هر كدامشان ميتوانست نوكدار يا هر دوي آنها ميتوانست صاف باشند. چرا متفاوت هستند؟ (براي اينكه) هركدام از آنها براي خاطر ديگري است. زن مطلقاً خواهان آن چيزي است كه در مرد وجود دارد و مرد بطور مطلق خواستار آن چيزي است كه زن دارا است. ما تا بحال اين حقيقت را نميدانستيم كه آلت تناسلي زن به مرد و آلت تناسلي مرد به زن تعلق دارد. مرد و زن با دارا بودن آلات تناسلي يكديگر عشق راستين را تجربه ميكنند.
ما تنها با تجربة يكي شدن دو نفر، ميتوانيم بالاترين سطح عشق را بشناسيم. هيچ كسي نميتواند اين حقايق را انكار نمايد. همه بايد اين حقايق را بدانند. در جايگاهي كه مرد و زن بطور كامل يكي ميشوند، زوج ايدهآل بوجود خواهدآمد. دقيقاً در همان جايگاه عشق مطلق وجود دارد. و آن جايگاه عشق، كه مطلقاً تغييرناپذير است، محل سكونت خدا است.
روابط جنسي مطلق متمركز بر خدا است، و روابط جنسي آزاد متمركز بر شيطان ميباشد. بطور تاريخي، ادبيات و رسانههاي گروهي اغلب توسط روابط جنسي آزاد تحريك شدهاند. اما از حالا به بعد اديبان و روزنامهنگاران بايد مسيري را پيش گيرند كه روابط جنسي آزاد را منع كند. اين نوع رابطه بايد كاملاً محو شود.
حالا كه سخنان رورند مون را شنيديد، ميتوانيد وضعيت فعلي خود را 180 درجه تغيير داده و يك فرد نوين، ملت نوين و دنياي نوين شويد. شما بطور قطعي تغيير يافتهايد، و اين (دگرگوني) براي تغيير اين دنياي پليد، مطلقاً ضروري است. اين جهان بايد دگرگون گردد.
مردم در دنياي پليد، از جمله شيطان، مردم حوزة خدا را دوست ندارند. به اين دليل در دنيا هر فردي با رورند مون مخالفت كرد، حتي در سطوح ملت و دنيا با من مخالفت كردند. اما بخاطر اينكه رورند مون به خدا تعلق دارد، او از من حمايت كردهاست. شيطان مرا دوست ندارد، اما خدا مرا دوست دارد. مهم نيست كه چند بار دنيا مرا تحت فشار قرار داده و انكار نمودهاست، (هيچوقت) به آن اهميتي ندادهام. رورند مون هيچوقت نزول نكرد، بلكه به بالاترين مقام صعود كردهاست. بدينجهت اكنون هيچكسي نميتواند با من مخالفت نمايد.
چگونه توانستم حتي تحت همة اين رنج و آزارها اين پايه در سطح جهاني را برپا كنم؟ با چه نوع قدرتي اين پايهها را براي آموزش رهبران و دانش پژوهان برجستة جهاني تأسيس كردم؟ اين مسئله امكانپذير بود بخاطر اينكه خدا به من قدرت خاصي داد. خدا از من حفاظت كرده، و به من سمت و جهت دادهاست، حتي هم اكنون او بطور ممتد از من حمايت كرده، مرا آموزش ميدهد، بهمين دليل در همه احوال در مسير موفقيت و پيروزي به پيش رفتهام.
در طول تاريخ، رهبران بيشماري وجود داشتهاند كه توانستند با دنياي روح ارتباط برقرار نمايند. اما بايد بدانيد كه فقط يك نفر، رورند مون، بود كه توانست بطور كامل دنياي روح را درك كرده، آن را متحد نموده و كار و تلاش را در اين دنيا از سر گيرد. من بدنبال اتحاد دنياي روح، از خدا نشان رسمي بهشتي دريافت كردم. در غير اين صورت بر روي زمين اتحاد غير ممكن خواهد بود. شما بايد بدانيد كه خدا در مسير مشابهي كه مرا در دنياي روح آموزش داده و تقويت كرد، بطور ممتد بر روي زمين هم مرا هدايت نموده است.
من بيش از بيست سال، از زمانيكه به آمريكا آمدهام، رنج و آزار بسياري را دريافت كردهام. اما ميدانستم كه نقشه و برنامة خدا براي مسيحيت در طي 2000 سال از يك دورة فداكاري خونين گذشته و سرانجام در ايالات متحده جا گرفته است. بنابراين نميتوانستم از اين كشور دست بردارم. لطفاً توجه بفرمائيد، اگر آمريكا چهل سال پيش رورند مون را پذيرفته بود، امروز چگونه كشوري ميبود؟
عشق راستين از كجا آغاز ميشود؟ عشق راستين يعني: بعد از آنكه زندگي خود را كاملاً فدا نمودي، بدنبال رستاخيز، دوباره بيش از سه بار، سعي در گذاردن وجود و زندگيت (براي ديگران) داشته باشي. ازآنجائيكه ما نسب خوني سقوط كرده را به ارث بردهايم، حتي به قيمت زندگي خودمان بايد استقامت بخرج داده و بر آن غلبه كنيم. در نتيجه، هركسي كه در جستجوي حفظ زندگي خود است، آن را از دست خواهد داد، اما هر فردي كه زندگياش را از دست بدهد، آن را خواهد يافت. عيسي (موسي، محمد و تمامي ديگر مقدسين) زمانيكه به اين پا دنيا گذاشتند، در اين راه گام نهادند. به اين دليل آنها توانستند با نوعدوستي (نه با فردگرائي) دنيا را رهبري كنند. به اين خاطر اگر چه ثروت و دارائي زيادي را بوجود آوردهام، اما هيچ چيزي از آنها، حتي يك ريال آن، مال من نيست. من تمامي آن را براي دنيا گذاشته و فراموش كردهام كاري را كه براي ديگران انجام دادهام، و سپس دوباره خود و زندگيام را گذاشته و فدا كردم. اين مراحل را بارها و بارها تكرار كردهام.
بين اين دو: "يك ملت تحت تسلط خدا" يا "يك دنياي تحت تسلط خدا" كداميك را بيشتر ترجيح ميدهيد؟ در ميان آمريكائيها تعدادي عبارت يك دنياي تحت تسلط خدا را دوست ندارند. تعدادي از سفيد پوستان، مردم سياه پوست را دوست ندارند. پروتستانهاي آنگلو- ساكسون مقامهاي برجسته را در ايالات متحده اشغال كردهاند. آمريكائي كه با اين گروه رهبري ميشود، بايد داراي اين عقيده باشد كه اين كشور براي خاطر جهان ميزيد. اگر آمريكا تنها براي خودش زندگي كند، سرانجام نابود خواهد شد.
اكنون زمان در حال دگرگوني است. دورهاي كه فرا ميرسد، عهد يك دنياي تحت تسلط خدا است. خدا براي چنين نوع دنيائي تلاش دارد و همواره به مردمي كمك ميكند كه آنها نيز براي اين مشيت الهي كار ميكنند. اما مشكل موجود در اينجا اين است كه تعداد بسياري از مردم خواستار رهبري و هدايت اين دنيا هستند، ولي كسي نميخواهد (بواقع) در اين مشيت الهي شركت جويد.
تمامي وجودم را براي ساختن دنياي صلح آميز، در تلاشهاي گوناگون نهادم. اجازه بدهيد چند مثال بياورم. ما براي رفتن به وراي مرزهاي نژادي، مذهبي و زبان در جهت برپائي پايه براي جهان فردا (آينده)، به تأسيس يك مؤسسة فرهنگي ايدهآل جهاني مثل دانشگاه سازمان ملل نياز داريم. همچنين براي تبادل علم و دانش در سطح جهاني، به يك سيستم دانشگاهي مطالعه از راه دور نيازمنديم. همينطور توسعة علم داروسازي واحد ضروري است. ما نه تنها بايد بيماريهاي حاصل شده از سقوط را در بدن و جسم انسانها، علاج كنيم كه بايد تضاد و دوگانگيهاي بين شرق و غرب را با هماهنگ ساختن فرهنگ شرق و غرب پايان دهيم. ما با متحد كردن داروهاي غربي و شرقي ميتوانيم بيماريهاي علاج ناپذير پيشين مانند ايدز را شفا دهيم. در كره در ميان روستائيان، كساني كه هرگز هيچگونه آموزش داروشناسي نداشتهاند، افراد بسياري با موهبت خاص شفا دهندگي وجود دارند كه ميتوانند بيماريهاي خطرناكي را كه توسط داروهاي غربي علاج نيافتهاند، شفا دهند. اين شفا دهندگان توسط دنياي روح در بارة راه درمان خاصي آموزش ديدهاند. بدون تشخيص واقعيتهاي معين دنياي روح، مشكلات همچنان رشد خواهندكرد.
اين پروژهها پيش از اين در دانشگاه بريج پورت و دانشگاه سان مون به اجراً درآمدهاند. من همچنين واشنگتن تايمز و ديگر روزنامهها را براي تحت پوشش قرار دادن تمامي كرة زمين تأسيس كردهام، و هم اكنون در حال توسعة اين رسانة گروهي در 185 كشور دنيا هستم، با اين هدف كه كمكي باشد براي تمامي مردم دنيا تا از يكديگر آموخته و با همديگر بسان يك وجود واحد همكاري نمايند. از آن زمانيكه به آمريكا آمدم تاكنون، هيچگونه بدهي يا قرضي ندارم، بلكه آمريكا بايد احساس كند كه به من مديون است. من تمامي بركاتي را كه از خدا دريافت كردم با آمريكا سهيم شدم. من هيچ چيزي از اين كشور دريافت نكردم، اما تمامي بركاتم به او داده شد.
صرفنظر از تمامي مخالفتها، كسي كه بيشتر از همه عشق ميورزد، مالك و صاحب ميشود. آنهايي كه بيشتر دوست ميدارند، بيشتر وجودشان را ميگذارند، و كساني كه بيشتر اهداء كرده و سپس فراموش ميكنند چيزي را كه دادهاند، اشخاص مركزي تاريخ ميشوند. اين قانون جهان شمول است.
لطفاً از حالا به بعد در خانواده بعنوان فرزند خلف و با تقوا خود را به والدين خود پيشكش نمائيد، در برابر ملت خود يك شهروند و ميهن پرست وفادار شويد، در برابر دنيا يك مقدس شده و در برابر خدا پسران و دختران الهي شويد. هركسي كه بدون هيچ احساس شرمي در مقابل خانواده، ملت، دنيا، و بهشت و زمين توان ايستادن داشته باشد، در مركز هستي از او حمايت خواهد شد، او سپس خانوادهاي را بتحقق در خواهد آورد كه والاترين عشق خدا را دريافت خواهدكرد.
چنين فردي اين دنيا را به پادشاهي بهشتي بر روي زمين و بهشت مبدل كرده، كه در پادشاهي بهشت در دنياي روح تأئيد و ثبت گرديده، و متمركز بر خدا به يك عهد پادشاهي روحي و جسمي گام مينهد. چنين شخصي بايد بركت مقدس بينالمللي را دريافت نمايد، كه پايهاي براي تأسيس يك دنياي پيروز، آزاد، شاد و متحد است. از همة شما دعوت ميكنم در مراسم بركت شركت نموده و فردي شويد كه از طرف بهشت و زمين مورد استقبال قرار گرفته و راه زندگي ابدي را مييابد.
اميدوارم همگي شما متمركز بر عشق راستين خدا اشخاص مهم و برجستهاي براي تأسيس خانوادة راستين و فرهنگ راستين جهاني شويد، كه طليعهاي است براي يك دنياي صلح آميز و متحد در قرن بيست و يكم.
خدا به شما، خانواده و تمامي تلاشهاي شما بركت دهد.
متشكرم
[1] تور سخنراني جهاني سال 1993 - سئول ، كره
[2] تور سخنراني بهار 1998
[4] دو سخنراني قبلي در اين مجموعه. مترجم
نظرات شما عزیزان:
|